چه ساده شکستم
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 دی 1392 - 10:05 ق.ظ

اثری از آزیتا خیری

عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 دی 1392 - 11:03 ق.ظ

سلاام خانواده!
روزتون خوش!

در آغاز و قبل از هر حرف و سخنی می خوام تشکر دوباره داشته باشم از آزیتای عزیز که لطف کرد و رمانش رو هدیه داد بهم.
من واقعن شوک شدم و توقع نداشتم. مررسی آزیتا جون.

در ادامه عرضم به حضورتون که... رمان خوبیه. کشش و جاذیه ی زیادی داره! یه طوری که دلت نمیاد رمان رو بذاری زمین.
یه جوری که من دیروز اصلن دوست نداشتم ساعت بشه چهار و نیم! چون سر کار بودم و داشتم این رمان رو می خوندم و بی اغراق اصلن گذر زمان رو حس نکردم.
سرتاسر مسیر برگشتم به خونه داشتم به این فکر می کردم که حالا قراره چی بشه!!!

رمان داستان جالبی داره. شخصیت پردازی خیلی خوبی داره. یه آقایی توش هست که اسمش هومنه! من دلم رفته براش شدیـــد! نمی دونم چــررااآ؟!
بعدش این که توی توصیف مکان و حالات و احوالات کم نذاشته خانم خیری گرانقدر.
دیگه این که یه سری معما توی قصه هست... که عمرن بتونید حدس بزنید! یعنی حدسم که بزنیدا... شک نکنید که اشتباه از آب درمیاد! مگه دیگه درجه هوشتون خیلی زیاد باشه که درست حدس بزنید!
نکته مهم این قصه... پرهیز از هرگونه هندی بازی و لاو ترکوندن های بی دلیل بود که وقتی زیاد می شن توی رمان.. اصن ناجور بدحال می شم من!
خیلی زیاد دوست دارم به یه چیزایی اشاره کنم که در نظرم شدیدن باعث بهتر شدن این رمان شده بودند. ولی خب دست و بال ما بسته ست!
با وجود این که دو جلدی بود من خسته نشدم... . به خود آزیتا جون هم گفتم از این که روی یه سری مسائلی مانور نداده بودند واقعن ممنونم. حس نکردم الکی رمان کش اومده! این خیلی مهم بود برام!

روزها قبل، من به آزیتاجون گفته بودم که عمری اگه تو عاشقانه ی لوس نوشته باشی!
خوشم اومد از خودم! یه چیزایی اومده دستم انگار:)) حدسم کاملن درست بود:))
با توجه به این که من اصلن داستان های کوتاهی که دوستان می نویسند رو نمی خونم و با قلم آزیتاجون آشنایی هم نداشتم و صرفن به خاطر سلیقه رمان خوندنش و البته شخصیت خودش اینو بهش گفته بودم!

برای رمان اول واقعن خوب بود. اینو جدی می گم.

امیدوارم که باور داشته باشید من اهل نون قرض دادن نیستم و عمری از سر رفاقت هندونه زیر بغل کسی نمی نهم که در نهادم نیست چنین چیزی!
دیگه بعد از دوسااالی که تموم شد و رفت توی سه سال همه همو شناختیم به گمانم!

 

به هرحال رمان خوندن یه امر کآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاملــــــــــــن سلیقه ایه! دقت داشته باشید که ممکنه حتی من و مامانم با هم سر یه رمان توافق نداشته باشیم!

در هر حال بنده طبق روال همیشه آماده پاسخ گویی به تک تک عزیزان دل انگیزم در زمینه این رمان خواندنی هستم:))

خیلی مررسی از آزیتا جون. مررسی از نشر خوب علی. مررسی از همه عزیزان دلی که کتاب می خونند. با وسواس کتاب می خونن!

پاینده باشید و مانا....


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 تیر 1391

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 43

651 مرتبه در 86 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 568 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 دی 1392 - 11:39 ب.ظ

سلام 

خانم خیری عزیز چاپ کتابتون رو تبریک  میگم .امیدوارم هرچه زودتر شاهد چاپ مجدد کتابتون باشیم چون امشب من جایی مهمان بودم وخیلی تعریف و تمجید از کتابتون رو شنیدم طوریکه وسوسه شدم که همین امشب تهیه کنم که متاسفانه دیر وقت بود و کتابفروشی ها بسته . شنیدها میگه کتاب شما رو دست همه ی کتابهای دو جلدی پرمخاطب میزنه .امیدوارم با به اوج رسیدن خستگی از تنتون بیرون بیاد .واما شما دوستان عزیز بدون فکر در مورد قیمت کتاب تهیه کنید که پشیمون نمی شید .دست مریزاد خانم خیری

عضو سایت تاریخ عضویت: 15 دی 1391

پیام های ارسالی: 16
اعتبار: 0

287 مرتبه در 68 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 40 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 دی 1392 - 09:41 ق.ظ

سلام بر دوستان

 کتاب  چه ساده شکستم از اون دسته رمانایی هست که منو میخ کوب کرد تا اخرکتاب وواقعا از هوش نویسنده لذت بردم ....... قلم روان نویسنده و کشش داستان نمیذاره تاآخر قصه کتاب از دست خواننده بیفته..... نثر روون و ساده نویسنده باعث میشه آدم از رمان خوشش بیاد
در کل:   باید بگم که  از کتاب های مشابه که خوندم بسیار سطح بالاتر نوشته شده و سوژه بکر ونابی داره و تکراری نیست.
با ارزوی توفیق بیشتر


خریت هایی که من تو زندگیم کردم خود خر نکرده!!!!!
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 بهمن 1392 - 10:33 ق.ظ

سلام به همه دوستان گلم

خواندمش و لذت بردم از زیبایی کتاب چه ساده شکستم

خیلی وقت بود که کتاب به ین خوبی و جذابی نخونده بودم جلد یکش رو که اصلا نتونستم زمین بذارم فوق العاده بود از ویژگی هایی که این کتاب زیبا داشت این بودکه با وجود دوجلدی بودن کتاب اصلا به جزییات اشاره نشده بود که چی پوشیدم و و چی پوشید و ارایشم چه رنگی بود و مبل سه نفره امون کجا بود ومن روی تختم کنج اتاق نشستم نداشت تنها اشاره ایی میشد به محیط و من خواننده با ذهنی باز فضا ها رو برای خودم میتونستم به تصویر بکشم هرچند تنها فضایی که به زیبایی در موردش نوشته شده بود خونه عزیزجون بود که به نظرم فوق العاده بود و من واقعا تونستم باران رو در لحظه به لحظه خونه عزیز جون همراهی کنم

شخصیت پرادازی جالبی داشت این کتاب از باران گرفته تا امیر علی همه برای من خواننده قابل لمس و اشنا بودند

امیدوارم شما هم مثل من از خوندنش لذت ببرید

 


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 مرداد 1391

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

441 مرتبه در 111 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 375 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 بهمن 1392 - 12:50 ب.ظ

مرسی خانم خیری قلمتون خیلی دوست داشتم خیلی جذبم کرد شما از اون نویسنده هایی هستید که با رمان اولتون کلی 

طرفدار پیدا می کنید


به یادت کوچه های خاطره را طی می کنم چه زیباست خاطره ها که چون سیلابی بی امان قلبم را زیر ورو می کند
عضو سایت موقعیت: 1
تاریخ عضویت: 18 اردیبهشت 1392

پیام های ارسالی: 37
اعتبار: 0

396 مرتبه در 84 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 678 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 12 بهمن 1392 - 03:08 ب.ظ

(بااخره 4 صبح امروز همزمان با بارش برف تموم شد ازیتا جون خیری نازنینم اینقدر کشش داشت که خدایی نتونستم بگذارمش برای فردا مرسی مرسی راستش دیدم بچه ها نوشته بودن اولین کتاب ایشون هم هست راستش از داستانهای کوتاه بسیار زیبای شما انتظار یه همچین کتاب فوق العاده ای هم می رفت یه خسته نباشی جانانه به شما ونشر نازنینم علی بارا ن باران باران دوستش داشتم زیادهمچنین هومن نازنینو گذاشتمش کنار 2 جلدی های محبوبم ،دوست دارم دوباره اخر هفته بخونمش)کپی شده از دلنوشته رایای عزیزم.

سلام و درود به همه دوستان عزیزم.

 قصد نداشتم توی بخش راهنمای کتاب وارد صحبت دوستان بشم و تا اینجا از همه شما عزیزانی که منو مورد لطف قرار دادین با دکمه تشکر مراتب قدردانیمو تقدیمتون کردم.اما با وجود اینهمه لطف و محبتی که به من وقلم کم تجربه ام داشتین ,دیگه وظیفه ام دونستم تا توی همین بخش از تک تک شما عزیزانی که وقت و نور چشمتون رو برای کتاب چه ساده شکستم,گذاشتین و بعد هم اینهمه منو مورد لطفتون قرار دادین صمیمانه تشکر کنم.از یگانه بی همتا میخوام قدرتی به قلمم بده تا بتونم در گامهای بعدی هم رضایت خاطر شما عزیزانم رو هم فراهم کنم و با فراز و فرود داستانی جدید با هم برای مدتی هرچند کوتاه از دلمشغولیهای زندگی دور بشیم.

در پناه بی ریاترین واژه هستی, خدا, پیروز و ماندگار باشید.

 


خدایا!! بیا با هم چای بنوشیم و آرام شویم ! تو از من که بنده ات هستم و من از تو که آرامش لحظه هایم هستی... همه لحظه هایم....
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 13 بهمن 1392 - 09:07 ب.ظ

ازیتا جون کتاب خیلی خوبی بود ومن دو شب تا 6صبح بیدار بودم ومیخوندم همه چیز به جا ودرست بود وجای سوال نمی موند وهر جا سوال پیش میاومد یه کو بعد میتونستی جوابت رو بگیری به امید کارها وموفقیتهای بعدی


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 بهمن 1391

پیام های ارسالی: 82
اعتبار: 0

1012 مرتبه در 222 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1966 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 بهمن 1392 - 08:36 ب.ظ

سلام....

چه ساده شکستم...

قشنگ بود...به قشنگیه خونه ی عزیز....خیلی چیزای جدیدی داشت....خیلی چیزای خوبی داشت...و همه ی اینا خیلی خوب نوشته شده بودن....

دیگه دوستان همه گفتنیارو گفتن....من تکرار نمیکنم....

بازهم تبریک میگم آزیتا جون....و باز هم تشکر میکنم....مرسی...

امیدوارم همیشه موفق باشین...همیشه.....بوسهگلگل

 

 

 


ای جان غم گرفته...بگو دور از آن نگاه، در چشمه کدام تبسم بشویمت......
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 فروردین 1393 - 10:14 ب.ظ

چه ساده شکستم

عالی بود

ساده وروان، قشنگ میشد با این کتاب و شخصیتهای اون ارتباط برقرار کرد

به شدت به دلم نشست

آزیتا جون برات ارزوی موفقیت میکنم امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشد


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 فروردین 1393

پیام های ارسالی: 8
اعتبار: 0

84 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 151 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 فروردین 1393 - 05:02 ب.ظ

سلام . من این کتاب و خیلی دوست دارم . فضا سازیش و شخصیتها  و پردازشش عالی بود . قلم قوی هم داشت . فقط  این مسألۀ که چطوری علی پی به هویت و زندگی باران برده بود و من نفهمیدم ...

عضو سایت تاریخ عضویت: 17 اردیبهشت 1393

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 0

38 مرتبه در 13 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 62 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1393 - 04:03 ب.ظ

سلام .

خیلی این کتاب و دوست داشتم . چقدر هم باهاش اشک ریختم . ولی خدائیش نوسینده هر چی بلا بودا سر این هومن آورده بود. طفلی خیلی گناه داشت به خدا گریه من که از مازیار خیلی بیشتر دوستش داشتم . ولی خب کار عشقه دیگه . نمی شد به باران گیر داد و گفت بیا برو زن هومن شو .

. مقاومتش هم !!!به فکر فرو رفتن  مرد می خواد اون همه سختی و تحمل کنه ! ولی یه جورای به نظرم اسم داستان به باران نمی خورد . این دختر اصلا نشکست ؟ نظر شما چیه خانم خیری گرامی ؟

دستتون دردد نکنه . کتابتون یه حس خاص داشت . نمی دونم  چه حسی  ! ولی یه حسی داشت که هنوز هم ذهنم باهاش درگیره ؟ انگاز یه داستان واقعی یا یه باران واقعی  و داشتم می دیدم . گاهی فکر می کردم این داستان نیست که  داره شکل می گیره بلکه  زمینه این شکل گیری  یه دلی هست که سخت بزرگ شده و انقد محکم شده که هیشکی نمی تونه از کار بیندازدش حتی بدترین بلاها ! ممنون .


بی وفا چه فراموش پیشه ای بیچاره آن اسیر که امیدوار توست
عضو سایت موقعیت: 1
تاریخ عضویت: 18 اردیبهشت 1392

پیام های ارسالی: 37
اعتبار: 0

396 مرتبه در 84 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 678 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1393 - 07:23 ب.ظ

سلام شاه پری عزیز و همه هم تالاریهای خوبم.ورودت به جمع بچه های نشر علی رو تبریک میگم.

ممنون که قصه باران رو خوندی.خوشحالم که دوسش داشتی.راستش خیلی ها حس تو رو داشتن.حتی ازم پرسیدن که این قصه واقعیت بیرونی داشته یا نه؟

خب آدمایی مثل باران تو این روزگار کم نیستن. دخترها و زنهایی محکم که با هر تلنگری نمیشکنن و سختیها ازشون یه کوه میسازه. اسم کتاب هم درواقع یه طعنه بود.و البته یه اشاره به شکستی که ابتدای داستان مقابل مازیار داشت.

اینو یواشی در گوشِت میگم(من بیشتر از همه علی رو دوست داشتم.اگه با من بود ترجیح میدادم باران مازیارو با جواب مثبت دادن به علی احتشام ادب میکرد.)

اما به قول خودت کار دله دیگه.

لحظه های خوبی داشته باشی عزیزم.

 


خدایا!! بیا با هم چای بنوشیم و آرام شویم ! تو از من که بنده ات هستم و من از تو که آرامش لحظه هایم هستی... همه لحظه هایم....
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 اسفند 1391

پیام های ارسالی: 34
اعتبار: 0

54 مرتبه در 35 ارسال مورد تشکر قرار گرفته.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1393 - 07:18 ب.ظ

با سلام  خدمت خانوم خیری و دوستان عزیز.این کتاب رو از نمایشگاه کتاب رو خریدم ولی چون سر کار میرم نتونستم بخونم ولی با تعریف های بچه ها باید قشنگ باشه

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 مهر 1391

پیام های ارسالی: 36
اعتبار: 0

135 مرتبه در 45 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 62 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 اردیبهشت 1393 - 01:25 ب.ظ

به عنوان اولین اثر خیلی خوب بود و الکی کش داده نشده بود که خسته کننده بشه واسه باران کلی گریه کردم و عاشق شخصیت هومن شدم ای کاش باران از هومن خوشش می اومد نه از مازیار ممنون و خسته نباشید

عضو سایت تاریخ عضویت: 17 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 24
اعتبار: 20

465 مرتبه در 78 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1952 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1393 - 06:16 ب.ظ

سلام بر خانم خیری عزیز

قلمتون بسیار زیبا و روان بود. توی این مدت این دویمن کتاب 2 جلدی بود که من تو 1 روز تمومش کردم ، کشش کتاب فوق العاده بود ، شخصیت پردازی ها و معرفی اماکن و نکته بینی هاتون نسبت به کوچکترین مسئله آدم رو غرق لذت می کرد ، امیدوارم چاپ کتابتون از مرز 2 رقمی هم بگذره ، منتظر کتابهای جدیدتون هستم ، موفق و پایدار باشین


برای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید. دیل کارنگی
عضو سایت موقعیت: قزوين
تاریخ عضویت: 11 مرداد 1393

پیام های ارسالی: 8
اعتبار: 0

29 مرتبه در 15 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 مرداد 1393 - 01:56 ب.ظ

باسلام خدمت خانم خیری نازنین

کتابتون به واقعه یکی از نوشته های زیبایی بود که در سالهای اخیر خوندم شخصیت پردازی خوب و داستانی ساده و زیبا از مشخصه های کتاب زیباتون بود ، با باران گریستم و زندگی کردم هومنو دوست داشتم و ارزوی داشتن این برادر رو برای خودم تصور کردم  داشتن عزیز ارزوی هرکسی بود و غرور مازیار و . . . باز بابات خلق لحظات زیبا ازتون سپاسگزارم و بی صبرانه منتظر کتابهای جدیدتون هستم .




کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*