نوا
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 1 تیر 1391 - 06:25 ب.ظ

اثری از مرضیه جهان آرا 

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 137
اعتبار: 178

2489 مرتبه در 495 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1278 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 تیر 1391 - 04:51 ب.ظ

فیلم پخش شد خیلی نامردی بود به جای هیوا که درو باز کرد پوریا بود.تمام صحنه ها خودشون بودن ولی تمام حرکات هیوارو پوریا انجام داده بود.ازتعجب دهنم باز مونده بود چی می تونستم بگم.باسرافکندگی به عقد پوریای نامرد دراومدم.پوریا مبلغ شلاق رو داد و مانع از اجرای حکم شلاق شد وقتی که مراسم تموم شد ازاد شدیم به طرف بابا رفتم حس کردم کمرش خم شده گفتم:

بابا به خدا دروغه.

اشکهای بابا سرازیر شد و محکم توی گوشم زد و گفت:

از حالا دیگه دختری به اسم نوا ندارم تو هم بدون پدربی پدر.مزدم رو کف دستم گذاشتی این همه سال با ابرومندی زندگی کردم اونوقت تو...جواب مردم رو چی بدم...

هق هق بابا بلند شدو با کمک شهرام و شهروز از سالن بیرون برده شد شروین نیشخندی زد و گفت:

میدونستم یه روز ابرمون رو میبری.دیگه چه جوری سربلند کنیم کاش می مردی و این گندرو بالا نمی اوردی.

سیلی محکمی به گوشم زد هنوز می خواست بزنه که بهراد دستش رو گرفت و مانع شد چشمم به چشمای بهراد افتاد نگاهش پر از حرف بود پر از فحش که می تونست بهم بگه و خودش رو راحت کنه ولی هیچی نگفت نگاهش وجودم رو نابود کرد به زانو روی زمین نشستم و ناله زدم و اشک ریختم دیگه صدای مهربونش رو هیچ وقت نمی شنیدم.دیگه دستای مهربون بابا نوازشگر موهام نبود همه چیز تموم شد نوا...همه چیز...صدای پاشون نشون داد که برای همیشه ترکم کردن دلم می خواست حداقل بهراد باورم کنه ولی صد افسوس که او هم رفت و من ماندم و کوهی از بدبختی و تنهایی.


insta:behzadabedini



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*