صفحه:   1
نمایش:   1 - 30
تعداد کل صفحه:   2
تعداد کل موضوع ها:   57


<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 

سکوت سرد
Ana
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 97
اعتبار: 96

2629 مرتبه در 456 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2332 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 اسفند 1390 - 11:28 ب.ظ

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ,چه کتاب با حالیه(البته از چند خط اولش فقط حدس زدم)

من داوطلب ولی به شرط اینکه صبر داشته باشید تا کتاب به دستم برسه و من بخونم بعد.........,باشه بچه های خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا کنه مثل اسمش پر از احساسات سرد و یخی نباشه/ پایان باز نداشته باشه/تلخ از نوع زهر ماری هم نباشه.


هیچ کس همراه نیست.....تنهای اول
عضو سایت تاریخ عضویت: 8 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 49
اعتبار: 61

1582 مرتبه در 293 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2325 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اسفند 1390 - 02:01 ق.ظ

سلام و شب بخیر به همه ی دوستان و هم تالاری های عزیزم

 دوست دارم ازتمام دوستان گلم که منو به عنوان داوطلب قبول کردند و برای نظرم ارزش قایل هستند صمیمانه تشکر  کنم

بالاخره موفق شدم و رمان سکوت عشق رو تمومش کردم

دوستان گلم می خوام یه اعترافی بکنم از اینکه داوطلب شدم اصلا پشیمون نیستم به نظر من رمان خوب و جامعی بود و من چیزای خوبی ازش یاد گرفتم مثل

  • روابط صمیمانه خواهر و برادری
  • طنز جالب و درخور تعمق که باعث می شد روند داستان سیر یکنواختی به خودش نگیره
  • و...

قلم کتاب ساده و روان بود . نام رمان،محتواش و طرح جلد همه با هم همخوانی جالبی دارند

آنا عزیزم پایان رمان زیبا بود .

شاید خواننده ای بعد ازخوندن اون بگه تکرارمکررات بود اما من به شخصه چون چندین اتفاق بود اصلا کسل نشدم و از جذابیت رمان لذت بردم

موضوع کتاب رو هم میدونم تا حدی حدس زدید "تبسم در رشته ی پزشکی دانشگاه شیراز قبول شده و همراه دوست صمیمیش راهی شیراز شدن جاییکه ..."

من خیلی عادت ندارم موضوع داستان رو لو بدم چون از جذابیت اون کم میکنه اما اگر از دوستان تمایل داشته باشید به صورت پ.خ درخدمت عزیزان هستم

خلاصه کلام دوستان عزیزم من این رمان رو پسندیدم

درضمن درقسمت لحظه های ماندگارهم قسمت هایی رو می نویسم تا شما دوستان عزیزم از خوندن این رمان لذت ببرید.

ماندگار باشید.


بی انتهاترین جاده دنیا، جاده معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن آن است... آهای تو که آخر جاده ای سلام...
عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اسفند 1390 - 01:26 ب.ظ

سلام دوست جونا-0-

باز هم مرسی مریم نازنین-0-

دیروز این رمان رو خریدم! راستش حال ندارم خیلی درموردش بنویسم:) رمان جالبی بود:) دوستش داشتم:)

نیلوفرجونم، حدس شما کاملاً درست بود:) مثل همیشه...

پاینده باشید نازنین د وستان-0-


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 11 دی 1390

پیام های ارسالی: 14
اعتبار: 12

183 مرتبه در 40 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 125 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اسفند 1390 - 03:20 ب.ظ

دوستای گلم سلام من دیروز سکوت سرد و تموم کردم قشنگ بود البته موضوع خیلی جدیدی نداشت اما کل موضوع داستان قشنگ بود و خواننده رو جذب می کرد شاید یک نکته مثبت دیگه قلم نویسنده باشه که به نظرم خوب بود امیدوارم دوستای عزیزم هم این کتاب رو بخونن و لذت ببرن...

عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 اسفند 1390 - 12:06 ب.ظ

سلام دوستای خوبم! ببخشید که دیروز خوب نبودم:) فقط اومدم بگم که اگه گفتم حال ندارم توضیح بدم، واسه این نبود که این رمان دوست داشتنی نبود واسم!

خداییش جالب بود رمانش... . نمی شه گفت که تکراری بود و نمی شه گفت که جدید بود! یه جوری سیال بود بین این دو حالت:) گاهی اسیر تکرار و تکرار بود و گاهی یه اتفاق، یه برخورد... باعث می شد که خودشو خلاص کنه از همه تکراری ها... و یکی دوتا اتفاق، حسابی باعث غافلگیری بود توی این رمان! این خودش به نظرم یه امتیاز مثبت بود!

دیالوگ ها رو دوست داشتم! یکی دو کتاب آخری که خوندم(حالا نه لزوماً ازنشر علی) یه ضعف بزرگ داشتن!‌اونم این که نویسنده کم آورده بود موقع دیالوگ نوشتن! نتونسته بود خوب با شخصیت هاش همراه بشه! اما این رمان این طوری نبود! شخصیت ها همیشه حرفی برای گفتن داشتن! قلم نویسنده نازنین کم نیاورده بود:)

عاشق روابط تبسم با برادراش بودم:) کلاً رابطه خواهر برادری رو دوست می دارم زیاد-0-

چیزی که خیلی دوست داشتم، این بود که شخصیت ها توی این رمان تعداد قابل قبولی داشتن!!! می دونین، راستش از رمان هایی که کلاً چهارنفر آدم بیشتر توش نیستن خوشم نمیاد:) عاشق شلوغی هستم! البته این رمان شلوغ نبودا، همه چیز سر جاش بود:) شخصیت مثبت، منفی، خنثی!!! و باز هم همون طوری که دوست دارم نه دیو داشت و نه فرشته!!! همه انسان بودن توش و جایزالخطا!

آهان اینم بگم و بعد دیگه نخود نخود رو بخونم و زحمت رو کم کنم:) این که داستان کش نیومده بود واسم خیلی خیلی دوست داشتنی بود!

بوس و بغل تقدیم به همه دوستای عزیزم که خیلی دوستشون دارم-0- سال نو هم پیشاپیش بر همگی مبارک! امیدوارم سال خوبی داشته باشید! سرشار ازنیک بختی و شادمانی... . همایون بادت این سال و همه سال:)

پاینده باشید نازنین دوستان!


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 اسفند 1390 - 01:12 ق.ظ

سلام

با اینکه نبودمو مسافرت بودم یک شبه کتاب سکوت سرد رو خوندم

خوب بود نثر روونی داشت شخصیت پردازی خوبی هم داشت دیالوگ ها هم خوب بود وبه موقع .اما اما..........این اما ها باشه به موقعش که نویسنده خوب این کتاب هم حضور داشته باشه تا من بگم

اما یک چیزی توی این رمان حس کردم احساس کردم سانسور زیاد داشت چون موقعی که داشتم کتاب رو می خوندم گاهی پیش می اومد که از صحنه ایی به جای دیگهای پرت می شدم و گاهی معلق می شدم

کاهی مجبور می شدم برگردم صفحه قبل ببینم چی شد و که اینجوری شد؟؟؟!!!!!نمی دونم شاید ایراد از خوندن من بود؛ بی رودوایسی بگم دوباره شروع کردمش به خوندن چون بسیار جذاب و پرکشش بود مخصوصا اخراش عالی بود

بخونیدش ضرر نمی کنید


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 10 فروردین 1391 - 05:25 ق.ظ

درود دوستان

ساعت 9 شب بود که ناگهان تصمیم به خرید سکوت سرد گرفتم وطی یک اقدام ضربتی با کتابفروشی که مشتری همیشگیش هستم تماس گرفته وکتاب رو سفارش دادم ونیم ساعت بعد کتاب به دستم رسید و  همین الان خوندنش رو تموم کردم....

والا چی بگم! دروغ چرا  تا  قبر آ....آ....آ...آ.... من فقط  بخش بعد از ازدواج تبسم  رو دوست  داشتم ! البته همین ابتدای عرایضم بگم که نثر کتاب خوب بود ومکالماتی که بین شخصیت ها ردوبدل میشد هم جذاب وخواندنی بود ولی کلی شخصیت داشت که اصلا نفهمیدم نقششون چی بود یعنی وقتی میومدن حس میکردم نقششون خیلی مهم وکلیدیه ولی یهو غیبشون میزد و خبری ازشون نمیشد مثل کیهان!! یا دختر خاله اش سونا اصلا دلیل حضورش اونجا چی بود؟  اما از بعد ازدواج تبسم داستان ریتم منطقی وخوبی داشت ودیگه از اون شتابزدگی های اول کتاب خبری نبود ! این موضوع مرد بد اخلاق اما عاشق ودختر صبور ومهربان وعاشق بیشه هم که طبق معمول خوب جواب داده و خیلی جذاب شده که مطمئنا هنر قلم نویسنده ی عزیز هم در این جذابیت بوجود اومده نقش بسزائی داشته .

اگه بخوام مثل همیشه در یک جمله نظرم رو در مورد این کتاب بگم:

یک کتاب عاشقانه با کلی شخصیت عاشق بیشه و سه برادر نمونه وخواستنی ویک مادر شوهر عالی وبایانی  خوش وسرشار از هیجان .

*** شرمنده بعلت نقص فنی صفحه کلیدم از درج بعضی حروف معذورم ومجبورم بنویسم عاشق بیشه یا بویا  یا بریسان***

یک سوال تخصصی هم از نویسندگان عزیز داشتم: اگه نویسنده در داستانش هیچ اشاره ای به شکل وشمایل شخصیت ها نکنه یعتی اصلا توصیفشون نکنه حالا چه زشتی چه  زیبایی از نظر اصول رمان نویسی اشکالی داره ؟  آیا  برای توصیف بخشهای عاشقانه ی   داستان حتما باید چهره ها رو هم توصیف کرد؟

خوب خدا رو شکر که اولین رمان سال 91 هم ختم به خیر شد امیدوارم تا آخر سال شاهد انتشار رمان های جدید یکی ازاون یکی بهتر از نشر علی نازنین باشیم.

قربون همه ی شما .نیلوفر

 


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 10 فروردین 1391 - 12:39 ب.ظ

سلام  هم تالاریها   کتاب خوبی است وخوب هم در مورد اون توضیح داده شده بود  شایان واشکان رو خیلی دوست داشتم وروابط خواهر وبرادریشون رو من هم از ازدواج تبسم وکیارش به بعد رو بیشتر دوست داشتم با نظر انا جان موافقم که اینها هیچ فامیلی نداشتند یا معرفی نشده بود  یک جا کفته شد ترانه تنها خاله بوده ویک جا پارسا گفت خاله توری حقیقت رو براش گفته    سیاوش در این کتاب فقط دو جمله دیالوگ داشت  اشکان هم با ان همه علاقه بعد از ازدواج خودش وتبسم کمتر به او سر میزد ولی شخصیت پویا خوب توصیف شده بود واز ااول معلوم بود که خود خواه ومتکبر است وهمه چیز را برای خودش میخواهد  بعد از برگشت از فرانسه فراموش کرده بود چرا تبسم را ترک کرده واز ازدواج او ناراحت بود ولی بعد که فهمید کیارش را بر علیه او شوراند ولی از کیارش خوشم امد چون خودش بود از اول تکلیفش را مشخص کرده بود ولی خوب به دام افتاد   خانواده ارام را هم که بقیه توضیح دادند  ویک چیز جالب اینکه  بیشتر انهایی که اول لوس هستند بعد دچار سختیهای زیادی میشوند وبا صبر وبردباری که هیچکس فکر نمی کند او داشته باشد پخته وابدیده میشود در زندگی واقعی هم من دیدم  خلاصه کلا کتاب خوبی بود ومن از خوندنش خسته نشدم ودوباره خوندمش  از خوشگلا هم خوشم میاد که با وجود خوشگلی و ثروت مغرور نیستند  متشکرم خانم صمیم


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت موقعیت: ساری
تاریخ عضویت: 23 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 82
اعتبار: 22

978 مرتبه در 192 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 551 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 10 فروردین 1391 - 10:57 ب.ظ

سلام به تمامی صاحب نظران کتاب سکوت سرد

سال نو رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم روزهای خوبی رو در این سال سپری کنید.

خوب من به عنوان نویسنده در خدمتتون هستم البته من در ایام عید مارکوپولو هستم و زیاد نمیتونم با شما دوستان خوبم همراه باشم اما قول میدم که در اسرع وقت سر بزنم و در این تاپیک جهت بحث و گفتگو راجع به کتاب "سکوت سرد" حاضر بشم.

ترتیبی برای جوابهایی که مینویسم ندارم و هر چیزی که در ذهنم از نظرات شما دوستان ثبت شده اینجا بیان میکنم :

1. ثروت و دارایی اشخاص اصلی داستان و زیبایی اونا : کلی عرض میکنم و نمیخوام غلو یا اغراق یا چیزی باشه اما شاید خود نویسنده از همین قشر باشه که قطعا توصیف چنین حالتی برای نویسنده بسیار راحت تر و ملموس تره و میتونه با استفاده از داشته ها و تجربیاتی که داشته بنویسه . البته میدونم در سرتاسر رمان مبالغه به وضوح دیده میشه اما به نظر شخصی من که خودم اهل رمانم جذابیت نوشته رو زیاد میکنه و باز هم به نظر من علت کسالت این موضوع میتونه مکرر بودنش در تمام رمانها یا بیشتر رمانها باشه. یک حالت دیگه هم میتونه باشه و اینکه این زندگی به ظاهر رویایی داستان شاید یکی از آرزوهای نویسنده باشه که بخواد در طول رمان از اون استفاده کنه...

2. دوست عزیزی که از صمیمیت یکباره ی کیارش و تبسم در مهمانی ایراد گرفتند راستش عزیزم من هنوز خود کتاب رو نخوندم اما نوشته ای که در حال حاضر من در دست دارم و از قضا نوشته ی خودمه در اون مهمانی تبسم گفت : اسمتون کیارش بود؟ گفت اسمتــــون عزیزم صمیمیتی در کار نبود . بعد هم گفت کیارش خان... اگر تغییری در این قسمت بوده و چیزی غیر از این هست من در جریان نیستم و شما به بزرگی خودتون ببخشید...

3. توصیف چهره ها و صحنه و حالات و محیط الزامی نه برای قاعده نویسندگی بلکه برای جذابیت و مبهم نبودن رمانه . به نظر من توصیف رنگ چشم ، مو و کلا ظاهر داستان رو ملموس تر و به دنیای واقعی نزدیک تر میکنه .

4. مدادرنگی بودن چشم اشخاص : به دلیل اینکه چشم رنگی از قبیل سبز و آبی و طوسی در بین عموم مردم کمه نباید جعبه ی مداد رنگی باشه دوست عزیزم . مشکی هم از قضا یک رنگه و به نظر من چون شخصیت های داستان ارتباط ژنتیکی خاصی با هم نداشتند ( به غیر از خواهر و برادرها که تقریبا به هم نزدیک بودند) رنگ چشم هم مثل انتخاب اسم میتونه دلخواه باشه . ضمن اینکه بهتره بدونی دوست خوبم که خود نویسنده هم شخصیت پردازی رو در ذهنش در ابتدای نوشتن شکل میده و ناخداگاه دوست داره رنگ چشم یکی از شخصیتهای داستان به نام آرام به رنگ میشی باشه .البته بهتره اینو هم بگم که گاهی شخصیت ها معادل  یک آدم در دنیای واقعی نویسنده هستند و نویسنده به دلیل علاقه به اون فرد از چهره و رفتار و شخصیت اون برای نوشتن استفاده میکنه...

نمیدونم موردی موند یا نه اما بهتره بدونید یک نویسنده نباید از انتقاد ناراحت بشه چون انتقادها بیشتر از یک سری تعریف های کلی باعث پیشرفت و قوی شدن نوشته های بعدی نویسنده میشه . به عبارت دیگه باعث میشه نویسنده کتاب بعدی رو با دقت و تمرکز بیشتر و سهل انگاری کمتری بنویسه...

از همه ی دوستان بابت نظر و خوندن کتاب سپاسگذارم. امیدوارم بتونم نوشته های قوی تر و بهتری رو در اختیار شما دوستان قرار بدم...

" خالق من بهشتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ 

و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید

و در پی سودایی ست که ببخشد ما را ... "

 

دوستان خوبم ایام به کام ...  

 


"حالم خوب است" هایم را ببخش! دروغ میگویم تا دلتنگی هایم را به رُخت نکشم... صمیم
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 11 فروردین 1391 - 12:22 ق.ظ

سلام دوستان

نفیسهء عزیزم خوشحالم که به این فوریت اینجا میبینمت. اصولا و کلا من همیشه دوست دارم همهء همکاران رو تو تالار ببینم در نتیجه ورودت رو تبریک میگم و امیدوارم این حضور تداوم داشته باشه.

در مورد اون مهمونی تصدیق میکنم، داستان به همون شکلی که میگی چاپ شده. اگه منظور بر و بچز صفحهء 119 کتاب باشه، صحبت مابین تبسم و کیارش کاملا جدی صورت گرفته و رسمی و شما و از اینجور چیزا! ابدا اثری از صمیمیت به چشم نمیخوره و اصولا یکی از مهمترین وجوه مثبت کتابت این بود که تا کلی مدت آدم نمیتونست حدس بزنه قراره چی به چی بشه و کی به کی میرسه!

نیلو جون لطفا با اون قوهء تخیل قویت وقتی منو مجسم میکنی در نظر داشته باش که من یک باربی به تمام معنا هستم و ضمنا 18 سالمه!!! ( ادمین جان پس این شکلک ها کی از راه میرسن؟ مردیم از بی شکلکی!)

بچه ها به نظر شما این ماجراهای مارکوپولو در ایام عید زیادی طولانی نشده؟ مگه ملت چند روز می رن مسافرت؟ من دیگه کم کم حوصله ام از خلوتی اینجا داره سر میره و به قول نیلو خسته شدم از بس هر دفعه اومدم فقط خودم اینجا بودم! عادت کرده بودیم هر بار میای اسم زیبای چند تا از رفقا اون زیر بدرخشه و الان مثل یه کاخ خیلی بزرگ میمونه که توش فقط خودت داری زندگی میکنی و احساس حضور ارواح و اشباح به آدم دست میده و صدای وزش باد لای درختای بزرگ و ماه که درست در همین لحظه پشت ابرهای خاکستری پنهون شده! تو رو خدا دست از جهانگردی وردارین و زودتر برگردین خونه!


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 12 فروردین 1391 - 12:29 ق.ظ

درود بر آنای گل وبلبل ورنگین کمانی

عزیزم من کاملا متوجه منظورت شدم ومثل تو با غلو کردن مخالفم حالا میخواد در مورد زیبایی باشه یا ثروت یاغم وغصه وبدبختی ! ولی بدترین حالتش وقتی که همه ی این موارد برای یک نفر باشه مثلا زیبای ثروتمند باهوش خلاق هنرمند نفر اول تو تمام المبیادها درتمامی رشتها به خاک دست میزنه طلا میشه  و...یا برعکسش یک زیبای بدبخت بی شانس که هر کاری میکنه با شکست مواجه میشه هر بار عاشق میشه طرف ناتو از کار درمیاد به هر کی خوبی میکنه طرف دچار سوءبرداشت میشه وهمه ی عزیزانش میمیرن وروز کنکور یه مشکلی براش  بیش میاد که به جلسه ی آزمون نمیرسه و..........

حالا از اینها گذشته آناجان یک لطفی بکن و از رنگهای زیبای رنگین کمونت رنگ زرد رو حذف کن!آخه  قربونت برم یه کم به فکر ما عینکی ها باش باور کن باراگراف های زرد و سبز فسفری رو که میخونم همین طور شر شر از چشام اشک میاد ! همیشه موقع خوندن نظرات تو نازنین البته اگر از رنگ زرد استفاده کرده باشی چشمام گریون ولبهام خندونه :))) بعدشم که سرم وبلند میکنم یه چند ثانیه ای ستاره های زرد وسبز وسفید جلوی چشام رژه میرن !!

قربون رنگین کمونیه مهربون تالار .نیلوفر

 


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 12 فروردین 1391 - 12:59 ب.ظ

سلام دوستان وهمتالاریها همگی بعد تعطیلاتتون بخیر وخوشی وخوشحالم که دوباره همتون رو دیدم  به خانم صمیم عزیز هم خیر مقدم میگویم  من هم با خانم منجزی عزیز موافقم وزیبایها وثروت رو نسبت به موضوع داستان خوب میدونم البته انا جون وقتی توی کشور ما اکثریت قالب چشم وابرو مشکی هستند چشم رنگیها بیشتر به چشم میایند وچشم رنگی ها در نظر اول زیباتر دیده میشوند  مثل شخصیتهای رمان عاشقم باش  البته من منظور تورو درک کردم ومیفهمم چی میگی ولی خوب موقعیت این داستان اینطور ایجاب میکرد که دختری زیبا  پولدار ولوس وارد زندگی سختی شود نه از لحاظ ثروت بلکه محبت وعشق چون عادت کرده همه دوستش بدارند از غریبه تا اشنا


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 10 دی 1390

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 14

120 مرتبه در 31 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 53 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 فروردین 1391 - 09:24 ق.ظ

به نظر من بیشتر استاندارد های لازم برای یک کتاب خوب رو داشت. هم جذاب بود و داستانش هم قشنگ بود. نکاتی که دوستان میگن در داستانها تکراری شده مثل زیبایی های غیر عادی رو قبول دارم. به نظرم خیلی عجیب بود که هر کی از راه میرسید عاشق تبسم می شد ولی باید اینو در نظر داشته باشیم که کار اول نویسنده ست و در مجموع کتاب خوبی بود من که راضی ام.

عضو سایت موقعیت: ساری
تاریخ عضویت: 23 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 82
اعتبار: 22

978 مرتبه در 192 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 551 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 فروردین 1391 - 10:05 ب.ظ

 

سلام به تمامی دوستان عزیز و خوبم.

متاسفم از اینکه به موقع نتونستم جواب سوالاتتون رو بدم. امروز بالاخره مسافرت طولانی من تموم شد و جای تک تکتون خالی حسابی خوش گذشت!

ممنونم بابت تموم نظرات اعم از نقد و تشکر و تبریک برای حضورم و ... . از خانم منجزی عزیز هم بسیار ممنونم که در این تاپیک با نظرات و معلومات بسیار بالاشون مارو مستفیض کردند.از حضور گرمتون بسیار سپاسگذارم

همچنین از فرناز نخعی دوست داشتنی که با حضورش منو دلگرم میکنه و از استرسم برای جواب دادن به سوالات شما دوستان کم میکنه ( لبخند).

از آنای عزیزم که همواره روی رنگ چشم ها اصرار میورزه ( شوخی ) بسیار ممنونم. با رنگارنگ بودن چشمها که نمیشه انکارش کرد موافقم اما تنها چشمهایی که من به طور کاملا عمدی رنگشونو انتخاب کردم 3 شخصیت بود : کیارش - تبسم - پویا که البته در چند جمله آخر کتاب دلیلی هم واسه این موضوع آوردم. اما بقیه کاملا اتفاقی بود . من وقتی مینویسم نویسنده ام بعد از نوشتن به عقب بر میگردم و میخونم و مثل یک خواننده از یکسری مطالب خوشم میاد و از یک سری خسته میشم و کسل و ... فکر نمیکردم رنگ متفاوت چشمها بخواد به داستان سیر غیر واقعی ببخشه...

در مورد زیبایی هم تا مقداری با تو آنای عزیز موافقم اما نظر عموم خواننده ها شاید کمی با شما دوست خوبم متفاوت باشه . همونطور هم که توسط دیگر دوستان اشاره شد ممکنه چهره ای از نظر من خیلی زیبا باشه که با توصیف من به نظر شخص شما اصلا جالب و قشنگ نباشه . پس زیبایی نسبتیه که خودمون به اون فرد میدیم . دلیلی نداره که اگر شخصیت به نظر نویسنده زشت یا زیباست نظر خواننده هم همون باشه. خواننده ی رمان قطعا ذهن خلاقتری نسبت به این موضوع داره. نمیدونم شاید برای شما هم پیش اومده باشه این موضوع که ناخداگاه توصیف یک چهره در رمان شما رو یاد مثلا دختر داییتون بندازه و شخص اول داستان در ذهن شما دختر داییتون میشه که از قضا بسیار هم زیباست اما نویسنده اصلا منظورش چنین چهره ای نباشه و چهره ی دیگه ای توی ذهنش باشه . پس زیبایی شخصیت اول داستان بیشتر به ذهن خلاق خواننده مربوطه ...

در مورد سانسور باید بگم جایی از کتاب سانسور نشده بود اما با شتابزدگی بخشی از رمان موافقم که کمی از کش دادن هایی که شاید برای سیر طبیعی رمان لازم بود زدم اما بپذیرید که شاید در خوندن رمان بسیار با تجربه باشم اما در نوشتن کمی آماتور هستم و امیدوارم در مراحل بعدی و نوشته های دیگه بتونم این کسری ها رو جبران کنم...

آنای عزیز یک سوال هم از شما داشتم که در صورت تمایل خوشحال میشم جوابمو بدین : اولین کتاب رمانی که خوندین چه کتابی بود؟

باز هم اگر سوالی بود من در خدمتتون هستم.

" من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست!

بر درش برگ گلی می کوبم.

روی آن با قلم سبز بهار می نویسم : خانه ی دوستی ما اینجاست...!

تا که دیگر نپرسد سهراب

خانه ی دوست کجاست...؟ "

- وقت همگی دوستان بخیر-

 


"حالم خوب است" هایم را ببخش! دروغ میگویم تا دلتنگی هایم را به رُخت نکشم... صمیم
عضو سایت تاریخ عضویت: 8 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 49
اعتبار: 61

1582 مرتبه در 293 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2325 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 فروردین 1391 - 04:32 ب.ظ

سلام و درود بر تمامی شما دوستان بهاری عزیز

از خوندن تمامی نظرات غرق لذت شدم و جانانه می گم احسنت بر همه شما عزیزان

تعریف بنده از واژه اغراق اینه که هرچیز در حد خودش باشه شاید تصور کنید این که همون چیزیه که در واقعیت وجود داره اما من می گم بله اونچه که هست اما کمی پر شاخ و برگ تر ، نه در حد افسانه

من با نظر نیلوفر عزیز موافقم که چرا شخصیت اول اگر خوشبخته چرا در همه زمینه ها اعم از زیبایی، وضعیت مادی، تحصیلات و...خوشبخته یا بالعکس 

به نظر بنده حقیر "هرچه از دل برآید، نیک و بد بر دل نشیند" زیبایی، تحصیلات، تمکن مالی، خوشبختی و... همه خوبند و اگر نباشند خوندن رمان یعنی خوندن روزنامه چون اون وقت به قدری خشک و کسل کننده میشه که خواننده رو دلزده می کنه

تعریف زیبایی شخصیت اول یا همه شخصیت ها گفته بشه این تعریف خوبه اما در حدی که پذیرش برای خواننده میسر باشه، در کل من می گم بیشتر ازاغراق ، تکراره که باعث دلزدگی میشه، دوستان عزیز چه لزومی وجود داره که هر چند صفحه که از در خواندن رمان جلو می ریم زیبایی نقش اول رمان یادآور بشه ؟؟؟؟؟؟ البته جسارت بنده رو ببخشید

همه رمان ها دوست داشتنی هستند چون همون طور که شریف عزیز اشاره کرد شاید یکی از رمانی که اغراق بالایی داره لذت نبره ولی دیگری رمان رو دوست داشته باشه و این موضوع صرفا سلیقه ای و تعریف خوب و بد بودن در اون با توجه به عقیده ی خواننده است افراد مختلف عقاید مختلفی دارند و بنده هم به تمامی این عقاید احترام می گذارم

ماندگار باشید.

 


بی انتهاترین جاده دنیا، جاده معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن آن است... آهای تو که آخر جاده ای سلام...
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 16

262 مرتبه در 42 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 261 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 فروردین 1391 - 07:17 ب.ظ

دوستان سلام من هم امدم درمورد زیبایی نظرم رو بنویسم تا به قول شریف جان به یک اجماع برسیم وبا سلیقه همدیگر بیشتر اشنا بشیم .

دوستان عزیز به نظر شخص من تو رمانها صرفا زیبایی یا زشتی وغیره موارد ملاک نیست اون چیزی که از یک اثر یک کتاب پرطرفدارمیسازه قلم زیبای یک نویسنده است که می تونه  خواننده رو راضی نگه داره مثلا تو کتاب قشنگ مجنون ترازفرهاد من وقتی دیدم پری رافرهاد وپسر خاله اش سهیل ومحراب جانم وهمکلاسی های دانشگاهش وحتی اون راننده تاکسی وغیره خواستگارش شدند متوجه شدم که اودخترزیبارویی است ولی انقدر قلم خانم بهارلویی عزیزقشنگ بود که نه تنها وفتی فهمیدم اوزیباست دلزده نشدم واحساس بدی نداشتم بلکه هرچه بیشتر پیش میرفتم بیشتر هم به محراب وبقیه شخصیت های داستان حق این عاشقی را میدادم پس در نتیجه این قلم یک نویسنده است که تمام این مسائل رادر کنار همدیگر جوری هماهنگ کند که کسی دلزده نشود ولذت ببرد حتی اگر اکثر شخصیتهای داستان هم زیبارو باشند بازهم توانایی درقلم نویسنده است .

وبه طور کلی ازنظر من وفتی همه چیز پرفکت شکل بگیرد در یک داستان اون رمان مورد تایید اکثریت قرار میگیرد شاید من خودم وقتی یک کتاب رو می خونم اولش نفهمم چه نکاتی باعث شده که اونو خوب بدونم یا اینکه بگم بده ولی صددرصد همین چیزهاست که باعث درجه بندی یک اثر میشه ویک کتاب یک دفعه پر مخاطب میشه ویا نمیشه وازنظر من نویسنده های خوبمون به جای اینکه به قول دوستان مثلا یک دفعه زیبایی یا ثروت وغیره را ازروی نظر خوانندگان حذف کنند باید به تقویت قلم شون بپردازند وصرفا این مسئله همه زیبا بودند درداستان وغیره باعث برتر شدن یک کتاب یانشدنش نمیشه فقط لزوم گفتن این زیبایی ها واین ثروتها مهمه که عقلانی باشه وسیرداستان طوری باشه که خواننده لذت ببردمثلا در کتاب الهه ناز که دردوجلد هم هست البته اگر خوانده باشیدشخصیت های اول داستان همشکل هم هستند وبسیارهم زیبا هستندولی خواننده همچنان میل به ادامه داره ونه زیبایی شخصیت اول ونه تکراری بودن چهره در هرجلد از علاقه خواننده کم نمیکنه پس این موارد مهمه به شرطی که نویسنده خوب اونو بپرورانه  چون ما خواننده هاکلی نظر میدهیم وتوصیه به خوندن یک کتاب میکنیم مثلا من تابهحال نشده بگم چون این کتاب شخصیتهاش پولدارند توصیه نمیکنم بخونید یا چون فلان کتاب زیاد خوشگل  نیستند حتما بخونید امیدوارم بااینکه زیاد بلد نیستم خوب توضیح بدهم منظورم رو رسوند باشم ولی اگر نشده ببخشید فقط می خواستم بگم کل کتاب مهمه بقیه موارد به خلاقیت نویسنده بستگی داره وما خواننده هاهم کلی میفهمیم کتاب خوبه یا بد البته به دوستان خیلی حرفه ای کار ندارم که مثل شریف جان نکات زیر پوستی واموزنده وغیره رو هم در می اورند.

بازهم ازنشر علی وهمه دوستا نی که باعث میشوند ازسلیقه همدیگر بیشتربدونیم سپاسگذارم.

 


زندگی زیباست ای زیباپسند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 4 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 22

143 مرتبه در 27 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 61 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 فروردین 1391 - 08:45 ب.ظ

دوست جون ها سلام من هم وقتی تاپیک های قشنگتون رو خوندم خیلی لذت بردم که یک همچینین دوست جونهای با معلوماتی نصیبم شده خواستم بگم من هم با ماندانا جان موافقم کلیت داستان مهمه حالا شخص اول داستان انقدر قشنگ باشه که همه خواستگارش باشند اشکالی نداره اگر نویسنده خوب توضیح بده ولی بانظرانا جون هم موافقم اغراق که هدفمند هم نباشه خوب نیست .

راستی من یک نظر دارم نمیدونم شماچقدر موافقید اگردقت کرده باشید تو بعضی کتابها یک نمونه از شخصیت داستان میدهند که دیگه برای ادم قابل باور میشه ومیتونه به راحتی تجسمش کنه یعنی دیگه غیر قابل باور نیست مثلا تو کتاب انسوی مرز عشق خانم نخعی شهرزاد رو تشبیه به مینیاتور های ایرانی کرده بودند ودر کتاب پرپرواز،نویسنده خوبش پروانه را تشبیه به ایشواریا کرده بودند که ازابتدای داستان تکلیف خواننده معلوم بود ویک نمونه ای برامون بود که میتوانستیم خودمون شخص اول رودر ذهنمون ببینیم  وخودمن طبق اون تشبیه توذهنم پیش میرفتم ودر مورد چهره وزیبایی شخص اول داستان ،هیچ چیز غیر واقع نبود وهمه چیز باور پذیر شده بود میگم اینطوری هم اگر نویسندگان خوبمون تکلیف روروشن کنند بد نیست چون داستان واقعی تر میشه وقتی خواننده میدونه چه قیافه ای مد نظر نویسنده بوده بهتر میتونه اونو تو شرایط مختلف تصور کنه.

به خانم صمیم محترم هم خیر مقدم میگم وامیدوارم زودتر کتابشون رو بخوانم ونظر بزارم قربونتون شیرین.

توروخدا ادمین جان پ.خ وتشکر رو درست کن اینجوری خیلی بد شده .

اقاما اصلا تغییرات نخواستیم همینطوری خوبه من الان دوست دارم به خانم نخعی  وسپیده جون سلام خصوصی کنم نمیتونم (شکلک عصبی)


یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم
عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 02:14 ق.ظ

سلام به همه

من با تاخیر زیادی اومدم . در اولین روز سال نو این کتاب رو خوندم . خوب بود اما خیلی عالی نبود ( با عرض معذرت از نویسنده ی عزیز) به نظر من داستان بعد از ازدواج تبسم جالب و زیبا شد . روند قبل از ازدواج برای من خسته کننده بود بخصوص  صحبتها و محبتهای بیش از حد اشکان و شایان به تبسم

اما پایانش رو خیلی دوست داشتم . من یک عقیده ی شخصی دارم و اونم اینه که در دنیای داستان همه چیز امکان پذیره . اما در این کتاب برای من امکان پذیر نشد . چون در زیبایی های اکثر شخصیتها اغراق شده بود بخصوص این که همه هم زاغ بودند و ثروتها هم افسانه ای بود .  و هر کسی که تبسم رو میدید بی برو برگرد عاشقش میشد .

اشکان هم که انقدر سرد بود معلوم نشد که چطور یکباره عوض شددر کل داستان رو دوست داشتم اما دوگانگی کیارش برام لاینحل موند.

قسمت بعد از ازدواج رو در این تعطیلات 4 بار خوندم چون دوستش داشتم لبته فکر میکنم جای این حرفها در تاپیک نقد و بررسی باشه . اما خوب بعد از 15 روز اومدم و دست خودم نیست

از نویسنده ی عزیز تشکر میکنم . خسته نباشید 

ادمین عزیز لطفا اعتبار و تشکر و پ خ را درست کنید . دق کردم بخدا


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 11 دی 1390

پیام های ارسالی: 14
اعتبار: 12

183 مرتبه در 40 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 125 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 02:34 ب.ظ

با سلام به همه دوستان گلم من این کتاب رو قبل تعطیلات خوندم و همون اول هم نظرم رو گفتم... دوستان گلی که نوشته بودند که موضوع کتاب تکراری بود باید بگم ما ممکنه خیلی کتاب هایی بخونیم که همگی یک سیر داستانی رو داشته باشند اما به نظر من هر کتابی ممکنه یک سری نکات مثبتی داشته باشه که با سایر کتابها متفاوت باشه در مورد سکوت سرد هم من این نظر رو دارم..

در مورد اغراق در زیبایی شخصیت ها باید بگم با دوستان هم عقیده هستم اما این رو هم بگم زیبایی شخصیت ها در یک داستان خواننده رو بیشتر مجذوب داستان می کنه این رو من در خیلی از موارد دیدم و شنیدم برای همین اغلب کتابها این مورد دیده می شه که به نظر من غیر طبیعی نیست..

 من در کل داستانشو دوست داشتم و جذبش شدم و به خانم صمیم هم خسته نباشید می گم چون به نظرم اولین اثر از یک نویسنده خیلی خیلی مهم هست و به عنوان اولین کتاب باید بگم زیبا بود...

عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 03:27 ب.ظ

سلام به همه

الان که دوباره متنم رو خوندم فکر کنم یه کم تند رفتم . از همه و خانم صمیم عزیز معذرت میخوام . خدایی نکرده فکر نکنید منظورم تخریب نویسنده و داستان بوده . مثل اینکه اول حرف زدم و بعد فکر کردم !!!!!!!!!!!!!

از همه معذرت میخوام. من فقط خواستم نظرمو بگم :(

 

بووووووووووووووووووووووووس برای همه ی دوستانم که دلم خیلی براشون تنگ شده بود

 

 

 

 

 


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 12 دی 1390

پیام های ارسالی: 7
اعتبار: 10

80 مرتبه در 16 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 57 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 06:34 ب.ظ

این یکی از کتابایی بود که ما در تعطیلات خوندیم. قشنگ بود فقط دوست نداشتیم تبسم بیچاره اون قدر سختی بکشه بهتر بود پویا سختی بکشه و بدبخت بشه که اون قدر بدجنس بود!


دوقلو های همیشه در کنار هم، سارا و سمیرا!
عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 10:04 ب.ظ

خب! سلام عرض می کنم خدمت نازنین دوستای گل خودم!!

بی اغراق و به دور از هر گونه خالی بندی دوستتون دامر هوارتا-00-( این بغل کردن دوبله است:)) بعد از روزهای دوری:)))

چطوری آوانار جونم!؟ کجایی بابا؟! کم پیدایی عزیزم:)

شریففففففففففففففف! من خیلی دلم واست تنگ شده!!! کجایی آخه!؟

کسی سیما جون رو ندیده؟! دید سلام منو برسونه!!!

ابتداش که ما این روزا تمایل پیدا کردیم به قاتل دیوونه شدن! جلو چشمامون رو خون گرفته! نفس کش و این حرف ها:) واسه همین اعصاب نداشتم بیام! شاید باورتون نشه، ولی تازه سه روزه فهمیدم که تشکر و پیام خصوصی و این حرف ها همه از دم تعطیلن شکر خدا:)))

بعدش که مرسی خانم صمیم گلم! بسی خوشحالم از حضورتون توی تالار... . من کلاً‌ آدم رکی هستم:) صادقانه و صمیمانه عرض کنم خدمت خانم صمیم نازم که از همون اولش مهر این رمان شما افتاد به دل ما تااااااااااااا همین الان!!! به انرژی مثبت اعتقاد دارید؟! من از این رمان این انرژی رو دریافت کردم:) پس این خدمت شما-0- (جهت تویح این شکلک بغل کردن می باشد مثلا:))

باور بفرمایید قصد توهین به محضر هیچ کس رو ندارم! ولی حقیقتاً نظرات رو دقیق نخوندم!!! دروغ چرا؟! تا قبر آآآآ:)

من این رمان رو دوست دارم! قبلاً هم گفته بودم... بعضی وقت ها، رمان هایی رو می خونم که بسته به شرایطی که توش قرار گرفتم واسم یه جورایی ماندگار می شن!!! این رمان هم رفت تو لیست اون رمان های ماندگار!!! شایدهیچ کس اندازه من این رمان رو توی تالار دوست نداشته باشه :(

گذری که داشتم نظرات رو نگاه می کردم دیدگانم چند تا نکته گرفت که نمی دونم کدوم یکی از دوست جونای عزیزم فرموده بودن!

یکی بحث صمیمت بود!!! با این موافق نیستم! چون شخصاً آدمی هستم که تمایل داره به پسرخاله بودن!!! خیلی سخته واسم پیشوند و پسوند اضافه کنم به اسم ها:) خیلی ها رو هم می شناسم که این طوری هستن! بعدشم اون شرایطی که صمیم توش قرار گرفته بود طوری نبود که یادش بمونه باید بگه کیارش خان یا آقا کیارش:)  خدا نکنه توی اون حالت عصی قرار بگیرید! بارو کنید بابابزرگتون رو هم به اسم کوچیک صدا می کنید وای به...

بعدش... آهان! من با دوستانی که موافق این بودن که بخش زندگی کیارش و تبسم قشنگ تر بود موافقم:) خودشون اعتراف کنن کی بودن:))

درمورد چشم رنگی ها... والا ما چپ می چرخیم، چشم رنگی می بینیم، راست می چرخیم چشم رنگی می بینیم!!! کلاً همش چشم رنگی می بینیم:) واسه همین خیلی عجیب نبود واسم! خصوصاً‌ که شخصاً عادتی عجیب دارم به خلق شخصیت های چشم رنگی!!! خصوصاً چشم های سورمه ای!!! تا حالا دیدید؟! بی نظیرن... شاید از هر هزار نفر یه نفر چشماش سورمه ای باشه!!! و همیشه محبوب ترین شخصیت نوشته های خودم چشماش سورمه ایه:)

توصیف چهره ها هم... من یه سؤالی دارم! خداییش قصد توهین ندارما، کلاً می خوام ببینم ماها همه با خودمون چند چندیم!!! نویسنده توضیح می ده درمورد چهره ها، می گیم خیلی زیاده گویی کردی!! توضیح نمی ده، می گیم یعنی چی؟! ما اصلاً نمی دونستیم فلان شخصیت کتاب چه  ریخت و قیافه ای داره!!! شخصیت ها خوشگل و گوگولی مگولی هستن، می گیم یعنی چی؟! اغراق کرده نویسنده!! مگه داستان های پریانه که همه پرنس چارمینگ هستن و بل و سیندرلا و این حرف ها... شخصیت ها بی ریخت هستن، می گیم یعنی چی؟!همه جذابیت رمان به اینه که شخصیت هاش سرآمد باشن! یارو بی پوله، می گیم یعنی چی؟! ما خودمون کم بدبختی داریم که بشینیم داستان بدهکاری و طلبکاری و چک و سفته یکی دیگه رو بخونیم! یارو مایه داره، باز می گیم یعنی چی؟! چرا نویسنده از دنیای آرمانی حرف زده!؟ چرا همه خوبی ها مال قشر ثروتمنده؟! چرا باید شخصیت های اول بچه پولدار باشن؟! مگه بچه های پایین شهر دل ندارن!!! و..

واقعاً دارم می گم، تمام این مشخص نبودن تکلیف خودمون با خودمون باعث شده که من پشت دستم رو داغ کنم که عمراً رمان ندم واسه چاپ!!! خون دل بخونم بنویسم، بدبختی بکشم ناشر پیدا کنم، تهش هم یکی عین خودم پیدا بشه دل و روده نوشته ام رو که اندازه بچه نداشته ام دوست دارم بکشه بیرون و کلی عیب و ایراد از زمین و آسمون پیدا کنه و خلاصه من و کتابم رو ببره زیر سؤال!!!! بعد منم که نه جنبه دارم نه اعصاب، باید بدوم دنبال یه راه بی درد و بی صدا واسه خودکشی:)

باز هم تأکید می کنم که قصد توهین ندارم بچه ها!!! ولی واقعاً درگیرم با خودم و این وضعیتی که هست!!!

تهش هم عین همیشه با نظرات خانم منجزی گل و خانم نخعی عزیز و نیلوفر بانوی مهربونم و سمانه نازنازی و گندمی خوبم موافقم!!!! حالا خوبه دور هم به این نتیجه رسیده باشن که به محض رؤیت این جانب تا جان در بدن دارن منو بزنن!!! ولی خارج از شوخی اصولاً ثابت شده که حرف شما، حرف منم هست! از بقیه دوستای گلم هم تشکر می کنم به خاطر حضور گرمشون و نظرات محترمشون!!!

باور کنید که خیلی دوستتون دارم-0- باز هم ببخشید!!!

بوس و بغل دوست جونای عزیزم:)

 

 

 

 

ما مجدداً عرض ارادت داریما-0-

بوس و بغل هزاااااااااااااااااااااااااااااارتا:)

 


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 11:51 ب.ظ

سلام به سپیده گلم

جانا سخن از زبان ما می گویی

خوشحالم که برگشتی و دلم برات تنگ شده بود هوارتا -0-امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه

اما در مورد حرفهایی که زدی همونطور که در بالا اشاره کردم با حرفات کاملا موافقم من توی کامنت بالایی هم گفتم توی رمانها هر چیزی در حد تعادلش خوبه اما بک حرف دیگه هم همیشه میزنم اینه که دنیای رمان دنیای خرق عادتهاست و همین دوری از روزمرگی و عادات  باعث جذابییت اون میشه

خوشحالم که اینجایی


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 24 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 6
اعتبار: 27

529 مرتبه در 101 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 448 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 فروردین 1391 - 11:52 ب.ظ

سلام به همه دوزجونا!مخصوصا سپیده گلی نبودی خانومی جای پستات خالی بود.اقا ما دق کردیم نه پیغام خصوصی نه تشکری هیچی به قول انا بابا امکانات!اول از همه من یه چیزی مونده رو این زبونم باید به خانم منجزی بگم شماها گوشاتونو بگیرین!د بگیرین دیگه واسه چی پیغام خصوصی ملت رو می خونین.(خانم منجزی والا ما فقط  می گفتیم یه خانم منجزیه که کاری به شکل و شمایل ندارن و شخصیت هاشون از مریخ نیومدن.حالا شمام میخواین شخصیت هاتون رو خاص کنین؟اگه اینجوری بشه من یکی میرم خودکشی می کنم همراه با سپیده جونی(شکلک گریه زاری).)

به دور از شوخی و احوال پرسی و اینا من این کتاب رو هنوز فرصت نکردم بخونم ولی در مورد بحث هایی که دوستان کردن.واقعا حق با خانوم نخعیه.من رفتم یه کتاب گرفتم از چاپ 5یا6بود فروشنده هم کلی تعریف کرد ازش.ولی از اینا بود که ملتش از مریخ و فضا اومده بودن(راهنمایی:من به این ادمای خاص که مولتی میلیونرن کلن هرچی خوبه جمع شده توی این افراد بهشون می گم مریخی)واقعا باعث تعجبه که انقدر طرفدار داشت.فکر می کنم الان کم کم داره رویه تغییر می کنه و فکر مردم عوض میشه چون چه توی این سایت چه توی سایت های دیگه رمان خون ها نسبت به این قضیه شاکی بودن.

پ.ن:تمام حرفهای من کلی بودن فقط این تاپیک بهانه ای بود برای حرفم وگرنه اصلا منظورم به کتاب خانم صمیم نیست


زندگی باور میخواد ان هم از جنس امید.که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد یک امید قلبی به تو گوید که خدا هنوز هست!
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 137
اعتبار: 178

2489 مرتبه در 495 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1278 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 فروردین 1391 - 01:35 ق.ظ

سکوت سرد خیلی کتاب باحالی بود هر کی نخونه ضرر کرده.


insta:behzadabedini
عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 فروردین 1391 - 04:39 ب.ظ

سلام دوباره به همه! مخصوصاً به سمانه خوشگلم و پردیس مهربونم... :) فدای شما بشم من مهربونا-0-

من رفتم تمام نظرات رو خوندم.  V (این علامت پیروزیه ها:))

خرق عادت خوبه! اما تا جایی که فضای رمان اون رو بپذیره! رمانی که فضای فانتزی نداشته باشه، هرچی کمتر توی خرق عادت باشه بهتره!!!

قبلاً سر رمان نوا هم گفتم، زیبا بودن یه آدم اغراق نیست!!! ولی راست می گن بچه ها! از یه حدی به بعد واقعاً دل آدم رو این همه زیبایی می زنه!!! حالا یه موقع پیش میاد یه نفر زیبا هست، اما اخلاق نداره!!! خب این قابل تحمل تره:) واقعاً در این مورد با نیلوفرجون و فرنازجون موافقم:) وقتی تمام خوبی ها توی یه نفر جمع می شه... من واقعاً لجم درمیاد! دقیقاً می شه همون شخصیت سفیدی که توی واقعیت و داستان ازش متنفرم:) مخصوصاً از راوی اول شخص باشه و دانای کل هم نباشه!! انقدر بدم میاد که شخصیت رمان یه سره از خودش تعریف کنه که حد نداره!!! والا فروتنی هم جزء صفات پسندیده است:))) ولی باز هم می گم زیبا بودن ایراد نیست!!! خیلی قشنگه که بتونی  یه شخصیت زیبا رو توصیف کنی!!! این هنره به نظرم:)

و باز هم با فرنازجون موافقم! به نظرم شخصیت های رمانی مثل گوشه های پنهان واقعاً عالی بودن!!! نه مریخی بودن ( به قول پردیس جونم) نه آدم های زیر خاکی!!! یه جور متعادلی که دوست داشتنی بود!!

راستی خانم صمیم عزیز... درمورد پایان رمانتون، راستش رو بگم از این که در پایان رمان توی یک صفحه توضیح داده بودید درمورد سرنوشت پارسا و سایه و ... خیلی خوشم نیومد:( بد نبود... ولی می شد که بهتر باشه!!!

من خیلی از این شاخه به اون شاخه می پرم! ببخشیدا، اینا همش مال اعصابه:)))

دوستتون دارم یه دنیا! بوس و بغل هوااااااااااااارتا:)


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 دی 1390

پیام های ارسالی: 107
اعتبار: 84

1949 مرتبه در 357 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1174 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 فروردین 1391 - 08:53 ق.ظ

سلام به دوستای گل و گلابم

تا یادم نرفته بنویسم که من واقعا نظرات سپیده رو دوست دارم چون واقعی ، بی رودر بایستی ، از ته دل و از همه مهمتر خیلی خیلی با نمکه

نمی دونم چرا در بیشتر نظرات با فرناز عزیز اینهمه هم عقیده ام و البته با شریف هم موافقم

با عرض معذرت از خانم صمیم عزیز که مجبورم تو این قسمت نظرمو بنویسم کتابتونو نخوندم ولی مجبورم نظرمو راجع به نوشته های دوستان بنویسم

اول بگم من قدم 172 سانتی متره 68 کیلو وزنمه البته قبل از تعطیلات اگر نمی ترسیدم حتما بعد تعطیلات یه وزن کشی می کردم ولی نمی تونم به خودم دروغ بگم یکی دو کیلویی آجیل و شیرینی های عید و خوردن و خوابیدن و مهمون بازی ها وزنمو اضافه کرده (احتیاج به رژیم و پیاده روی حسابی دارم )چشمام قهوه ایه که با اآرایش یه کمی روشن تر به نظر میاد .

این قسمتش از همه مهمتره به نظر همسرم هر لباسی می پوشم بهم میاد و مدام برام اسپند دود می کنه به نظر مامان جونمم تک و یکی یدونه هستم و مدام قربون صدقه ام میره و تا اتفاقی میفته میگه چشمت زدن مادر .به نظر برادرم : افسانه تو همه چی تکه .

خلاصه 37 سالمه که دوم مهر سال نودو یک میرم تو 38 لیسانس روزنامه نگاریم و عاشق یاد گرفتن هر چیزی که بلد نیستم به قول مادر همسرم (خدارحمتش کنه )از هر انگشتم یه هنر میریزه .

مثل اینکه زیادی توهم زدما

اینا رو  که نوشتم شروع  داستان نیست همه اش واقعیته  حالا به نظر شما  هر کسی که می خونه راحت تر نمی تونه ظاهر منو تجسم کنه و البته شناخت شخصیت من براش راحت تر نیست .

اینم بنویسم به نظر خودم خیلی معمولی هستم شاید گاهی اوقات دلم می خواذ هیچوقت پیر نشم و لی بعد به خودم میگم هر سنی دنیای خودشو داره مهم اینه که اطرافیانم دوستم داشته باشند .

راستی فراموش کردم بنویسم چشم های همسرم سبز با رگه هایی از عسلیه ورنگ چشم های کل اعضای خانواده اش با چشم هایی روشن از سبز تیره ،سبز روشن عسلی، آبی وطوسی تشکیل شده و در هر شخص متفاوته (برای اینکه باور کنید راست میگم )چشم های مادر همسرم (خدارحمتش کنه )به رنگ طوسی فوق العاده غیر قابل توصیفی بود .آگه من روزی تصمیم بگیرم داستان  زندگی خودمو بنویسم مجبورم یا مدام از رنگ چشم های روشن بنویسم یا اصلا توضیحی ندم و توصیفی از ظاهر افراد نداشته باشم که فکر کنم راه دومو انتخاب کنم اونقدر دورو برم چشم روشن دیدم که برام عادی شده و فراموش کردم (من در برابرشون تقریبا سیاه پوستم )

اینارو نوشتم تا بگم اگر نویسنده شخصیت داستانشو توصیف می کنه برای اینه که خواننده راحت تر با اون ارتباط برقرار کنه البته اصلا موافق غلو کردن نیستم و اینم بگم همیشه موافق و مخالف وجود داره به نظر من همه  انسانها زیبا هستند اگه خودشونو باور کنند ولی کلا انسان موجودیه که زیبایی رو دوست داره دنبال زیبایی هست و دوست داره اونو هر جوری شده بدست بیاره (انواع اقسام جراحی ها ،ماسک های صورت ،لوازم آرایش و رژیم های غذایی  کشنده ، بکش و خوشگلم کن )

برای همین اکثر هنر پیشه ها زیبا انتخاب میشن البته هنر پیشه هایی هم بودند و هستند که بدون داشتن صورت زیبا محبوبیت کسب می کنند .

با آنای عزیزم تا حدودی موافقم افراط در هر زمینه ای آزار دهنده ست ولی گاهی اوقات برای بهتر نشون دادن کاراکتر  شخصیت اول داستان لازمه که نویسنده توصیفی از هر شخصیت داشته باشه با این مسئله که وضعیت مادی عالی در رمانای عامه پسند یه جورایی داره باب میشه موافقم و اصلا اینو دوست ندارم

به نظرم بهترین قصه ها تنها از ان قشر مرفه نیست بلکه می تونه مال هر قشری از جامعه باشه مگه آدم فقیر دل نداره یا نمی دونه عشق چیه منتهی ما نویسنده ها (بهتره بگم خودم )سعی میکنم  از همه اقشار بنویسم ولی بیشتر سطح مادی و فرهنگی شخصیت هامو معمولی رو به بالا انتخاب کنم تا خواننده فقط خودشو درگیرغم و قصه نکنه یا دغدغه بدست آوردن پول توسط شخصیت های  داستانو نداشته باشه و از خوندن داستان لذت ببره لبخند بزنه و برای  چند ساعت یا چند روز از زندگی و سختی ها ش غم و غصه و مشکلاتش و روزمرگی ها که متاسفانه گریبان همه رو داره میگیره بیرون بیاد و با خودش بگه هنوزم زیبایی هست هنوزم خوبی و عشق هست هنوزم هوا برای نفس کشیدن هست هنوزم ترافیک کل شهرو نگرفته و عاشق می تونه دو ثانیه ای به معشوقش برسه .و اونو از دست مزاحم های خیابونی نجات بده هنوزم آدمایی هستند که به خاطر عشق بجنگند و همه جای داستان سرو کله شون پیدا بشه هنوزم کشورمون شمال و دریایی داره تا نویسنده شهر کم نیاره و مناظر زیبایی برای توصیف تو داستانش داشته باشه   هنوزم آدمای پولدار با ویلاهای آنچنانی وجود دارن تا حداقل شخصیت اول داستان یه دل سیر ازش استفاده کنه و لذت ببره هنوزم شعر های زیبایی داریم تا نویسنده تومشاعره کتاباش ازش استفاده کنه  خدا حافظ رو بیامرزه که میشه از فالهاش یه چیزایی رو برای خواننده ی کتاب راجع به داستان  و شخصیتاش فاش کرد ونشون داد .

فقط اینم بنویسم و دیگه برم تورو خدا اینقدر به نویسنده ها بخصوص نویسنده های جوون سخت نگیرید به اندازه کافی دنیا بهشون سخت گرفته .انتقاد بد نیست ولی به قول  سهراب محبوبم که میگه چشم هارو باید شست جور دیگر باید دید ،با این کمبود اب فقط یه لحظه چشم هامونو ببندیم و یه نفس عمیقم بکشیم کافیه .

ببخشید جو گیر شدم و چشماتونوخسته کردم فقط قول بدید تقلب نکنید نوشته هامو همه شو بخونید ممنون

 


هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 فروردین 1391 - 10:45 ق.ظ

سلام به خانم نادریان عزیز و گلم

ممنون از توضیحات زیباتون بسیار به جا و کامل  بود لذت بردم

قلمتون  توانا


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 دی 1390

پیام های ارسالی: 107
اعتبار: 84

1949 مرتبه در 357 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1174 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 فروردین 1391 - 12:17 ب.ظ

سلام به مریم جونم

ممنون از لطفت

ضمنا امضاتو خیلی دوست دارم .


هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست
عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 فروردین 1391 - 01:31 ب.ظ

سلام خانم نادریان گل گلاب! باز هم مثل همیشه به من لطف داشتید و من سپاسگزارم واقعا! (شکلک خجول) + -0-

خیلی لذت بردم از نوشته تون!!! خانواده تون عین ما همه رنگی هستن!!! -0-  تو خانواده ما هم همه تقریباً چشم هاشون رنگیه به جز برادرم:) واسه همین من چشم رنگی ها رو خیلی دوست دارم و باهاشون احساس نزدیکی می کنم:)

اجازه؟! من یه چیزی بگم؟! خوشگلی ها افسانه جونم:) امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشید! هم خودت و هم خانواده عزیزت:)

سمانه جونم خوبی تو عشقم؟!

بابا, این شریف و سیما رو پیدا کنید تو رو خدا:( من دارم یواش یواش نگران می شما( جو دادن کاذب به ماجرا) ولی خداییش دلم تنگ شده واسشون:(


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...

<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*