گوشه های پنهان
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 دی 1390 - 09:46 ب.ظ

- می بخشید خانم!

-بفرمایید؟

-معذرت می خوام؛ می شه یه نگاهی به کتابی که دستتونه بندازم.

نگاهی به کتاب، بعد به او می اندازم. با لبخندی کتاب را به او می دهم. می گیرد و با شوق می گوید:

-خدایا! این همون کتابیه که دنبالش می گشتم. می شه یه جلدش رو برام بیارید.

-دیگه ازش نداریم.

مکثی می کند و می پرسد:

-خب... نمی شه همین رو بدید.

-متاسفم، این رو شخصا از نویسنده اش گرفتم.

چشم هایش گرد می شود، باور نمی کند و می خندد.

-چه طوری ایشون رو پیدا کردید؟!

اگر شناسنامهء کتاب را باز می کرد، متوجه می شد که کتاب در همین انتشارات چاپ شده. به روی خودم نیاوردم. گفت:

-منم چند بار ایشون رو ملاقات کردم.

-به زودی چاپ مجددش وارد بازار می شه.

صدای دیگری به گوشم خورد، گفت: ستایش!

به سمت در برمی گردم و می بینمش، بارانی بر تن، با چتر سیاهی در دست. شانه هایش از قطره های باران خیس شده. به چهرهء نگرانش لبخندی می زنم.

-سلام.

نزدیک که می شود، هر دو مشتری تشکر می کنند و از کنارش رد می شوند؛ راحت، غریبه وار و بی اشتیاق!!


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 دی 1390 - 01:39 ق.ظ

به سمت در بر می گردم و می بینمش  بارانی برتن     با چتر سیاهی در دست. شانه هایش از فطره های باران خیس شده. به چهره ی نگرانش لبخندی می زنم.

-  سلام.............

نگاهی به چهره ام انداخت وبه نوک بینی ام که حتما سرخ شده بود  بعد دست هایم را در دست هایش گرفت و اهسته فشرد.

-دستهایت یخ کرده!.....................

چراغ ها را خاموش کردم. کنارش ایستادم و او قفل در را انداخت وکرکره را پایین کشید.دانه های برف روی صورتم نشست. نگاهی به چراغ برق انداختم وریزش تند وریز برف را تماشا کردم. دیوانه ای نزدیکمان شد وبا خنده دستش را برای گدایی دراز کرد...............

صدای باز شدن چتر  نگاهم را از روی او برگرداند. نگاهم به روی موهای خوش حالتش بود که پوره های برف رویش جا خوش می کردند.با لبخندی نگاهم کرد .گفت:

-بیا زودتر زیر چتر تا خیس نشدی.

دویدم و زیر چتر سیاهش قرار گرفتم و گام هایم را با او هماهنگ کردم.

قدم هایمان   ریزش برف و ضرب اهنگ صدای دیوانه   تصنیف زیبایی ساخته بود. لحظه ای به عقب برگشتم و دیوانه را نگاه کردم  فیلسوفانه به ماه خیره شده بود   دست از پک زدن به سیگار برداشته بود و دم گرفته بود:

امشب شب مهتاب عزیزم رو می خوام                 عزیزم اگه خوابه حبیبم رو می خوام


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 دی 1390 - 08:26 ق.ظ

با سلام

دوستان لطفا اسم کتابها را ارسال بفرمایید.

عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 دی 1390 - 12:50 ب.ظ

admin2 نوشت:
 

با سلام

دوستان لطفا اسم کتابها را ارسال بفرمایید.



 

سلام ادمین جان

گوشه های پنهان دیگه، تاپیک به نام کتاب باز شده.


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 دی 1390 - 07:57 ب.ظ

بادرود به همه ی دوستان وتشکر از ادمین عزیز برای پذیرفتن پیشنهادم

فقط یک نکته دوستان شما میتونید لحظه های ماندگار  رو از هر کتابی انتخاب کنید فقط حتما اسم کتاب و نویسنده ی محترمش رو بنویسید علت اینکه من و فرناز جان  از کتاب گوشه های ماندگار انتخاب کردیم چون جدید ترین کتابیه که خوندیم وبیشتر در ذهنمون مانده بود حتما نباید  انتخاب شما هم  همین کتاب باشه.


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 بهمن 1390 - 11:35 ب.ظ

سلام دوستان عزیز

لطفا برای هر کتابی که می خواهین لحظه های ماندگار بنویسین که هنوز تاپیکی نداره و شما اولین نفری هستین که خیال دارین در مورد لحظه های ماندگار اون کتاب بنویسین، یه تاپیک جدید هم باز کنید. این تاپیک فقط مال کتاب گوشه های پنهانه.


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 137
اعتبار: 178

2489 مرتبه در 495 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1278 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 اردیبهشت 1391 - 08:30 ب.ظ

همین الان تماس گرفت و مرا به نمایشگاه نقاشی اش دعوت کرد .

دلم می خواهد راحت برای شما بنویسم.....چیزی در او وجود دارد که مرا بی اراده به سمت خودش می کشاند....

نظر شما چیست؟شده تا به حال کسی همه ی ذهنتان را به خود مشغول کند بی ان که بدانید  دلیلش  چیست ؟... بی انکه  بدانید این کشش و دوستی تا کجا  می خواهد شما را  با خود بکشاند غرق با او بودن بشوید؟....نظر شما در مورد این اشنایی و دوستی چیست؟

(در نهانی  از کفم بردی قرار                  بی قرارم.بی قرارم.بی قرار)


insta:behzadabedini



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*