چند سطر زندگی
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 5 دی 1393 - 10:03 ب.ظ

اثری از لیلا عبدی

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 4 اردیبهشت 1393

پیام های ارسالی: 20
اعتبار: 0

168 مرتبه در 47 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 61 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 دی 1393 - 10:39 ب.ظ

موفقیت برای این اثر ساده اندیشی نیست . معلومه هر اثری که براش تلاش شده باشه واقعا به جایگاه خوبی خواهد رسید . به امید موفقیتش .


صفحه ی شخصی و فعال من در اینستاگرام : morteza_abdi1367
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 7 دی 1393 - 11:06 ب.ظ

سلااااام به همه ی عاشقای رمان!

سلااااااااااام به لیلا بانوی بی همتای رمان!

من تازه تمومش کردم..عالی بود بانو...هرکی بخونه شوکه میشه..اصلن زمین تا آسمون فرق میکردش انگار...نه از بابت فرم نوشتن که خیلی راحت و روند مینویسن لیلا بانویی هااا

پرداخت موضوعش...دیالوگااااش محشربود.دقیقا از زبون خودمون دهه ی هفتادیا..

انقدر ماجراداره این داستان که فکرمیکنی (ینی درواقع همینم هست)داری چندتا داستان رو باهم میخونی.خیلی عاشقانه  وبااحساس بود...

عااااااالی بود بانو!ابزار علاقه


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 دی 1393 - 10:07 ق.ظ

مرتضی عبدی نوشت:

موفقیت برای این اثر ساده اندیشی نیست . معلومه هر اثری که براش تلاش شده باشه واقعا به جایگاه خوبی خواهد رسید . به امید موفقیتش .

عزیز دلم......

متشکرم از محبتت!منهم برای شما بهترینها رو میخوام!موفق باشی در هرقدمی که برمیداری!

 

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 دی 1393 - 10:10 ق.ظ

نانسی نوشت:

سلااااام به همه ی عاشقای رمان!

سلااااااااااام به لیلا بانوی بی همتای رمان!

من تازه تمومش کردم..عالی بود بانو...هرکی بخونه شوکه میشه..اصلن زمین تا آسمون فرق میکردش انگار...نه از بابت فرم نوشتن که خیلی راحت و روند مینویسن لیلا بانویی هااا

پرداخت موضوعش...دیالوگااااش محشربود.دقیقا از زبون خودمون دهه ی هفتادیا..

انقدر ماجراداره این داستان که فکرمیکنی (ینی درواقع همینم هست)داری چندتا داستان رو باهم میخونی.خیلی عاشقانه  وبااحساس بود...

عااااااالی بود بانو!ابزار علاقه

 

نانسی عزیزم...

 

متشکرم از محبتتون!امیدوارم نظر همه ی دوستان رو جلب کنه ودوستش داشته باشن!تمام عاشقانه های عالم پیشکش لبخندتون!گل

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 دی 1393 - 07:22 ب.ظ

با سلااام

چند سط زندگی...

کتاب های لیلاجون یه سری فاکتور همیشگی دارن که فکر کنم تمام مخاطبینی که با کتاب های ایشون آشنایی کامل دارن، اشراف داشته باشن به این خصوصیات و ویژگی های خاص.

این کتاب هم دقیقن همون فاکتور ها رو داشت!

جو خانوادگی.. روابط صمیمی دوستانه و خانوادگی... آشنایی اکثریت غریب به اتفاق افراد خانواده  و دوستان با هنر و ادبیات... فاصله سنن هایی که مثل همیشه بیش از یک دهه بود و  مواردی از این قبیل.

داستان داره زندگی 4 نفر رو به طور همزمان روایت می کنه.

3 تا دوست و یکی از معلم هاشون!

این 4 نفر با هم روابط نزدیکی دارند و روی زندگی همدیگه تأثیر گذار هستند ... دانسته و ندانسته!

اگر بخوام رو راست باشم.. باید بگم دوستش داشتم... اما نه در حد بقیه کتاب های لیلا جون.

قصد مقایسه ندارم. به هیچ عنوان.

از این کار هم خیلی بدم میاد که دو یا چند اثر یک نویسنده رو با هم مقایسه کنیم!

به نظر من.. یک نویسنده هم می تونه مثل هر هنرمند دیگه، یا مثل هر انسان دیگه... فراز و فرود تجربه کنه.

لزومی نیست برای این که همیشه همه مون توی اوج باشیم... گاهی باید کمی از نقطه ی اوج فاصله بگیریم... خواسته و ناخواسته.

شاید هر فرودی.. مقدمه ای باشه برای یک صعود تاریخی!

 

من توی این کتاب هم با ویراستاری درگیر بودم.

نمی دونم چون خودم در حال انجام این کارم و صد البته در حال کسب تجربه از بزرگان این فن هستم...... این همه حساس شدم یا واقعن... ویراستاری کتاب ها خوب نیست!

همه‌اشون!؟ چه معنایی داره همه‌اشون!؟ و ...

یا رومی روم... یا زنگی زنگ! یا محاوره.. یا معیار!!!

عاشق ترین بنده‌ای ایه؟! درستش این نیست: عاشق ترین بنده‌ایه؟!

الل‌لایی یا علی‌اللهی؟!

ص 176 کتاب به یه مورد برخوردم... که واقعن از هیچ زوایه ای نشد که بخونمش!

چ... چ... چ... ! امان از کنجکاوی به واژه ی امروز و فضولی به لفظ دیروز!    ص 176

این چ... چ.... چ... ! چی بود داستانش؟!

من واقعن ممنون می شم ازت لیلا جون که در این مورد توضیح بدی. چون واقعن هیچ وقت هیچ جا به این مورد برنخورده بودم.

 

البته یک سری سؤال دیگه هم دارم که حالا یا تو خصوصی ازت می پرسم یا صبر می کنم کتاب بره برای نقد ده روزه. اون وقت میام سراغت بانو:)

در پایان سخن، مررسی به خاطر وقت و انرژی و عشقی که پای این کتاب صرف کردی عزیزم.

به امید موفقیت روز افزون.


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 10 دی 1393 - 03:35 ب.ظ

راسپینا نوشت:

با سلااام

چند سط زندگی...

کتاب های لیلاجون یه سری فاکتور همیشگی دارن که فکر کنم تمام مخاطبینی که با کتاب های ایشون آشنایی کامل دارن، اشراف داشته باشن به این خصوصیات و ویژگی های خاص.

این کتاب هم دقیقن همون فاکتور ها رو داشت!

جو خانوادگی.. روابط صمیمی دوستانه و خانوادگی... آشنایی اکثریت غریب به اتفاق افراد خانواده  و دوستان با هنر و ادبیات... فاصله سنن هایی که مثل همیشه بیش از یک دهه بود و  مواردی از این قبیل.

داستان داره زندگی 4 نفر رو به طور همزمان روایت می کنه.

3 تا دوست و یکی از معلم هاشون!

این 4 نفر با هم روابط نزدیکی دارند و روی زندگی همدیگه تأثیر گذار هستند ... دانسته و ندانسته!

اگر بخوام رو راست باشم.. باید بگم دوستش داشتم... اما نه در حد بقیه کتاب های لیلا جون.

قصد مقایسه ندارم. به هیچ عنوان.

از این کار هم خیلی بدم میاد که دو یا چند اثر یک نویسنده رو با هم مقایسه کنیم!

به نظر من.. یک نویسنده هم می تونه مثل هر هنرمند دیگه، یا مثل هر انسان دیگه... فراز و فرود تجربه کنه.

لزومی نیست برای این که همیشه همه مون توی اوج باشیم... گاهی باید کمی از نقطه ی اوج فاصله بگیریم... خواسته و ناخواسته.

شاید هر فرودی.. مقدمه ای باشه برای یک صعود تاریخی!

 

من توی این کتاب هم با ویراستاری درگیر بودم.

نمی دونم چون خودم در حال انجام این کارم و صد البته در حال کسب تجربه از بزرگان این فن هستم...... این همه حساس شدم یا واقعن... ویراستاری کتاب ها خوب نیست!

همه‌اشون!؟ چه معنایی داره همه‌اشون!؟ و ...

یا رومی روم... یا زنگی زنگ! یا محاوره.. یا معیار!!!

عاشق ترین بنده‌ای ایه؟! درستش این نیست: عاشق ترین بنده‌ایه؟!

الل‌لایی یا علی‌اللهی؟!

ص 176 کتاب به یه مورد برخوردم... که واقعن از هیچ زوایه ای نشد که بخونمش!

 

این چ... چ.... چ... ! چی بود داستانش؟!

من واقعن ممنون می شم ازت لیلا جون که در این مورد توضیح بدی. چون واقعن هیچ وقت هیچ جا به این مورد برنخورده بودم.

 

البته یک سری سؤال دیگه هم دارم که حالا یا تو خصوصی ازت می پرسم یا صبر می کنم کتاب بره برای نقد ده روزه. اون وقت میام سراغت بانو:)

در پایان سخن، مررسی به خاطر وقت و انرژی و عشقی که پای این کتاب صرف کردی عزیزم.

به امید موفقیت روز افزون.

 

سپیده نازنین وعزیزم سلام ودرود!

قبل از هرچیزوهرسخنی باید بگم ممنونم که وقت گذاشتی و خوندیش...برام نقدت بسیار پرارزشه..چون دلایل منطقیت رو دوست دارم ومجاب شدن منطقیت رو هم همینطور..

واینکه من این کارم رو خیلی دوست دارم چون از محله ی خودمون کوچمون..همسایه هامون...معلم هامون ..ناظممون ..ودوستانم نوشتم..

ومادر کیمیا مامان خودمه با همه ی خصوصیاتش وباغچه ی خوشگلش ومهربانیهاش..

فقط لیلا درون این داستان وجود نداره..فقط قلم بدستشه وچیزی که دیده رو مینویسه.

عزیز دلم ...

نویسنده از دنیایی که در اون بزرگ شده تجربه کرده سوا وجدا نیست...من در یک جمع خانوادگی وهنرمند بزرگ شدم آغشته ی هنر هستم وادبیات پس از اون نمی تونم کنار بکشم.

برام مهمه بقدر یک بند انگشت هم که شده مروج خانواده وهنر باشم.

ودر مورد اون چ ...چ...چ در صفحه ی 176.....

من برای نوشتن خیلی از محاوره ها بالاخص آقایون در داستان..برا ی اینکه شبیه به دیالوگهای زنانه نشه..خیلی با دقت به صحبت آقایون..تکیه کلامهاشون ومحاوره های کوتاهشون گوش میدم.

در قطار مترو..اتوبوس..تاکسی..همه جا..این جمله رو خیلی خوب خاطرم هست برای اینکه برای نوشتن اون صوتی که شنیده بودم مشکل داشتم..چ باساکن با دندانهای روی هم..اگر ن رو میچسبوندم معنی نه رو میداد

ومن نمیخواستم ودر آخر به این نتیجه رسیدم همان چ رو بنویسم..

اینم داستان اون چ عزیزم!

هرچه میخواهد دل تنگت بگو..بگذار ایراد کارم رو بدونم

ولی یک چیز دیگه...من این خصلتت رو بسیار دوست دارم که کارم رو منفرد مورد نقد قرار میدی وبه داستانهای دیگه م ربط نمیدی.بعقیده

بنده هر کار شناسنامه ی خودش رو داره نازنین بانو!

 

تمام عاشقانه های عالم تقدیم گل وجودت!


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 11 دی 1393

پیام های ارسالی: 3
اعتبار: 0

11 مرتبه در 4 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 8 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 11 دی 1393 - 03:46 ق.ظ

به نام تو

یه مردی به سن من عاشق بشه

با موهای جوگندمی رو به روت

چقدر فرق داره نگاهش به عشق

تورو می رسونه به هر آرزوت

او دیوانه وار عاشق این دخترک زلال و پر شیطنت بود. به خود نمی توانست دروغ بگوید و شاخ و برگ های همیشگی را بدهد که به گونه ی دیگری او را دوست دارد درست مثل خواهر یا دخترش. از همان ابتدا که او را شناخته بود، او را عاشقانه و دیوانه وار دوست داشت......

اگر چند بار دیگر هم بخواهم تا توضیحی مختصر و کوتاه راجع به داستان بدهم، همین قسمت از متن کتاب را انتخاب می نمایم، تمام قصه همین است.

از یک روز در سال تحصیلی شروع می کنیم، دختری با 18 سال سن و عجله ای که منتهی می شود به شروع یک سطر از چند سطر زندگی. شخصیت های داستان بدون معرفی اضافی وارد قصه می شوند، حتی بدون توصیفی کوتاه از چهره هرکدامشان به طوریکه حتی بعد از چندین فصل متوجه چادری بودن تعدادی از شخصیت ها خواهیم شد اما مساله مهم و نقطه قوت داستان همین است. چرا؟؟؟ خواننده می تواند با شناسایی ویژگی های اخلاقی هر شخصیت چهره مد نظر خود را یا شبیه افرادی که میشناسد به آن شخصیت معرفی نماید.

لحظه به لحظه که با داستان پیش می رویم، همراه بلوغ و رشد فکری کسانی هستیم که قصه زندگیشان برایمان خط به خط هیجان انگیزتر می شود. قصه نه قهرمان عاشقی دارد و نه حتی شخص اول، این داستان بیشتر به توصیف زندگی سه خانواده به محوریت سه فرزند دختر می باشد و در طی زمان این خانواده ها گسترش می یابند، می پردازد. پس توقعی برای داشتن قهرمان و شخص اول وجود ندارد اما حسی در این قصه نهفته است که خلق کننده این توصیفات می شود. حسی که از برخورد به اصطلاح سینه به سینه شروع و باعث رشد و تربیت عقلی یک دختر 18 ساله با شیطنت ها و روحیات مخصوص به خود می شود که در فصل های آتی بازگو می شود که همین برخورد سینه به سینه سال ها قبل باعث پاشیده شدن یک زندگی دیگر می شود. یک برخورد با دو زاویه نگاه متفاوت.

بعد از خواندن دو سه فصل از کتاب ناخودآگاه این پرسش به ذهن خطور می کند که چرا همه چیز اینقدر خوب پیش می رود؟ چرا اینقدر همه باهم مهربان هستند؟ پاسخی برایش نمی یابم اما به سوالم خرده می گیرم که چرا ما باید همیشه انتظار اتفاق های ناگوار را داشته باشیم تا قهرمان با ان دست و پنجه نرم کند؟

فصل به فصل که جلوتر می رویم، با کیمیا و نازیلا و آتنا، حتی با نیما و کاوه و رضا بزرگ تر می شویم و افراد دیگری وارد قصه می شوند. در یکنواختی مثلت های عشقی جلو می رویم، مثلت عشقی هایی که بدون حتی کوچکترین دعوا برای همیشه برای هم آرزوی موفقیت می کنند و خوشبختی را از نفر دیگر طلب می نمایند اما شخصیت مرموز  داستان هنوز تنهاست و با اختلاف سنی به شدت زیادی دلبسته دختر کوچولوی قصه است، علی رغم اینکه هر دو نفر این موضوع را انکار می کنند اما خواننده با آرامش خاطر به عشق بین این دو پی برده است. همینطور که جلوتر می رویم با اولین نقطه عطف داستان مسیر این عشق عوض می شود و کیمیا دیگر به مردی با موهای جوگندمی فکر نمی کند، عشق را در نگاه عاشق و دل باخته خود رضا می بیند. شاید اگر این نقطه عطف غزاله و نیما اتفاق نمی افتاد، کیمیا همسر نیما بود اما......

به دنبال اولین نقطه عطف داستان، دومین نقطه عطف رخ می دهد و عشق جدیدی بین کیمیا و رضا شکل می گیرد. درست است که در اواخر داستان کیمیا با خود فکر می کند که از ابتدا عاشق و دلباخته رضا بوده است اما نمی توانیم این را قبول کنیم که کیمیا عشق را با نیما شناخت، اگر نیما کمک به بزرگ شدن او برای خود نمی کرد شاید حتی کیمیا به رضا هم پاسخ مثبت نمی داد.

اینقدر متن داستان ساده و روان است که وقتی به مطالعه کتاب اقدام می ورزیم، گویی داستان نمی خوانیم ، فیلم میبینیم و به شدت علاقه مند هستیم تا فیلم ادامه پیدا کند و حتی هیچ وقت تمام نشود.

اما به عقیده اینجانب بزرگترین انتقادی که می توان به داستان وارد کرد، نحوه سرانجام یافتن شخصیت مرموز داستان نیما است. ای کاش به دلیل اینکه همه ازدواج کردند و به دنبال تقدیر خود رفتند، نیما ازدواج نمی کرد آن هم با شخصیت هستی  داستان که تا چند فصل قبل همه از او به دلخوری یاد می کردند. یادمان نرود که کیمیا رشد عقلی خود را مدیون همین نیمایی است که سرانجام ازدواجی بدون عشق را شروع کرد.

بنده با این کتاب زندگی کردم و قصه ی آن را تماشا کردم. آنقدر با فضای زندگی داستان عجین شده بودم که ناخودآگاه به گفتگو ها عکس العمل نشان می دادم. گاه با گریه های شخصیت ها اشک می ریختم و گاه از خوشحالی قهقه ای سر می دادم.

به راستی این کتاب چند سطر زندگی بود که نباید خوانده می شد باید با این چند سطر زندگی می کردم تا بتوانم آن را حس کنم اما هر کتابی با هر تعداد سطر حاشیه هایی در کنار متن دارد که آن را خواندنی تر و جذاب تر میکند.

در این چند سطر زندگی نیما حاشیه ی این سطرها بود.......

عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 11 دی 1393 - 01:46 ب.ظ

aras268 نوشت:

به نام تو

یه مردی به سن من عاشق بشه

با موهای جوگندمی رو به روت

چقدر فرق داره نگاهش به عشق

تورو می رسونه به هر آرزوت

او دیوانه وار عاشق این دخترک زلال و پر شیطنت بود. به خود نمی توانست دروغ بگوید و شاخ و برگ های همیشگی را بدهد که به گونه ی دیگری او را دوست دارد درست مثل خواهر یا دخترش. از همان ابتدا که او را شناخته بود، او را عاشقانه و دیوانه وار دوست داشت......

اگر چند بار دیگر هم بخواهم تا توضیحی مختصر و کوتاه راجع به داستان بدهم، همین قسمت از متن کتاب را انتخاب می نمایم، تمام قصه همین است.

از یک روز در سال تحصیلی شروع می کنیم، دختری با 18 سال سن و عجله ای که منتهی می شود به شروع یک سطر از چند سطر زندگی. شخصیت های داستان بدون معرفی اضافی وارد قصه می شوند، حتی بدون توصیفی کوتاه از چهره هرکدامشان به طوریکه حتی بعد از چندین فصل متوجه چادری بودن تعدادی از شخصیت ها خواهیم شد اما مساله مهم و نقطه قوت داستان همین است. چرا؟؟؟ خواننده می تواند با شناسایی ویژگی های اخلاقی هر شخصیت چهره مد نظر خود را یا شبیه افرادی که میشناسد به آن شخصیت معرفی نماید.

لحظه به لحظه که با داستان پیش می رویم، همراه بلوغ و رشد فکری کسانی هستیم که قصه زندگیشان برایمان خط به خط هیجان انگیزتر می شود. قصه نه قهرمان عاشقی دارد و نه حتی شخص اول، این داستان بیشتر به توصیف زندگی سه خانواده به محوریت سه فرزند دختر می باشد و در طی زمان این خانواده ها گسترش می یابند، می پردازد. پس توقعی برای داشتن قهرمان و شخص اول وجود ندارد اما حسی در این قصه نهفته است که خلق کننده این توصیفات می شود. حسی که از برخورد به اصطلاح سینه به سینه شروع و باعث رشد و تربیت عقلی یک دختر 18 ساله با شیطنت ها و روحیات مخصوص به خود می شود که در فصل های آتی بازگو می شود که همین برخورد سینه به سینه سال ها قبل باعث پاشیده شدن یک زندگی دیگر می شود. یک برخورد با دو زاویه نگاه متفاوت.

بعد از خواندن دو سه فصل از کتاب ناخودآگاه این پرسش به ذهن خطور می کند که چرا همه چیز اینقدر خوب پیش می رود؟ چرا اینقدر همه باهم مهربان هستند؟ پاسخی برایش نمی یابم اما به سوالم خرده می گیرم که چرا ما باید همیشه انتظار اتفاق های ناگوار را داشته باشیم تا قهرمان با ان دست و پنجه نرم کند؟

فصل به فصل که جلوتر می رویم، با کیمیا و نازیلا و آتنا، حتی با نیما و کاوه و رضا بزرگ تر می شویم و افراد دیگری وارد قصه می شوند. در یکنواختی مثلت های عشقی جلو می رویم، مثلت عشقی هایی که بدون حتی کوچکترین دعوا برای همیشه برای هم آرزوی موفقیت می کنند و خوشبختی را از نفر دیگر طلب می نمایند اما شخصیت مرموز  داستان هنوز تنهاست و با اختلاف سنی به شدت زیادی دلبسته دختر کوچولوی قصه است، علی رغم اینکه هر دو نفر این موضوع را انکار می کنند اما خواننده با آرامش خاطر به عشق بین این دو پی برده است. همینطور که جلوتر می رویم با اولین نقطه عطف داستان مسیر این عشق عوض می شود و کیمیا دیگر به مردی با موهای جوگندمی فکر نمی کند، عشق را در نگاه عاشق و دل باخته خود رضا می بیند. شاید اگر این نقطه عطف غزاله و نیما اتفاق نمی افتاد، کیمیا همسر نیما بود اما......

به دنبال اولین نقطه عطف داستان، دومین نقطه عطف رخ می دهد و عشق جدیدی بین کیمیا و رضا شکل می گیرد. درست است که در اواخر داستان کیمیا با خود فکر می کند که از ابتدا عاشق و دلباخته رضا بوده است اما نمی توانیم این را قبول کنیم که کیمیا عشق را با نیما شناخت، اگر نیما کمک به بزرگ شدن او برای خود نمی کرد شاید حتی کیمیا به رضا هم پاسخ مثبت نمی داد.

اینقدر متن داستان ساده و روان است که وقتی به مطالعه کتاب اقدام می ورزیم، گویی داستان نمی خوانیم ، فیلم میبینیم و به شدت علاقه مند هستیم تا فیلم ادامه پیدا کند و حتی هیچ وقت تمام نشود.

اما به عقیده اینجانب بزرگترین انتقادی که می توان به داستان وارد کرد، نحوه سرانجام یافتن شخصیت مرموز داستان نیما است. ای کاش به دلیل اینکه همه ازدواج کردند و به دنبال تقدیر خود رفتند، نیما ازدواج نمی کرد آن هم با شخصیت هستی  داستان که تا چند فصل قبل همه از او به دلخوری یاد می کردند. یادمان نرود که کیمیا رشد عقلی خود را مدیون همین نیمایی است که سرانجام ازدواجی بدون عشق را شروع کرد.

بنده با این کتاب زندگی کردم و قصه ی آن را تماشا کردم. آنقدر با فضای زندگی داستان عجین شده بودم که ناخودآگاه به گفتگو ها عکس العمل نشان می دادم. گاه با گریه های شخصیت ها اشک می ریختم و گاه از خوشحالی قهقه ای سر می دادم.

به راستی این کتاب چند سطر زندگی بود که نباید خوانده می شد باید با این چند سطر زندگی می کردم تا بتوانم آن را حس کنم اما هر کتابی با هر تعداد سطر حاشیه هایی در کنار متن دارد که آن را خواندنی تر و جذاب تر میکند.

در این چند سطر زندگی نیما حاشیه ی این سطرها بود.......

باسلام ودرودخدمت شما دوست عزیز!

ممنونم از وقتی که صرف خواندن ونوشتن نقد به این شیرینی کردید.به واقع عرض میکنم خواندن کلمه به کلمه ی نوشته تان برایم بس لذت بخش بود.

از اینکه شخصیتهای داستانم رو که منهم عجیب دوستشون دارم رو دوست داشتید خوشحالم.

ودر مورد هستی...

هستی بد نبود..عاشق بود..عشق یک طرفه ای که شاید به مذاق ما خوش نمی آمد.آدمها وبرخوردشان همه آن چیزی نیست که ما دوستش داشته باشیم.

ولی دلیل بر بد بودنشان نیست..

ونیما...

نیما حاشیه نبود..

اوهم یکی از سطرهای اصلی داستان زندگی این کتاب بود...

بازهم ممنون از حضور سبزتون!

عاشقانه های عالم همراه همیشگی شما در طریق زندگی!

 

 

 

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 12 دی 1393 - 03:01 ق.ظ

ممنوووونم نازنین بانو!

عشقمیدگلگل


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 15 دی 1393

پیام های ارسالی: 1
اعتبار: 0

2 مرتبه در 1 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 13 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 دی 1393 - 04:28 ب.ظ

سلام وعرض ادب خدمت خانم عبدی محترم.

تعریف قلم سرکار خانم را از زبان همسرم بسیار شنیده بودم.مسافرت چند روزه ی همسرم وتاکید ایشان برای خرید این کتاب باعث شد در اولین فرصت این کتاب را برای ایشان تهیه کنم.تنهایی بنده در منزل و بودن این کتاب باعث شد به سراغش بروم نه برای خواندن بلکه فقط برای اینکه نگاهی به آن بیندازم.

ساعت 6بود که همراه با روشن کردن کتری برای چای این کتاب را بدست گرفتم و دیگر نتوانستم زمین بگذارم.خدا شاهدست دو روز کامل نتوانستم آن را از خود دور کنم. درقطار مترو..فروشگاهم وخانه مدام جلوی چشمم بود.

باکیمیا.نازی وآتناورضاونیما وکاوه زندگی کردم.تبریک میگویم.عالی بود.تکاملشان بزرگ شدنشان وعاشق شدنشان...همه قشنگ وباور پذیر بود.

امیدوارم قلمتان تا همیشه ماندگار ومانا باشد.

محمد شایان راد

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 دی 1393 - 09:48 ب.ظ

نانسی نوشت:

ممنوووونم نازنین بانو!

عشقمیدگلگل

نانسی عزیز...

لطف دارید.متشکرم!

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 دی 1393 - 10:01 ب.ظ

محمدشایان نوشت:

سلام وعرض ادب خدمت خانم عبدی محترم.

تعریف قلم سرکار خانم را از زبان همسرم بسیار شنیده بودم.مسافرت چند روزه ی همسرم وتاکید ایشان برای خرید این کتاب باعث شد در اولین فرصت این کتاب را برای ایشان تهیه کنم.تنهایی بنده در منزل و بودن این کتاب باعث شد به سراغش بروم نه برای خواندن بلکه فقط برای اینکه نگاهی به آن بیندازم.

ساعت 6بود که همراه با روشن کردن کتری برای چای این کتاب را بدست گرفتم و دیگر نتوانستم زمین بگذارم.خدا شاهدست دو روز کامل نتوانستم آن را از خود دور کنم. درقطار مترو..فروشگاهم وخانه مدام جلوی چشمم بود.

باکیمیا.نازی وآتناورضاونیما وکاوه زندگی کردم.تبریک میگویم.عالی بود.تکاملشان بزرگ شدنشان وعاشق شدنشان...همه قشنگ وباور پذیر بود.

امیدوارم قلمتان تا همیشه ماندگار ومانا باشد.

محمد شایان راد

 

آقای راد محترم...

سپاس از محبت شما وهمسرمحترمتان که نسبت به بنده لطف داشته اند.از خدا میخواهم شرمنده دوستانی چون شما نشوم.

آسمان زندگیتان پراز ستاره های پرتو افشان عشق!

 

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت موقعیت: 1
تاریخ عضویت: 13 شهریور 1392

پیام های ارسالی: 7
اعتبار: 0

50 مرتبه در 17 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 57 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 دی 1393 - 04:44 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان عزیز...
واما چند سطر زندگی♥عاشقانه ،دوستانه،صمیمانه،مادرانه،پدرانه و پر از طنزهای دخترانه♥ چند سطر میخوام حرف دلمو در مورد چندسطر زندگی بزنم .منتقد نیستم مخاطب خاص کارای خانم لیلا عبدی عزیزودوست داشتنیم و افتخار اینو داشتم که روز رونمایی در کنارشون باشم و توضیحاتی در مورد  رمانشون رو بشنوم و گوش بسپارم به صدای پرازاحساسی که سطرهایی از کتاب رو خوندن.       
این رمان روایت پیچیده و فانتزی و ماورایی نداره ، از جنس زندگیهای این روزای زمونه ماست .
نظرات دوستان رو خوندم و دقیقا دیدم المانها و فاکتورهای دلخواه منو نام بردن.
دراین رمان شاهد رفاقت ها و دوستیهایی از جنس ناب و پاک هستیم ... شاهد روابط صمیمانه قابل باور بین همسایه های قدیمی هستیم .
شاهد عاشقانه هایی که بکر و باکرن و گاهی هم شاهد از خود گذشتگی ها ... رازی پنهان وجود داره که سطر به سطر که جلو می ریم بیشتر وارد دنیای زیبای شخصیتها میشیم. چرا بعضی ها باور ندارن که هنوز هم همسایه میتونه به همسایه کمک کنه، یا یه شاگرد به معلمی که به گردنش حق داره...
لیلای عزیزم:به خاطر خلق تابلویی از یکرنگی ها در عین رنگین کمانی بودن ممنونم.
ممنون لیلا بانوی عزیزم به خاطر نوشتن سطر به سطر زندگی که قابل باور و قابله لمس .... همه چیز جای خودشه قرار نیست قصه شاهزاده و گدا باشه . قرارنیست عدالت اجرا نشه .عدالت که میگم برای همه یعنی همه ی شخصیتهای پررنگ و کم رنگ رمان اتفاق افتاد .
چند سطر زندگی با کیمیا ،نازی و آتنا شروع میشه و بعد وارد خانواده های اونها میشیم ... تاکید روی شخصیت اصلی نیست . پس صبر پیشه کنید و بخونید و لذت ببرید.
موفق باشی لیلای مهربانمگل

 


مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد / نقش هر نغمه که زد راه بجائی دارد / عالم از ناله عشاق مبادا خالی / که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 دی 1393 - 02:03 ق.ظ

negin pars نوشت:

سلام به همه ی دوستان عزیز...
واما چند سطر زندگی♥عاشقانه ،دوستانه،صمیمانه،مادرانه،پدرانه و پر از طنزهای دخترانه♥ چند سطر میخوام حرف دلمو در مورد چندسطر زندگی بزنم .منتقد نیستم مخاطب خاص کارای خانم لیلا عبدی عزیزودوست داشتنیم و افتخار اینو داشتم که روز رونمایی در کنارشون باشم و توضیحاتی در مورد  رمانشون رو بشنوم و گوش بسپارم به صدای پرازاحساسی که سطرهایی از کتاب رو خوندن.       
این رمان روایت پیچیده و فانتزی و ماورایی نداره ، از جنس زندگیهای این روزای زمونه ماست .
نظرات دوستان رو خوندم و دقیقا دیدم المانها و فاکتورهای دلخواه منو نام بردن.
دراین رمان شاهد رفاقت ها و دوستیهایی از جنس ناب و پاک هستیم ... شاهد روابط صمیمانه قابل باور بین همسایه های قدیمی هستیم .
شاهد عاشقانه هایی که بکر و باکرن و گاهی هم شاهد از خود گذشتگی ها ... رازی پنهان وجود داره که سطر به سطر که جلو می ریم بیشتر وارد دنیای زیبای شخصیتها میشیم. چرا بعضی ها باور ندارن که هنوز هم همسایه میتونه به همسایه کمک کنه، یا یه شاگرد به معلمی که به گردنش حق داره...
لیلای عزیزم:به خاطر خلق تابلویی از یکرنگی ها در عین رنگین کمانی بودن ممنونم.
ممنون لیلا بانوی عزیزم به خاطر نوشتن سطر به سطر زندگی که قابل باور و قابله لمس .... همه چیز جای خودشه قرار نیست قصه شاهزاده و گدا باشه . قرارنیست عدالت اجرا نشه .عدالت که میگم برای همه یعنی همه ی شخصیتهای پررنگ و کم رنگ رمان اتفاق افتاد .
چند سطر زندگی با کیمیا ،نازی و آتنا شروع میشه و بعد وارد خانواده های اونها میشیم ... تاکید روی شخصیت اصلی نیست . پس صبر پیشه کنید و بخونید و لذت ببرید.
موفق باشی لیلای مهربانمگل

 

 

عزیزترین عاطفه ی دنیا در درون قلب من...

هزاران درود وبیکران سپاس برای دریای محبتت.

نقد بسیار زیبایت راخواندم واز هرکلمه اش که نشان محبتت راداشت قلبم سرشار شد از زندگی.خدارا هزاران بار سپاس که بردلت نشست ودوستش داشتی نازنینم.

عدالت خداوندی...بله.اعتقاد عجیبی به این موضوع دارم.می دانم جواب خیلی کارها وحرفها شایددرهمان دم داده نشود امابرو برگرد من باب دریافت پاسخ از قدرت لایزال نخواهد داشت.

ودیگر اینکه بانوی مهربانی وادب....افتخار ازبابت رویت چهره مهربان وناز شما از بنده ست.امیدوارم بزودی برای رونمایی کار شما دور هم باشیم.

ممنون از همراهی پرمحبتتون بانو!

وسعت عشق گوشه چشم تمام عالم باشه برقلب مهربان شماگل


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 10 بهمن 1393 - 09:21 ب.ظ

http://dl.lovemusic.ir/download/Behdad%20Babaii%20-%20Boghz%20Setar(www.lovemusic.ir).mp3

 

سلام به لیلا بانوی گل.

این موسیقی روتقدیم گل وجود شما میکنم وهمه اونهایی که از این کتاب مثل من لذت بردن.

موسیقی


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 فروردین 1394 - 10:50 ق.ظ

سلام به لیلا بانوئیه خودم

سال نوتون مبارک

ایشالا که سال خوب وفوق العاده ای داشته باشین.

تا برنگردی
سبزه سبز نمی کنم
عود نمی سوزانم
ماهی و گل و ترانه
در سفره نمی چینم،
فال می گیرم و به پنجره های بسته دخیل می بندم
بگذار
همه خیال کنند عاشقم.

بغل کردنگل


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت تاریخ عضویت: 29 دی 1392

پیام های ارسالی: 44
اعتبار: 0

186 مرتبه در 56 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 56 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 7 فروردین 1394 - 01:20 ق.ظ

نانسی نوشت:

سلام به لیلا بانوئیه خودم

سال نوتون مبارک

ایشالا که سال خوب وفوق العاده ای داشته باشین.

تا برنگردی
سبزه سبز نمی کنم
عود نمی سوزانم
ماهی و گل و ترانه
در سفره نمی چینم،
فال می گیرم و به پنجره های بسته دخیل می بندم
بگذار
همه خیال کنند عاشقم.

بغل کردنگل

 

سلام بر شما دوست نازنینم...

متشکرم از لطفتون.برای شماهم بهترینها رو آرزو میکنم.!

 


خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن leilaabdi4444@gmail.com



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*