هر چه سریعتر به خانه برگرد
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 5 دی 1393 - 10:02 ب.ظ

اثری از مرتضی عبدی

عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 5 دی 1393 - 11:07 ب.ظ

سلام به تمام عزیزانی که چشم براین نوشته میدوزند.

نه بعنوان یک نویسنده ونه یک خواهر که عاشقانه برادرش را دوست میدارد بلکه بعنوان یک خواننده معمولی در مورد این کار میخواهم بنوسم چندخطی را!

من واقعا عاشق این نوشته شدم.تمام مطالب سرجای خود بود.توضیح اضافه نداشت.واقعی بود.نمیتوانستی از یک جمله بگذری.

ادبیاتش مختص خودنویسنده بود.اصلا شبیه نبود به چیزی که قبلا خوانده باشم.لطیف بود.روحیات یک زن را بقدری خوب توصیف کرده بود که دربعضی

جاها نفسم بند میامد از ماجرا...چهار فصل آخر اوج داستان بود..عاااالی!

ممنون که برای نوشته ای که از خواندش به این نتیجه رسیدم که برای خواننده ات احترام وشعور بسیار زیادی قائلی!گل

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 4 اردیبهشت 1393

پیام های ارسالی: 20
اعتبار: 0

168 مرتبه در 47 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 61 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 دی 1393 - 10:37 ب.ظ

لیلا عبدی نوشت:

سلام به تمام عزیزانی که چشم براین نوشته میدوزند.

نه بعنوان یک نویسنده ونه یک خواهر که عاشقانه برادرش را دوست میدارد بلکه بعنوان یک خواننده معمولی در مورد این کار میخواهم بنوسم چندخطی را!

من واقعا عاشق این نوشته شدم.تمام مطالب سرجای خود بود.توضیح اضافه نداشت.واقعی بود.نمیتوانستی از یک جمله بگذری.

ادبیاتش مختص خودنویسنده بود.اصلا شبیه نبود به چیزی که قبلا خوانده باشم.لطیف بود.روحیات یک زن را بقدری خوب توصیف کرده بود که دربعضی

جاها نفسم بند میامد از ماجرا...چهار فصل آخر اوج داستان بود..عاااالی!

ممنون که برای نوشته ای که از خواندش به این نتیجه رسیدم که برای خواننده ات احترام وشعور بسیار زیادی قائلی!گل

 

جان و دلم خواهرم ممنون از لطف شما . این در که در ابتدای چاپ تونسته نظر مثبت دو نویسنده موفق یعنی شما و خانم فهیمه پوریا گرامی رو جلب کنه باعث دلگرمیه و خوشحالی . ممنون از لطفت . در پناه ذوالجلال و الاکرام موفق باشی .

 

 


صفحه ی شخصی و فعال من در اینستاگرام : morteza_abdi1367
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 7 دی 1393 - 11:15 ب.ظ

سلام به همه دوستان خوب وآقا ی عبدی گرامی.

منم با لیلا بانو موافقم.عالی بود این اثر..بعضی جاها نمیتونستم حتی بلند نفس بکشم که ریتم قشنگ این داستان خراب نشه.

دستتون درد نکنه.واقعاااااااااااااااااااااااااااااا دستتون درد نکنه.دست مادری که اینطور فرزندانی رو تربیت کرده باید بوسید.

 


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 4 اردیبهشت 1393

پیام های ارسالی: 20
اعتبار: 0

168 مرتبه در 47 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 61 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 9 دی 1393 - 08:04 ب.ظ

نانسی نوشت:

سلام به همه دوستان خوب وآقا ی عبدی گرامی.

منم با لیلا بانو موافقم.عالی بود این اثر..بعضی جاها نمیتونستم حتی بلند نفس بکشم که ریتم قشنگ این داستان خراب نشه.

دستتون درد نکنه.واقعاااااااااااااااااااااااااااااا دستتون درد نکنه.دست مادری که اینطور فرزندانی رو تربیت کرده باید بوسید.

 

 

سلام به شما . ممنون از لطف و محبت  شما . خوشحالم که با اثر ارتباط خوبی برقرار کردین . ما دست بوس تمامی مادران هستیم خصوصا مادر خودمون . تمام مادرها بی نظیرن . باز هم ممنون

 


صفحه ی شخصی و فعال من در اینستاگرام : morteza_abdi1367
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 12 دی 1393 - 03:09 ق.ظ

سلامت وبرقرارباشی جناب آقای عبدی!


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: 1
تاریخ عضویت: 13 شهریور 1392

پیام های ارسالی: 7
اعتبار: 0

50 مرتبه در 17 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 57 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 دی 1393 - 04:51 ب.ظ

سلام و عرض ادب آقای عبدی

و اما هر چه سریعتر به خانه برگرد... روایت زیبایی از زندگی دختران سرزمینم ،روایت سختی ها ،پشیمانی ها ، دلنگرانی ها،عاشقانه ها به دور از توصیفات خاص و اتفاقات دور از ذهن .
روایت چند روزه ای از زندگی مهلا دختر داستان...منتقد نیستم ،،،فقط مخاطبم ،،، طنازی قلمتون رو دوست داشتم تو جایی که اصلا فکرشم نمیکرد خواننده طنز موقعیت خیلی خوبی رو به کار برده بودید،،،یادآور شدید نباید از کنار هر اتفاقی به سادگی گذشت ،،،یه دلخوری پیش پا افتاده پشیمونی به بار میاره ،،،مهلا میتونست خیلی راحت از کنار امین بگذره اونوقت چه بلایی به سر امین و آینده مهلا می اومد ، ، ، هیچ کار خدا بی حکمت نیست ،یا مژده وگذشتن از اون پیر زن ،،، مژده هر چند با رفتتش کار اشتباهی کرد ولی مهلا رو به دنیای اطرافش بیشتر آشنا کرد،،، باید بگم انتظاری که از این رمان داشتم کاملا رضایت بخش بود... ،،،کمی عجله ای که امین به خرج داد شوکه ام کرد !!! خودخواهی نیست???!!! خیلی خوب بود که همه چیز سر جای خودش بود ،،، خیلی خوب بود که همه چیز ساده بود .سادگی خوبه ...خیلی خوب بود،که هنوز همسایه میتونست به همسایه کمک کنه ،،،حتی در حد آوردن یه جعبه کوچیک دستمال کاغذی یا بیرون آوردن از شوک با همراهیش،،،خیلی با ظرافت اشاره شده بود،،،دیگه انصافا دو فصل آخر باهمراهی یه خانم نوشته شده بود !!!!این طور نیست?
ممنون که برای شعور خوانندهاتون احترام قائل هستین و نخواستین با آوردن جملات و توصیفات مصنوعی و باب میل خیلیها ارزش اثرتون رو پایین بیارید .
این کتاب روایت دلنشین و ساده ای داره و توصیه میکنم به دوستان بخونن اما قبلش بدونن که منتظر اتفاقات خاص و خیلی خاص تر نباشن.
موفق باشید .گل

height=


مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد / نقش هر نغمه که زد راه بجائی دارد / عالم از ناله عشاق مبادا خالی / که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 4 اردیبهشت 1393

پیام های ارسالی: 20
اعتبار: 0

168 مرتبه در 47 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 61 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 دی 1393 - 03:28 ب.ظ

negin pars نوشت:

سلام و عرض ادب آقای عبدی

و اما هر چه سریعتر به خانه برگرد... روایت زیبایی از زندگی دختران سرزمینم ،روایت سختی ها ،پشیمانی ها ، دلنگرانی ها،عاشقانه ها به دور از توصیفات خاص و اتفاقات دور از ذهن .
روایت چند روزه ای از زندگی مهلا دختر داستان...منتقد نیستم ،،،فقط مخاطبم ،،، طنازی قلمتون رو دوست داشتم تو جایی که اصلا فکرشم نمیکرد خواننده طنز موقعیت خیلی خوبی رو به کار برده بودید،،،یادآور شدید نباید از کنار هر اتفاقی به سادگی گذشت ،،،یه دلخوری پیش پا افتاده پشیمونی به بار میاره ،،،مهلا میتونست خیلی راحت از کنار امین بگذره اونوقت چه بلایی به سر امین و آینده مهلا می اومد ، ، ، هیچ کار خدا بی حکمت نیست ،یا مژده وگذشتن از اون پیر زن ،،، مژده هر چند با رفتتش کار اشتباهی کرد ولی مهلا رو به دنیای اطرافش بیشتر آشنا کرد،،، باید بگم انتظاری که از این رمان داشتم کاملا رضایت بخش بود... ،،،کمی عجله ای که امین به خرج داد شوکه ام کرد !!! خودخواهی نیست???!!! خیلی خوب بود که همه چیز سر جای خودش بود ،،، خیلی خوب بود که همه چیز ساده بود .سادگی خوبه ...خیلی خوب بود،که هنوز همسایه میتونست به همسایه کمک کنه ،،،حتی در حد آوردن یه جعبه کوچیک دستمال کاغذی یا بیرون آوردن از شوک با همراهیش،،،خیلی با ظرافت اشاره شده بود،،،دیگه انصافا دو فصل آخر باهمراهی یه خانم نوشته شده بود !!!!این طور نیست?
ممنون که برای شعور خوانندهاتون احترام قائل هستین و نخواستین با آوردن جملات و توصیفات مصنوعی و باب میل خیلیها ارزش اثرتون رو پایین بیارید .
این کتاب روایت دلنشین و ساده ای داره و توصیه میکنم به دوستان بخونن اما قبلش بدونن که منتظر اتفاقات خاص و خیلی خاص تر نباشن.
موفق باشید .گل

height=

 

به شما خواهر گرامی ام سلام .

ابتدا اینکه اثر تونسته رضایت شخص دیگری رو هم کسب کنه باعث خوشحالی من هست .

نکات خوبی رو بیان کردید درباره اهداف اثر و نظرتون  نشانگر این هست که دقت نظر بالایی دارید . از اشاره به اونها می گذرم .

و اما بعد : درباره عجله ی شخصیت امین باید بگم که : من در نوشتار تابو شکنم . تابوهایی که به غلط در کشورمون جا افتاده . در جهان بینی ما ایرانیان اغلب کسی که دچار چنین اتفاق تلخی شده باشه وقتی با احساسه و انسان که بتونه یک سال در تنهایی بمونه غصه بخوره و وفادار باشه با خیانت به خودش یعنی غصه خوردن . این قسمت از داستان در واقع یک اعتراضه به جریان عزاداری نسبت به عزیزان که وقتی کسی مرد انگار باید اطرافیان هم در حد مرگ خودشون رو اذیت کنن حد اقل یک سال . خواستم اون تابوی ذهنی شکسته بشه . واقفم که در ایران چه اتفاقاتی می افته و منطقی این بود فاصله ای می افتاد که از نظر علمی منطقی نیست . ارجاعتون میدم به پاسخ مهلا به امین که اوایل احساس می کرده وقتی به پدرش سر نمی زده یعنی فراموشش کرده اما بعد فهمیده که می تونه  به زندگی خودش برسه بدون فراموشی از دست رفتگان .

چند فصل آخر : خب همونطور که معلومه درباره اون مسئله تجربه ای ندارم و یک سری مطالب از دور و اطراف به عنوان مواد خام جمع کردم و نوشتم . ما در تمام مراحل نوشتار به عنوان نویسنده از دنیای اطراف الهام می گیریم . خوشحالم که تا اینجا با اقبال عمومی همراه بوده . قطعا دغدغه ی من مطرح شدن و دغدغه های دیگر نبوده فقفط خواستم در فضای عامه پسند جریان دیگری راه اندازی کنم مثل همین رمان البته این تجربه ی اول منه در زمینه عامه پسند . من هنوز هم خودم رو کوتاه نویس می دونم . تحت این تصمیم جریان سازی در فصل آتی یعنی بهار کارگاه داستان نویسی برگزار خواهم کرد که این جریان با شدت بیشتری شکل بگیره . به امید آن روز .

تحت سایه ی پروردگار مستدام موفق باشید . یاحق

 


صفحه ی شخصی و فعال من در اینستاگرام : morteza_abdi1367
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 بهمن 1393 - 05:25 ب.ظ

من با توجه به تعریفها که اینجا خوندم منتظر یه چیز خیلی بهتر بودم روایت چند روز از زندگی مهلا  خوب بود ولی یه جوری هول هولکی بود همینطور تابو شکنی خوبه ولی نه اینقدر زود اون هم کسیکه از بچه گی عاشقش بوده البته یه چند تا اشکال هم داشت  همینطور در مورد زایمان طبیعی اون مورد که نوشته شده  اولین مرحله است وتازه اون موقع زائو رو بستری میکنند  ویه چند تا هم اشتباه ویراستاری هست  امیدوارم این حرفها باعث ناراحتی شما نباشه چون من جای مادر شما هستم به امید داستانهای بعدی ممنون


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت:

پیام های ارسالی:

مرتبه در ارسال مورد تشکر قرار گرفته. مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 بهمن 1393 - 11:08 ق.ظ

طیبه فرشی نوشت:

من با توجه به تعریفها که اینجا خوندم منتظر یه چیز خیلی بهتر بودم روایت چند روز از زندگی مهلا  خوب بود ولی یه جوری هول هولکی بود همینطور تابو شکنی خوبه ولی نه اینقدر زود اون هم کسیکه از بچه گی عاشقش بوده البته یه چند تا اشکال هم داشت  همینطور در مورد زایمان طبیعی اون مورد که نوشته شده  اولین مرحله است وتازه اون موقع زائو رو بستری میکنند  ویه چند تا هم اشتباه ویراستاری هست  امیدوارم این حرفها باعث ناراحتی شما باشه چون من جای مادر شما هستم به امید داستانهای بعدی ممنون

خانم فرشی گرامی ممنون از وقتی که صرف کردین . چرا ناراحت بشم ؟ این نظر شخصی شماست و سلایق همیشه متفاوته . قرار نیست همه از یک اثر خوششون بیاد . این ماجرا کاملا طبیعیه . موفق باشید

 

 

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 بهمن 1393 - 12:12 ق.ظ

طیبه فرشی نوشت:

من با توجه به تعریفها که اینجا خوندم منتظر یه چیز خیلی بهتر بودم روایت چند روز از زندگی مهلا  خوب بود ولی یه جوری هول هولکی بود همینطور تابو شکنی خوبه ولی نه اینقدر زود اون هم کسیکه از بچه گی عاشقش بوده البته یه چند تا اشکال هم داشت  همینطور در مورد زایمان طبیعی اون مورد که نوشته شده  اولین مرحله است وتازه اون موقع زائو رو بستری میکنند  ویه چند تا هم اشتباه ویراستاری هست  امیدوارم این حرفها باعث ناراحتی شما باشه چون من جای مادر شما هستم به امید داستانهای بع

خانم فرشی سلام.من یکی از اونهاییم که میگم این داستان هزار بار قشنگتر از داستاناییه که تا نصفه نخونده اومدن نوشتن وااااااااای تا اینجا کولاک کردی برم بقیشو بخونم بیام بگم و وااااای چقدر قشنگه.

درمورد مراحل اولیه زایمان گفتید نوشتند وکامل ننوشتن.بنظر من لزومی نداره همه مراحل رو توضیح بده تو داستان.مگه کتاب زاد وولد داریم میخونیم؟گلی به گوشه ی جمال ایشون که مردن واومدن از یه گوشه ی دردی که مادرامون (یکی مثل شما که میگید جا مادر مایید وخیلی جالب میگید امیدوارید که حرفاتون باعث ناراحتی باشه...)بعنوان یه زن دارن میکشن مینویسن.

هزارنفر توهزارنقطه کارای عجیب وغریب ازنظر مامیکنن چون خودشون عشقشون میکشه این کارو بکنن بخاطر تعریف غیرقابل باور ازمن وشماهم مامان محترم اون کاررو کنار نمیذارند.

بنظر من سرعت داستان خوب بود نه کش بود نه سریع.منطقی بود.این منطقی بودنشو دوست داشتم.

امیدوارم که باعث ناراحتی کسی نشده باشم.منم جای دخترتون.مژه بهم زدن

 


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 بهمن 1393 - 05:27 ب.ظ

ممنون که به جای اقای عبدی شما جواب منو دادید منظور من مراحل زایمان نبود نمیدونم من خوب ننوشتم  یا شما  خوب برداشت نکردید  (به علت تعصب زیادتون )منظور من این بود که اینکه نوشته بود دهانه رحم چهار سانت باز شده  مرحله اول بستری شدن برای زایمان است  نه اینکه لحظه زایمان  واما در مورد اونهایی که میگید نصفه خوندم ومیام نظر میدم برای اینه که واقعا از اون داستان لذت میبرم وربطی  هم به طرفداری یا غیره نداره  شاید کامنت های من رو خونده باشید که من خانم عبدی رو از کتاب اولشون میشناسم  همینطور تو دانشگاه همکلاس دختر من بودن وهمه کارهای ایشون رو میپسندم  ببخشید که گفتم جای مادر تون هستم  چون اقای عبدی همسن دختر من هستن این حرف رو زدم ودیگه اینکه رمان یه چیز سلیقه ایه وممکن چیزی رو من میپسندم شما اون رو نپسندین وبرعکس  باز هم از این که به شما برخورده معذرت میخوام  چون من زیاد نپسندیدم    من متن رو خوندم اشتباه تایپی بوده منظورم نباشه بوده


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 بهمن 1393 - 12:48 ب.ظ

طیبه فرشی نوشت:

ممنون که به جای اقای عبدی شما جواب منو دادید منظور من مراحل زایمان نبود نمیدونم من خوب ننوشتم  یا شما  خوب برداشت نکردید  (به علت تعصب زیادتون )منظور من این بود که اینکه نوشته بود دهانه رحم چهار سانت باز شده  مرحله اول بستری شدن برای زایمان است  نه اینکه لحظه زایمان  واما در مورد اونهایی که میگید نصفه خوندم ومیام نظر میدم برای اینه که واقعا از اون داستان لذت میبرم وربطی  هم به طرفداری یا غیره نداره  شاید کامنت های من رو خونده باشید که من خانم عبدی رو از کتاب اولشون میشناسم  همینطور تو دانشگاه همکلاس دختر من بودن وهمه کارهای ایشون رو میپسندم  ببخشید که گفتم جای مادر تون هستم  چون اقای عبدی همسن دختر من هستن این حرف رو زدم ودیگه اینکه رمان یه چیز سلیقه ایه وممکن چیزی رو من میپسندم شما اون رو نپسندین وبرعکس  باز هم از این که به شما برخورده معذرت میخوام  چون من زیاد نپسندیدم    من متن رو خوندم اشتباه تایپی بوده منظورم نباشه بوده

 

سلام خانم فرشی.من جای هیچکی جواب ندادم.گفتین برخلاف تعریفی که اینجاکردن من فکر کردم چون منم یکی از اوناییم که تعریف کردن گفتم دلیل تعریفمو بگم.پوزخند بزرگنمیدونستم ناراحت میشین.خب از این بابت معذرت میخوام که ناراحتتون کردم.بعدم من مثال زدم شمارو نگفتم خب.. که بخودتون گرفتین.خب توخصوصی بهم گفتین جای مادرم هستین ازاون بابت گفتم.منم میگم رمان یه چیز سلیقه ایه وربطی به تعصب نداره.امیدوارم همه پابند این حرف باشن.منم خیلی رمانهارو نمیپسندم اما برام قابل احترامن اونایی که پسندیدنش.فدای شماااااشصت بالا

 


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 دی 1391

پیام های ارسالی: 16
اعتبار: 0

287 مرتبه در 68 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 40 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 بهمن 1393 - 12:57 ب.ظ

با احترام به نظر سایر عزیزان در خصوص این اثر.

حقیراز اظهار نظر بیشتر پرهیز و توجه دوستان رو به  متن ذیل جلب میکنم::

  بازرگان و جواهر تراش چنگ زن

گویند بازرگانی بود و جواهر بسیار داشت، مردی را به صد دینار مزدور گرفت از برای سفته کردن آن، مزدور چندان که در خانه ی بازرگان بنشست چنگی دید ، بهتر سوی آن بنگریست، بازرگان پرسید: «دانی چنگ زدن؟» گفت: «دانم.» و در آن مهارتی داشت، بازرگان فرمود: «بزن!» پس آن مزدور چنگ برداشت و سماع خوش آغاز نهاد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفته جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخر رسید، مزدور اجرت خواست. بازرگان گفت: «جواهر برقرار است، کار ناکرده را مزد نباید.» فی الجمله چندان که بگفت مفید نیامد، مزدور در لجاج آمد. گفت: «مزدور تو بودم. آن چه فرمودی کردم تا آخر روز.» بازرگان به ضرورت از عهده ی مقرر بیرون آمد و متحیّر بماند.

روزگار ضایع، مال هدر، و پریشانی و پشیمانی باقی!  این متن گویای شرح حال بسیاری همانند من با این اثر بود..................

با امید به اینکه در آینده اثر بهتری را از ایشان بخوانیم

 


خریت هایی که من تو زندگیم کردم خود خر نکرده!!!!!
عضو سایت تاریخ عضویت:

پیام های ارسالی:

مرتبه در ارسال مورد تشکر قرار گرفته. مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 اسفند 1393 - 10:11 ب.ظ

طیبه فرشی نوشت:

من با توجه به تعریفها که اینجا خوندم منتظر یه چیز خیلی بهتر بودم روایت چند روز از زندگی مهلا  خوب بود ولی یه جوری هول هولکی بود همینطور تابو شکنی خوبه ولی نه اینقدر زود اون هم کسیکه از بچه گی عاشقش بوده البته یه چند تا اشکال هم داشت  همینطور در مورد زایمان طبیعی اون مورد که نوشته شده  اولین مرحله است وتازه اون موقع زائو رو بستری میکنند  ویه چند تا هم اشتباه ویراستاری هست  امیدوارم این حرفها باعث ناراحتی شما نباشه چون من جای مادر شما هستم به امید داستانهای بعدی ممنون

 

خانم فرشی گرامی ممنون از وقت و نظری که صرف کردین . همونطور که گفتین قبول دارم رمان باید با سلیقه و ذائقه افراد همسویی داشته باشه . این سبک کاره منه . (هول هولکی ) به لحاظ ساختاری و قواعد ریتم نسبتا تند و تمپوی بالای اثر مناسب تره برای قشر جوان تر و هدف اصلی من جوان تر ها بودن در این اثر با احترام کامل به تمام مادران بزرگوارم چون شما که ما دست بوس تمام مادران دنیا هستیم .این سبک نوشتار من قطعا تغییری نخواهد کرد اما پیشرفت چرا . به امید داستانهای بهتر . و در آخر من می آموزم از بزرگوارانی چون شما چرا ناراحت بشم ؟ در پناه حق موفق باشید

 

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 8 اسفند 1393

پیام های ارسالی: 2
اعتبار: 0

10 مرتبه در 5 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 اسفند 1393 - 12:43 ب.ظ

طیبه فرشی نوشت:

من با توجه به تعریفها که اینجا خوندم منتظر یه چیز خیلی بهتر بودم روایت چند روز از زندگی مهلا  خوب بود ولی یه جوری هول هولکی بود همینطور تابو شکنی خوبه ولی نه اینقدر زود اون هم کسیکه از بچه گی عاشقش بوده البته یه چند تا اشکال هم داشت  همینطور در مورد زایمان طبیعی اون مورد که نوشته شده  اولین مرحله است وتازه اون موقع زائو رو بستری میکنند  ویه چند تا هم اشتباه ویراستاری هست  امیدوارم این حرفها باعث ناراحتی شما نباشه چون من جای مادر شما هستم به امید داستانهای بعدی ممنون

خانم فرشی گرامی سلام . ممنون از وقتیکه صرف کردین هم برای خواندن اثر و هم برای نظر دادن . متاسفانه این چند روزه چون آی دی من دچار اشکال ارسال و دریافت بود نشد توی سایت جواب شما رو ارسال کنم .

جواب یک کلامه فقط : اینکه رمان یک ماجرای سلیقه ای هست و به ذائقه ی افراد مربوط میشه . هیچ اثری در ادبیات جهان نیست که همه ی کسانی که اون اثر رو خوندن رضایت کامل داشته باشن در رابطه با اثر .

و به قول شما به امید داستانهای بعدی و همینطور بهتر . موفق باشید

 

 

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 8 اسفند 1393

پیام های ارسالی: 2
اعتبار: 0

10 مرتبه در 5 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 اسفند 1393 - 12:52 ب.ظ

عقاب نوشت:

با احترام به نظر سایر عزیزان در خصوص این اثر.

حقیراز اظهار نظر بیشتر پرهیز و توجه دوستان رو به  متن ذیل جلب میکنم::

  بازرگان و جواهر تراش چنگ زن

گویند بازرگانی بود و جواهر بسیار داشت، مردی را به صد دینار مزدور گرفت از برای سفته کردن آن، مزدور چندان که در خانه ی بازرگان بنشست چنگی دید ، بهتر سوی آن بنگریست، بازرگان پرسید: «دانی چنگ زدن؟» گفت: «دانم.» و در آن مهارتی داشت، بازرگان فرمود: «بزن!» پس آن مزدور چنگ برداشت و سماع خوش آغاز نهاد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفته جواهر گشاده بگذاشت. چون روز به آخر رسید، مزدور اجرت خواست. بازرگان گفت: «جواهر برقرار است، کار ناکرده را مزد نباید.» فی الجمله چندان که بگفت مفید نیامد، مزدور در لجاج آمد. گفت: «مزدور تو بودم. آن چه فرمودی کردم تا آخر روز.» بازرگان به ضرورت از عهده ی مقرر بیرون آمد و متحیّر بماند.

روزگار ضایع، مال هدر، و پریشانی و پشیمانی باقی!  این متن گویای شرح حال بسیاری همانند من با این اثر بود..................

با امید به اینکه در آینده اثر بهتری را از ایشان بخوانیم

 

 

با سلام به عقاب گرامی و محترم

ممنونم از اینکه این اثر رو خوندید و نظر گذاشتید. رمان یک مقوله ی سلیقه ایه . شاید مورد پسند شما رمان های با زمینه های دیگه باشه.شما سومین نفری هستین که مورد پسندتون نبوده و فعلا بیشتر بازخوردها خوب بوده به لطف خدا .در هر صورت من هم مثل شما امیدوارم در آینده اثر بهتری رو ارائه بدم . در پناه حق باشید

 




کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*