صیاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 9 بهمن 1390 - 05:38 ق.ظ

امیر به طرف در رفت و خواست دستگیره را بکشد که با لحن خاص وپر از احساسی گفتم:

-امیر....

-جانم؟

-بمون.... پیشم بمون و هیچ وقت تنهام نذار  احساس می کنم روزهای اول زندگیمون به درک بالایی از عشق نرسیده بودم و اگه  از اول کنارم بودی  الان  این قدر دوستت نداشتم.من بهای زیادی برای داشتن تو پرداخت کردم وحالا تو در تمام رگهام  جریان داری هیچ وقت منو تنها نذار..... اوایل نامزدیمون به مامانم گفتم که من احساسی به امیر ندارم می دونی چی جوابم رو داد؟

- نه چی گفت ؟

- گفت عشق قبل از ازدواج دوامی نداره و سرد می شه  اما عشقی که به مرور و بعد از ازدواج به وجود  می اد هرگز از بین   نمی ره ان قدر بهش وابسته می شی که نمی تونی دقیقه ای دوریش رو تحمل کنی و اون موقع است که خوشبختی رو درک می کنی    اون روز حرف مادرم رو درک نمی کردم اما حالا می فهمم معنی حرفش چی بود. من به خاطر تموم این مدت متاسفم امیر .... من عاشقتم حتی همون شبی که از خودم روندمت بس که عاشقت بودم اون کار رو کردم خواهش می کنم همه چیز رو فراموش کن وکنارم بمون ..... خیلی دوست دارم.......


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*