میان لاشه ایستگاه متروکه
عنوان:
میان لاشه ایستگاه متروکه
کد کالا:
از متن کتاب
تا چشم کار می¬¬کرد برف بود و برف. صدایی انگار مرتب، آرام و ناله¬وار به نام می¬خواندش. سر چرخاند، اما صاحب صدا را ندید. قدمی برداشت، خواست از لبه¬ی پرتگاه عقب بکشد، پای راست را که برداشت، پای دیگر همراهی نکرد. برگشت و نگاهی به آن انداخت. تا جایی حوالی زانو زیر برف مانده بود و آن پایین احساس دردی که داشت نشان می¬داد پای چپ به جایی گیر کرده است. خم شد، دست¬ها را دور ران پا گره و تلاش کرد آن را بیرون بکشد. نتیجه¬ای نگرفت. دوباره صدایِ ناله¬وار به نام خواندش. سر بلند کرد و نگاه چرخاند. باز هم کسی را ندید. فکر کرد شاید باید اول پایش را خلاص کند و بعد به دنبال منبع صدا بگردد. خم شد، برف¬ها را مشت¬مشت کنار زد، تا ببیند آن زیر، پا به چه چیز گیر کرده است، برف¬های انباشته¬شده انگار سرِ تمام شدن نداشتند. هر چه بیشتر چنگ می¬انداخت، برف کمتری کنار می¬رفت و هر چه بیشتر تقلا می¬کرد، پایِ دربند گرفتارتر می¬شد. درست شبیه اسیر شدن میان یک باتلاق بود. باتلاقی برفی. از نفس¬افتاده، سر به سمت آسمان برد و زیر بارش شدید برف چشم¬ها را بست. این¬بار صدا، نه از دور، نه ناله¬وار، که زیر گوشش، که محکم و قرص و پرانرژی به نام خواندش. به آنی چشم باز کرد، سر چرخاند و کسی را نزدیک خود ندید، اما به محض این که نگاه پایین برد، دیگر برفی دور پایِ اسیر شده نبود. به جای برف، پایِ ایستاده¬اش روی زمین را می¬دید و دستی که دور مچ آن حلقه شده بود و مانع از حرکتش می¬شد. فریادی از سر ترس کشید، خواست پا را پس بکشد، دست بگو قلوه سنگی بزرگ، پا را میخ زمین کرده بود. نفس بریده، میان ترس و واخوردگیِ افتاده به جانش و تلاش بیهوده برای رهایی، دست و پا می¬زد که دستی مچ دستش را چسبید و به وحشتش اضافه کرد.
نویسنده:شابک:9786226504201
نوبت چاپ:دوم
ناشر:آرینا
قطع کتاب:رقعی
نوع جلد:شمیز
تعداد صفحه:994
تیراژ:500