نارین

ـ نه روزی که به حسام بله گفتم، بلکه روزی که حس کردم بدون اون نمی‌تونم زندگی کنم بهش قول دادم برای همیشه کنارش بمونم. چون مطمئن شده بودم هیچ‌کس نمی‌تونه منو از راهی که می‌رم برگردونه حتی پدرم، اما حسام می‌ترسید و من همیشه ترس رو تو چشماش می‌خوندم. می‌ترسید که نای مبارزه رو نداشته باشم و به خاطر عشق به پدرم سریع تسلیم بشم. می‌ترسید از این‌که یه جایی تو این راه تنهاش بذارم. می‌ترسید با همه‌ی عشقی که بهش دارم خستگی یه جایی، کار دستم بده و پام رو سست کنه، می‌ترسید که بین اون و پدرم، بابا رو انتخاب کنم و من... با حماقت تمام تا آخرین لحظه تلاش کردم برای اثبات عشقم، برای این‌که به اون نشون بدم نارین عاشق نمی‌شه اما روزی که مهر مردی رو به دل گرفت و باهاش عهد بست سر حرفش می‌مونه. که بهش بگم برخلاف اون چیزی که فکر می‌کنه من عاشق‌ترم و این کار رو هم کردم. می‌فهمی مستانه من با افکار ابلهانه‌ام پدرم رو به سینه‌ی خاک کشوندم. تو این میون مقصر کیه؟ کیه جز حسام که خواسته و ناخواسته منو مقابل پدرم قرار داد؟ اگر عشق این بود، ای‌کاش هیچ‌وقت عاشق نمی‌شدم مستانه... لعنت لعنت به حسام و لعنت به من و لعنت به این احساسات خام و ابلهانه که به اسم عشق، عزیزترینم رو به خاطرش قربونی کردم.

دانلود