سعیده آساره
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 13 خرداد 1391 - 03:16 ب.ظ

سعیده آساره

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 22 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 141
اعتبار: 20

1427 مرتبه در 307 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2091 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 آذر 1391 - 11:41 ق.ظ

سلام

چرا در مورد خانم سعیده آساره هیچ توضیحی نیست ؟

میخواستم بدونم کتاباشون چیه ؟ ولی هم تو قسمت در مورد نویسنده ها اصلا اسمشونو ندیدم هم اینجا هیچ اطلاعاتی نیست ؟

ممنون میشم اگر هرکی اطلاعی داره خبر بده . انتظار

عضو سایت تاریخ عضویت: 14 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 2
اعتبار: 7

207 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 30 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 آذر 1391 - 12:52 ب.ظ

خانم سعیده آساره یکی از نویسندگان خوب و جوان نشر علی و آرینا  می باشند. اولین کتاب ایشون لحظه های بارانی است و دومین اثر ایشون که تازگی به چاپ رسیده است قلبم برای تو می باشد. به امید موفقیت روز افزون ایشون و تمام نویسندگان عزیز انتشارات علی .

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 22 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 141
اعتبار: 20

1427 مرتبه در 307 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2091 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 آذر 1391 - 11:51 ب.ظ

ممنون از اطلاع رسانیتون تشویقخوشحال

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 آذر 1391 - 04:39 ب.ظ

سلام دوستان

اینم بیوگرافی واسه عزیزایی که می خوان بیشتر درباره من بدونن

سومین ماه از پاییز سال1363 دو روزه بود که  پا به عرصه هستی گذاشتم تا  عنوان  اولین دختر خانواده آرزوی مادرم را تحقق داده باشم  اسمم روسعیده  گذاشتن تا در  ترکیبی زیبا با شهرتم معنای تک ستاره خوشبختی را تجلی گر باشه ماما نم عاشق دختر بود وبه عشق اینکه زوذتر بزرگ بشم شناسنامم رو واسه 25 شهریور گرفت اینجوریی شد که یه سال زودترکلاس اولی شدم

دوران کودکی م با شیطنت های کودکی و بازی با برادرها و خواهرم طی  شد روزگاری که بی  شک زیبا ترین دوران زندگیم محسوب می شه

از دوران نوجوانی عاشق خواندن و نوشتن بودم و بیشتر اوقاتم رو با مطالعه سپری می کردم منم مثل همه ی عاشقان رمان خودم رو به جای قهرمان داستان می  ذاشتم و ساعتی رو از دنیا و همه نیرنگها ش جدا می شدم  اولین کتابی که خوندم پنجره خانم فهیمه رحیمی بود   .مادرم اون روزها مخالف رمان خوندم بود می گفت وقتت رو با داستانهای تخیلی فهیمه رحیمی پر نکن این چیزها تو واقعیت متجلی نمیشن اما با شعر گفتنم مخالفتی نداشت .موقع انتخاب رشته م که رسید بازم نگرانی های یه مادر اجازه  نداد به خواسته م که ادامه تحصیل تو رشته ادبیات بود برسم اونایی که هم دوره من هستن خوب در ک میکنن چی می گم حرفایی که تو دوره ما خیلی تکرار می  شد اون زمان ادبیات و فنی حرفه ای و کاردانش مخصوص بچه تنبلا بود و واسه منه معدل بالا یه جور افت بود .از طرفی مادرم هم دوست داشت دکتر بشم مثل همه ی پدر مادرها که تو رویاهاشون بچه هاشون رو دکتر مهندس ( اونم از نوع موفقش) تصور می کنن. اون موقع ها انقدر بازار رمان و کتاب داغ نبودو بازم از دید پدر و مادر ها و با استناد به بیوگرافی فرناز عزیز نویسندگی وا سه آدم نون و آب نمی شد اینجوری شد که من با تمام نفرتی که از فیزیک و شیمی و ریاضی داشتم وارد رشته تجربی شدم .اونموقع ها ما یاد نگرفته بودیم رو خواست پدر و مادرمون نه بیاریم فکر می کردیم اینم یه جور احترامه یا شایدم همون حرمت نگه داشتن غافل از اینکه اینکار یه جور خیانت بود خیانت به خودم به خواسته هام و علایقم .نتیجه دوازده سال درس خوندنم موندن پشت کنکور بود البته سال اول کشاورزی قائم شهر قبول شدم که چون مادرم طاقت دوری از عزیز کرده ش رو نداشت بی خیالش شدم و سال دوم هم اراک قبول شدم که بازم به همون دلیل قبلی منصرف شدم . اما تموم این سالها با شعر گفتن و گهگاهی نوشتن عطش م رو فرو می نشوندم .

توی همون دوران مادرم بعد از یه دوره  مبارزه با بیماری علاج نا پذیر سرطان مغلوب این بیماری که حتی به زبون آوردن اسمش هم لرزه به تنم می ندازه شد تا من تو سن نوزده سالگی طمع تلخ بی مادری رو مزه کنم  و این حادثه  بازم تو سومین ماه پاییز اتفاق افتاد تا من همگام با به خاطر آوردن زاد روزم این خاطره تلخ رو هم دوره کرده باشم .

اما با همه ی اینها باز هم عاشق فصل پاییزم وهمیشه از دیدن برگهای زرد و سقوطشون به سوی زمین یه حس خوبی بهم دست  می ده و می تونم به جرات بگم استارت همه کارهام تو این فصل زده می شه

 

سال هشتاد و سه ازدواج کردم و حاصل این ازدواج  پسری4 سالست به نام علی رضا که زیباترین اتفاق زندگیم لقب گرفته .سال هشتاد و شش کتاب شعرم با عنوان خاطره های گمشده با حمایت همسرم به چاپ رسید که متاسفانه به خاطر عدم همکاری انتشارات در پخش اون با موفقیت رو برو نشد  سال هشتاد و نه با تشویقهای همسرم و البته حمایت خانواده ش وارد دانشگاه شدم تا بعد از ده سال دوری از درس حداقل به یکی از خواسته هام که کار با کودکان بود نزدیک بشم

توی این سالها نوشتن  جز اصلی ترین کارهام بود اما داستان اولم به اسم سایه تنهایی ا ز طرف نشر بهمن مورد تایید قرار نگرفت وواسه همیشه تو کمدم بایگانی شد .داستان دومم لحظه های بارانی بود که سرگذشت واقعی یکی از دوستان نزدیکمه که خوشبختانه از سوی نشر علی پذیرفته شد تا من هم  جز کوچکی بشم از خانواده نویسنده ها . با نشر علی سالها آشنا بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که روزی خودم هم جز حقیری بشم از این خانواده محبوب .رمان دیگه م هم قلبم برای تو که به  تازگ با زم با تلاشهای خانواده ی محترم نوری به چاپ رسیده    شایدبشه گفت  ماجرای غزل هم ریشه در واقعیت داره و هستن کسانی که با این مسایل در گیرند و امیدوارم اونم مورد تایید  یاران رمان دوستم  قرار بگیره.کتاب دیگرم دوباره عشق دوباره زندگیه که نمی تونم تاریخ دقیقی براش تعیین کنم ولی مطمئنن تا پایان سال به دستتون می رسه و در نهایت شهرزاد که در حال نگارش اون هستم  و نمیشه حرف بیشتری در باره ش زد .

و در پایان اینکه الان با وجود همسرم که در تمامی مراحل همراه و مشوقم بوده و پسرم که پا دشاه و یکه تاز قلب عاشقمه احساس می کنم به معنای واقعی نامم خوشبختم و البته موفق و این موفقیت و این شادی رو که ساده هم به دست نیومده اول تقدیم می کنم به روح بزرگ مادرم که یقین دارم تمام این سالها همراهم بوده و بعد به نگاه مهربان و همیشه نگران پدرم .

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 22 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 141
اعتبار: 20

1427 مرتبه در 307 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2091 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 آذر 1391 - 10:20 ق.ظ

سلام سعیده عزیز

خوشبختم از آشناییه بیشتر با تو گلم . خدا مادر تو رحمت کنه و عمر با عزت به پدر بزرگوارت بده .

امیدوارم روز به روز در زندگی و نویسندگی موفق و پیروز باشی .

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 اسفند 1391 - 04:47 ق.ظ

پیشاپیش عیدبهت تبریک میگم ایشالاسال خوبوشادی داشته باشی


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 فروردین 1392 - 02:42 ب.ظ

 

خدایا کفر نمی گویم

پریشانم چه می خواهی تو از جانم

مرا بی انکه خود خواهم

 اسیر زندگی کردی

خداوندا تو مسئولی

تو میدانی که انسان بودن و ماندن

در ا ین دنیا چه دشوار است

خداوندا تو تنهایی و من تنها

تو یکتایی و بی همتا

ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا

فقط تنهای تنهایم

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 22 فروردین 1392 - 12:56 ق.ظ

 

رو به تو می نویسم  تویی که همه وجودم بودی و نمیدونستم حالا که نیستی می فهمم بودنت چقد برام ارزش  داشت تازه می فهمم تو چی بودی تازه می فهمم چقد بو دنت برامون مهم و البته ضروری بود  تو که نیستی انگار زندگیمون یه چیزی کم داره بابا بابای خوبم چند هفته س ندیدمت ؟چند روزه صورت مهربونتو ندیدم چند روزه صداتو نشنیدم چند وقته سلام و خداحافظم بی جوابه چند وقته صدام نکردی ؟یادته بابا از در که می اومدم تو با خنده می گفتی سلام دخترم بعد آغوشتو برام باز می کردی بابا الان تو حسرت اون آغوشم یادته خداحافظی می کردم می گفتی خداحافظ دختر خوبم الان حسرت زده ی صداتم یادته  خداحافظی آخرمون چقد محکم دستمو فشار دادی انگار نمی خواستی برم یا شاید وداع آخر بود آره تو می دونستی داری میری و من نمی دونستم دیگه هیچ وقت نمی بینمت

بابا دلتنگتم انگار بعد تو زندگی بی معنی شده دیگه حتی حساب روزایی که میاد و میره از دستم در رفته انگار بعد تو زندگی جریان نداره بابا کاش میشد بر میگشتی کاش میشد دوباره ترو کنارم حس می کردم کاش زمان بر میگشت به عقب  کاش روزای با تو بودن تموم نمیشد کاش .....

بابا بابای مهربونم دلم برات تنگه حسرت زده ی دیدارتم دلم دستای مهربونتو می خواد بگو منو به کی سپردی ؟نگفتی تو نباشی کم می آرم ؟کم آوردم بابا کم آوردم دارم زیر بار این غصه له می شم بگو به کی تکیه کنم کی بعد تو پناه دلتنگیامه کی برام تو میشه کی ؟؟؟؟؟؟؟تو یکی بودی مثل ماه مثل خورشید و الان حسرت زده ی اینم که چرا قدر روزای با تو بودنو ندونستم بابای خوبم قرار نبود بری خودت گفتی هنوز خیلی کار دارم عروسی وحید بود بابا   قرار بود اونو راهی خونه ش کنی نه اینکه خودت تو خونه ابدی آروم بگیری کاش بودی و من دورت می گشتم کاش بودی و دستاتوبوسه بارون می کردم اون  دستای زحمت کشتتو کاش بودی و من تو آغوشت آروم میگرفتم 

غمگینم بابا غمگین رفتنت بگو چکار کنم تا باورم بشه تا رفتنتو قبول کنم تا از این بهت بیرون بیام حالم بده دلم گرفته میدونم دیگه هیچی نمی تونه تورو برگردونه هیچی جای خالیتو پر نمی کنه همه ثروت دنیا رو هم به من بدن جای ی نگاه مهربونت رو نمی گیره دیگه بدون تو هیچ وقت از ته دل نمیخندم

ممنونم بابا به خاطر اینکه تموم این سالها خوشبخت بودم به خاطر اینکه همیشه یه قدم از همسالام جلو بودم از اینکه نذاشتی هیچ وقت حسرت چیزی رو داشته باشم از اینکه بابای خوبی بودی توم منو ببخش اگه یه جاهایی برات کم گذاشتم ببخش اگه نا خواسته رنجوندمت ببخش اگه فرصت نشد حق فرزندی رو ب جا بیارم به جاش قول می دم اسمتو همونطور بزرگ و محترم نگه دارم قول می دم کاری نکنم که سرشکسته بشی قول میدم سعی کنم همیشه  مثل تو و  مامان باشم مهربون با گذشت و فداکار توم برام دعا کن می گن دعای پدر و مادر  واسه فرزنداشون اثر گذاره دعا کن هیچ وقت از راه راست منحرف نشم

سفرت سلامت بابا ی خوبم

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 22 فروردین 1392 - 02:28 ب.ظ

 

خدایا

حکمت قدمهایی را که برایم برمیداری آشکار کن تا درهایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم .

 

 

 


 

اگر تمام شب به خاطر از دست دادن خورشید گریه کنی ستارگان را هم دست خواهی داد

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 فروردین 1392 - 12:24 ق.ظ

 

آرزو می کردم

دشت سرشار ز سرسبزی رو یاها را

من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز

چار فصلش همه آراستگیست

من چه میدانستم

سردی باد زمستانی هست

من چ می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ میزند از سردی دی

من چه میدانستم

دل هرکس دل نیست

قلبها صیقلی از آهن و سنگ

قلبها

بی خبر از عاطفه اند

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 فروردین 1392 - 01:17 ب.ظ

 

بالاخره پزشک بیماریم را تشخیص داد

ایراد از ریتم ضربان قلبم

 است

چرا که از نوار قلبی ام فقط

موسیقی دلهره آور نبودن تو شنیده می شد!!!!!!!

عضو سایت تاریخ عضویت: 6 آذر 1391

پیام های ارسالی: 4
اعتبار: 0

318 مرتبه در 52 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 777 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 فروردین 1392 - 08:43 ق.ظ

سعیده اساره نوشت:

 

رو به تو می نویسم  تویی که همه وجودم بودی و نمیدونستم حالا که نیستی می فهمم بودنت چقد برام ارزش  داشت تازه می فهمم تو چی بودی تازه می فهمم چقد بو دنت برامون مهم و البته ضروری بود  تو که نیستی انگار زندگیمون یه چیزی کم داره بابا بابای خوبم چند هفته س ندیدمت ؟چند روزه صورت مهربونتو ندیدم چند روزه صداتو نشنیدم چند وقته سلام و خداحافظم بی جوابه چند وقته صدام نکردی ؟یادته بابا از در که می اومدم تو با خنده می گفتی سلام دخترم بعد آغوشتو برام باز می کردی بابا الان تو حسرت اون آغوشم یادته خداحافظی می کردم می گفتی خداحافظ دختر خوبم الان حسرت زده ی صداتم یادته  خداحافظی آخرمون چقد محکم دستمو فشار دادی انگار نمی خواستی برم یا شاید وداع آخر بود آره تو می دونستی داری میری و من نمی دونستم دیگه هیچ وقت نمی بینمت

بابا دلتنگتم انگار بعد تو زندگی بی معنی شده دیگه حتی حساب روزایی که میاد و میره از دستم در رفته انگار بعد تو زندگی جریان نداره بابا کاش میشد بر میگشتی کاش میشد دوباره ترو کنارم حس می کردم کاش زمان بر میگشت به عقب  کاش روزای با تو بودن تموم نمیشد کاش .....

بابا بابای مهربونم دلم برات تنگه حسرت زده ی دیدارتم دلم دستای مهربونتو می خواد بگو منو به کی سپردی ؟نگفتی تو نباشی کم می آرم ؟کم آوردم بابا کم آوردم دارم زیر بار این غصه له می شم بگو به کی تکیه کنم کی بعد تو پناه دلتنگیامه کی برام تو میشه کی ؟؟؟؟؟؟؟تو یکی بودی مثل ماه مثل خورشید و الان حسرت زده ی اینم که چرا قدر روزای با تو بودنو ندونستم بابای خوبم قرار نبود بری خودت گفتی هنوز خیلی کار دارم عروسی وحید بود بابا   قرار بود اونو راهی خونه ش کنی نه اینکه خودت تو خونه ابدی آروم بگیری کاش بودی و من دورت می گشتم کاش بودی و دستاتوبوسه بارون می کردم اون  دستای زحمت کشتتو کاش بودی و من تو آغوشت آروم میگرفتم 

غمگینم بابا غمگین رفتنت بگو چکار کنم تا باورم بشه تا رفتنتو قبول کنم تا از این بهت بیرون بیام حالم بده دلم گرفته میدونم دیگه هیچی نمی تونه تورو برگردونه هیچی جای خالیتو پر نمی کنه همه ثروت دنیا رو هم به من بدن جای ی نگاه مهربونت رو نمی گیره دیگه بدون تو هیچ وقت از ته دل نمیخندم

ممنونم بابا به خاطر اینکه تموم این سالها خوشبخت بودم به خاطر اینکه همیشه یه قدم از همسالام جلو بودم از اینکه نذاشتی هیچ وقت حسرت چیزی رو داشته باشم از اینکه بابای خوبی بودی توم منو ببخش اگه یه جاهایی برات کم گذاشتم ببخش اگه نا خواسته رنجوندمت ببخش اگه فرصت نشد حق فرزندی رو ب جا بیارم به جاش قول می دم اسمتو همونطور بزرگ و محترم نگه دارم قول می دم کاری نکنم که سرشکسته بشی قول میدم سعی کنم همیشه  مثل تو و  مامان باشم مهربون با گذشت و فداکار توم برام دعا کن می گن دعای پدر و مادر  واسه فرزنداشون اثر گذاره دعا کن هیچ وقت از راه راست منحرف نشم

سفرت سلامت بابا ی خوبم

 

سعیده جون خیلی ناراحت شدم .میدونم هیچ جور نمیتونم باهات شریک باشم چرا که دردت رو حس نکردم وحتی تصورش هم برام سخته .اما می تونم بگم توی تمام تنهایی های خودم یکی بوده که خیلی بهم نزدیکه .بهش تکیه کن وبذار قلبت اروم تر بشه .امیدوارم هر چه زودتر این روزهای خاکستریت تموم بشه .

                                                                                                                                               خدا خیلی مهربونه


 

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 فروردین 1392 - 08:16 ب.ظ

 

دانه در خاک شکفت

و گل از خاک دمید

و تو در خاک نخواهی پوسید

خنده ات با همه زیبایی و شوق

مانده در خلوت اندیشه ی من

و خدا می داند

واپسین گرمی معصوم نگاهت بر من

چه شکوهی دارد

بی تو خورشید نخواهید تابید

و یقین می داند

تا ابد

تا هرگز

عشق نخواهد پوسید .....

عضو سایت تاریخ عضویت: 28 اردیبهشت 1391

پیام های ارسالی: 11
اعتبار: 51

353 مرتبه در 126 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 319 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 فروردین 1392 - 04:56 ب.ظ

خانم آساره عزیز

سلام

از صمیم قلب براتون متاسفم و آرزو می کنم که سفر ابدی پدرتون به سلامتی باشه و بهشت برین جایگاهشون.مطمئنم که ایشون همیشه و همه جا مراقب شماست و شادهد موفقیتهای روز افرزون شما ست...

می دونید

مرگ پایان کبوتر نیست...

مرگ وارونه یک زنجره نیسست...

مرگ در ذهن اقاقی جاری ست...


تو آمدی و عطر گلهای بهشتی پراکنده شد و من هستیم را از نو با نامت آغازیدم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 1 اردیبهشت 1392 - 12:10 ق.ظ

 

تمام سپاسم از آن کسی است که نیازی به من نداشت اما فراموشم نکرد

کوروش بزرگ

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 خرداد 1392 - 12:36 ق.ظ

دلم واسه هیچی تنگ نشده !

فقط برای اون گوشه دنج آغوشت و آرامش خودم دلتنگم ....

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 خرداد 1392 - 12:38 ق.ظ

بعضی ها شانس گفتن کلماتی رو دارن که برخی دیگه  حسرتش رو مثل :

بابا....! مامان...!

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 4 آبان 1392 - 07:30 ب.ظ

تقصیر آسمون نبود ....

تقصیر آسمون نبود این سرنوشــــت خط خطی

جدایی رو برام نوشت این  روزگـــــــــار لعنــتی

تقصیر آسمون نبود که گم شدی تو روزگـــــــــار

تقصیر اون نبود که شد غـــــــم تو رو سرم هوار

تقصیر  آسمون  نبود  که ابری شـــــد نگاهمــون

تقصیر  ســـــرنوشته  که سیاهــه روزگارمــــــون 

تقصیرآسمون نبود چشــــام تو حســــرتت نشست

این روزگار بود که اومد چشمتو روی همه بســــت

این روزگار بود ترو برد نـــــیاز قلبــــــــمو ندیـــــد

این روزگار عشقمــــــــو برد روزگـــــار ندید پدیـد

تقصیر آســـــــــمون نبــــود نفرین نکـن دل الکی

تقدیرمون مارو فــــــروخت به سرنوشــــت پا پتی

 تقصیر آسمون نبود تقـــــــــدیرمون مارو شکست

تیـــــر خلاص سرنوشت بدجور تو سینمون نشست

اون روز آخرم نــــــشد نشد که خـــــــوب ببینمت

اونموقع بارون می اومد بارون می خواست نبینمت

تقصیر آسمون نبود بــارون راه نگامـــــــــــو بست

تقصـــیر بارونم نبود این بغض من بود که شکست

              

 




کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*