یک قطره زندگی
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 12 اسفند 1392 - 08:17 ق.ظ

اثری از فرناز نخعی

عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 فروردین 1393 - 03:19 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان و سال نو مبارک .

یک قطره زندگی رو توی تعطیلات نوروزی خوندم . دوستش دارم . مثل کارهای قبلی فرناز ، پر از کشش و حوادث بود . توضیح بیشتری نمیدم تا داستان لو نره . پیشنهاد میکنم بخونید . خیلی خیلی خوب بود .

فرناز عزیزم خسته نباشیابزار علاقه


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 فروردین 1393 - 01:01 ب.ظ

منم امروز تمومش کردم  وبه نظرم خیلی خوب بود  همه چیزش به جا بود وهول هولی هم تموم نشده بود وبا ز هم به این نکته اشاره داشت که اونهایی که لوسند سختی بیشتر میکشند وخیلی اذیت میشند والبته درس زندگی میگیرند  این ابیاری گیاهان دریایی هم حرف جالبیه وپسر من هم هی به کار میبره  با ارزوی بهترین ها برای فرناز جون


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 مرداد 1391

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

441 مرتبه در 111 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 375 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 فروردین 1393 - 12:08 ب.ظ

سلام به خانم نخعی عزیزم رمانتون قشنگ بود اما من رمان آنسوی مرز عشق بیشتر دوست داشتم


به یادت کوچه های خاطره را طی می کنم چه زیباست خاطره ها که چون سیلابی بی امان قلبم را زیر ورو می کند
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 آبان 1392

پیام های ارسالی: 37
اعتبار: 0

50 مرتبه در 36 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 تیر 1393 - 11:30 ق.ظ

متاسفانه کتاب یک قطره زندگی اصلا جالب نبود کل موضوع کتاب تکرار تمامی کتابها با همین موضوع بود پر از غرور و حماقت های بیجا پایانی ابکی


من شبح مردی بدبختم که شما او را در سیاهچال قلعه دیف دفن کردید خداوند به این شبح برآمده از گور،ماسک کنت دومونت کریستو زد او را از الماس و طلا پوشاند تا شما او را فقط امروز بشناسید "من ادموند دانتس هستم"



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*