آشنایی با نویسندگان

اعظم طهماسبی 
در شهرستان باستانی ایذه در شمال شرقی خوزستان متولد شدم. مثل بقیه دوستان اهل قلم من نیز در بچگی عاشق داستان بودم .و چه بسا شبهایی که در رویاهای کودکی ام برای خود قصه می ساختم و تا اوج ناکجا آباد با قصه هایم سفر می کردم و نهایت لذت را می بردم . هیچ چیز در زندگی ام به اندازه داستان،رمان مرا به خود جذب نکرد.
دیپلم تجربی دارم . در رشته روانشناسی پذیرفته شدم اما از رفتن آن انصراف دادم و به رمان هایم سرو سامان دادم. البته هدفم رمان نوشتن نبود و تمام دقدقه من فیلم نامه نویسی است که امیدوارم بتوانم روزی در این حرفه موفق شوم .
در تاریخ12/7/1360 متولد شدم و در 12/7/80 ازدواج کردم و به یاری ولطف خدا ازدواجی موفق و دلخواهی داشتم.ثمره چند سال زندگی مشترکم دو پسر به نامهای (یزدان مهر) 8 ساله و (مهدی) 6ساله می باشد.
مشوق اصلی قلم در دست گرفتنم اول خدا و بعد خدا و بعد همسرم می باشد چون فردی هنرمند و تحصیلات عالی دارد توانست در این راه کمک به سزایی به من کند.
به طوری که تمام شور و شوق قلم در دست گرفتنم را در نگاه گرم و پر شور او می بینم و با پشتوانه او قلمم به رقص در می آید.
در سال 1386 اولین اثرم با نام (( یک قدم تا عشق )) در انتشارات خوب و با محبت علی به چاپ رسید و اثر بعدی با نام (( آه از دلت)) از همین نشر می باشد و امیدوارم که مورد استقبال ادیب دوستان واقع شود.
و خدای سبحان توفیق دهد بتوانم در سال جدید از بهار و روشنی ایران زمین سخن بگویم. 


افسانه نادریان 
سال 1353 در تهران بدنیا اومدم .متولد دومین روز از اولین ماه سومین فصل خدا هستم.
عاشق فصل تولدم پاییزم وعاشق شعر و کتاب
از بچگی کتاب خوندن بهترین زنگ تفریحم بودو کتاب که میدیدم به قول معروف چشام برق میزد .به دلیل علاقه ام به رشته های هنری تصمیم به انتخاب رشته گرافیک در دبیرستان گرفتم ولی دور بودن هنرستان از محل زندگیمون و مخالفت پدر مانعم شد ولی من دست برنداشتم تا قبل از ورود به دانشگاه انواع اقسام کلاسای هنری رو امتحان کردم طراحی رو با استاد شیشه گران ،خطاطی با استاد باستان فر و نقاشی رو با استاد مفیدی یاد گرفتم.کنکور سراسری با اینکه فقط در یک رشته میتونستم شرکت کنم با وجود همه سختیهاش این ریسکو به جون خریدم ویکی از کنکوریهای هنر شدم ولی متاسفانه شایدم خوشبختانه قبول نشدم اون موقع بود که خداوند از روی حکمت درو برام بست ولی از روی رحمت در دیگرو برام باز کرد منم سریع وارد شدم ودر رشته علوم اجتماعی وارد دانشگاه ازاد شدم با اینکه رشته مورد علاقه ام نبود ولی سرنوشتم اینو میخواست که من بعد یکی دوترم چنان علاقه مند شوم که هیچوقت از انتخابم پشیمون نشدم چون فقط خدا بود که منو در این راه قرار داد.
واحد ویراستاری و عکاسی خبری رو در کنار کلاسای ازاد طراحی ونقاشی گذروندم شعر وکتاب که دوستای همیشگیم بودن سال اخر دانشگاه داستانهای کوتاه مینوشتم روزنامه و مجله می ساختم و عکس میگرفتم و دنبال خبر بودم.همون سالها راهو بهم نشون داد
ازدواج و تشویقای همسرم که همیشه ممنون و مدیونشم کمک زیادی بهم کرد تا اولین رمانم ،باران عشق رو برای دل خودم بنویسم و با اصرار همسرم کتابم توسط نشر زرین چاپ شد .که موفقیتش راهو برای نوشتن رمانی بعدیم هموار کرد.
سال 83 باقلب تو می تپم چاپ شد
سال 86 ارام عشق وامسال هم به لطف نشر علی و با وجود همه مشکلات و دوندگیهای خانم نوری عزیزم که همیشه ممنونشون هستم کتابم با کمی حذف ویک سال تاخیر چاپ شد.
یکی از الطاف خداوند بهم داشتن همسر خوبم و دو فرزندمه
یکی دیگه از لطف های پروردگار شانس نوشتن وقدرت تخیله که امیدوارم لایقش باشم 


الهام قسیم 
در هفتمین روز مرداد ماه سال 1363 در شهر بابل به دنیا آمدم و در تهران بزرگ شدم.دوران کارشناسی ام را در رشته مدیریت بیمه اکو گذراندم و در حال حاضر در حال اتمام دوره ی کارشناسی ارشد رشته ی MBA بوده و در همین رشته نیزمشغول فعالیت می باشم. از اواخر دوران راهنمایی و اوایل دبیرستان نثرهای گاه و بیگاهی می نوشتم که همیشه در صفحه ی اول کتاب های درسی خودم و دوستانم حک می شد. از 17 سالگی به علت علاقه وافری که داشتم، به تدریس زبان انگلیسی در آموزشگاه های مختلف پرداختم و از تابستان سال 80 به طور جدی نوشتن را آغاز کردم. رمان " نگاهم کن" نیز درهمین سالها شکل گرفت . سال 86 با تشویق و حمایت پدرومادرم تصمیم به چاپ این رمان گرفتم و شروع به ویرایش آن کردم.سال 87 همکاری ام را با نشر علی اغاز کردم و اولین رمانم با نام "نگاهم کن" توسط نشر بسیارخوب علی در سال 88 منتشر شد. درحال حاضر نیز مشغول نگارش اثر دیگری برای شما عزیزان می باشم که امیدوارم بتوانم آن را هر چه زودتر به شما دوستان مهربانم که در همین مدت کوتاه همواره با نظرات و انتقادات خود یاری ام کرده اید و به من دلگرمی بخشیده اید، تقدیم کنم. 


پریسا مطلوبی 
در یکی از روزهای سرد و سپید دی ماه دیده بر هستی گشودم. فوق لیسانس شیمی از دانشگاه تهران گرفته ام و اینک در همین دانشگاه مشغول کارمی باشم. سال 72 ازدواج کرده و تنها فرزندم اینک سال اول(سال 1388) دبیرستان را می گذراند. نوشتن را از سالهای آغازین نوجوانی؛ برای تنهاییهای خود آغاز کردم. سال اول دبیرستان ذوق نوشتن را دبیر انشا در من کشف کرد و " پریسا مطلوبی " خیلی زود با نثرهای ادبی و شعرهای گاه و بیگاهش بین همشاگردیها معروف شد. دانشگاه آغاز روان شعر گفتنم بود. خالصانه اقرار می کنم چاپ رمان "لحظه های آبی تقدیر" پس از الطاف بی دریغ خداوند تنها و تنها با کمکهای بی شائبه و زحمات بی ریغ مدیر محترم انتشارات فرهیخته "علی" صورت گرفت. امیدوارم فرصتی داشته باشم تا رمانی دیگر و شاید مجموعه ای شعر . . .


ر. اکبری 
ر .اکبری متولد 1357 تحصیلات خود را در رشته ادبیات و علوم انسانی به پایان رسانید . در سال 78 زیر نظر استاد عطاالله فلاح فن نوشتن و ویرایش را آموخت و در سال 1380اولین رمان خود را نام دنیای گمشده در استان قم به چاپ رسانید .در سال 1383همکاری خود را با نشر علی آغاز کرد و همزمان کتاب دختران فرار چرا ؟ را در انتشارات جمال به سفارش موسسه انتشاراتی گل یاس به چاپ رسانید که با استقبال زیادی همراه شد وبه چاپ های متعددی رسید .
در سال 1383 با نشر دومین رمان خود به نام (زیبای خفته )همکاری خود را با نشر علی آغاز کرد.زیبای خفته - بالاتر از سیاهی - و بار دیگر مجنون - لحظه ای با ونوس - پریا - نازکترین حریر نوازش ]چشمهایت مال من -ملکه جنوب از مجموعه های وی می باشد که در نشر علی به چاپ رسانیده و همچنان همکاری خود را در زمینه رمان با نشر علی ادامه می دهد .


رضوان جوزانی 
رضوان جوزانی متولد تیر ماه 1354 در تهران.
مدرک کارشناسی فلسفه از دانشگاه ادبیات و زبان های خارجه دانشگاه علامه طباطبایی.
از نوجوانی ذوق نوشتن داشتم.و کمدم پر از دفتر های خاطراتی است که از شور و حال جوانی و درگذشت سرگذشت ها و فراز ونشیب ها پر شده اند.
چند سال سابقه تدریس دارم اما رها کردم. سابقه نوشتن مقاله هم دارم ،اندک آن هم از نوع ادبی.
همسرم مشوقم بودند او که با خواندن خاطرات و دست نوشته هایم و باور اینکه قلم خوبی دارم تشویقم کرد که بنویسم.
باور داشتن، خواستن و نوشتن هم اکنون به صورت نیاز روحی در آمده است .اولین کتابم هستی منو پس از آن اوار خاموشر و بعد از آن بهار جاوید است .همه را مانند بچه هایم دوست دارم و دل سپرده شان هستم .
نشر علی را از استقبال خوانندگان جوان در کتابخانه ها و نمایشگاه کتاب و سر و دست شکستن ها برای خرید کتاب از این انتشارات شناختم .
تا کجا پیش خواهم رفت؟خدا می داند.
تمام سعی ام در کتاب هایم نزدیک کردن جوان ها و توکل همیشگی شان به خداوند است.
به امید آنکه دست همه ما در دست خدا باشد. 


سعیده آساره 
سومین ماه از پاییز سال1363 دو روزه بود که پا به عرصه هستی گذاشتم تا عنوان اولین دختر خانواده آرزوی مادرم را تحقق داده باشم اسمم روسعیده گذاشتن تا در ترکیبی زیبا با شهرتم معنای تک ستاره خوشبختی را تجلی گر باشه ماما نم عاشق دختر بود وبه عشق اینکه زوذتر بزرگ بشم شناسنامم رو واسه 25 شهریور گرفت اینجوریی شد که یه سال زودترکلاس اولی شدم
دوران کودکی م با شیطنت های کودکی و بازی با برادرها و خواهرم طی شد روزگاری که بی شک زیبا ترین دوران زندگیم محسوب می شه
از دوران نوجوانی عاشق خواندن و نوشتن بودم و بیشتر اوقاتم رو با مطالعه سپری می کردم منم مثل همه ی عاشقان رمان خودم رو به جای قهرمان داستان می ذاشتم و ساعتی رو از دنیا و همه نیرنگها ش جدا می شدم اولین کتابی که خوندم پنجره خانم فهیمه رحیمی بود .مادرم اون روزها مخالف رمان خوندم بود می گفت وقتت رو با داستانهای تخیلی فهیمه رحیمی پر نکن این چیزها تو واقعیت متجلی نمیشن اما با شعر گفتنم مخالفتی نداشت .موقع انتخاب رشته م که رسید بازم نگرانی های یه مادر اجازه نداد به خواسته م که ادامه تحصیل تو رشته ادبیات بود برسم اونایی که هم دوره من هستن خوب در ک میکنن چی می گم حرفایی که تو دوره ما خیلی تکرار می شد اون زمان ادبیات و فنی حرفه ای و کاردانش مخصوص بچه تنبلا بود و واسه منه معدل بالا یه جور افت بود .از طرفی مادرم هم دوست داشت دکتر بشم مثل همه ی پدر مادرها که تو رویاهاشون بچه هاشون رو دکتر مهندس ( اونم از نوع موفقش) تصور می کنن. اون موقع ها انقدر بازار رمان و کتاب داغ نبودو بازم از دید پدر و مادر ها و با استناد به بیوگرافی فرناز عزیز نویسندگی وا سه آدم نون و آب نمی شد اینجوری شد که من با تمام نفرتی که از فیزیک و شیمی و ریاضی داشتم وارد رشته تجربی شدم .اونموقع ها ما یاد نگرفته بودیم رو خواست پدر و مادرمون نه بیاریم فکر می کردیم اینم یه جور احترامه یا شایدم همون حرمت نگه داشتن غافل از اینکه اینکار یه جور خیانت بود خیانت به خودم به خواسته هام و علایقم .نتیجه دوازده سال درس خوندنم موندن پشت کنکور بود البته سال اول کشاورزی قائم شهر قبول شدم که چون مادرم طاقت دوری از عزیز کرده ش رو نداشت بی خیالش شدم و سال دوم هم اراک قبول شدم که بازم به همون دلیل قبلی منصرف شدم . اما تموم این سالها با شعر گفتن و گهگاهی نوشتن عطش م رو فرو می نشوندم .
توی همون دوران مادرم بعد از یه دوره مبارزه با بیماری علاج نا پذیر سرطان مغلوب این بیماری که حتی به زبون آوردن اسمش هم لرزه به تنم می ندازه شد تا من تو سن نوزده سالگی طمع تلخ بی مادری رو مزه کنم و این حادثه بازم تو سومین ماه پاییز اتفاق افتاد تا من همگام با به خاطر آوردن زاد روزم این خاطره تلخ رو هم دوره کرده باشم .
اما با همه ی اینها باز هم عاشق فصل پاییزم وهمیشه از دیدن برگهای زرد و سقوطشون به سوی زمین یه حس خوبی بهم دست می ده و می تونم به جرات بگم استارت همه کارهام تو این فصل زده می شه
سال هشتاد و سه ازدواج کردم و حاصل این ازدواج پسری4 سالست به نام علی رضا که زیباترین اتفاق زندگیم لقب گرفته .سال هشتاد و شش کتاب شعرم با عنوان خاطره های گمشده با حمایت همسرم به چاپ رسید که متاسفانه به خاطر عدم همکاری انتشارات در پخش اون با موفقیت رو برو نشد سال هشتاد و نه با تشویقهای همسرم و البته حمایت خانواده ش وارد دانشگاه شدم تا بعد از ده سال دوری از درس حداقل به یکی از خواسته هام که کار با کودکان بود نزدیک بشم
توی این سالها نوشتن جز اصلی ترین کارهام بود اما داستان اولم به اسم سایه تنهایی ا ز طرف نشر بهمن مورد تایید قرار نگرفت وواسه همیشه تو کمدم بایگانی شد .داستان دومم لحظه های بارانی بود که سرگذشت واقعی یکی از دوستان نزدیکمه که خوشبختانه از سوی نشر علی پذیرفته شد تا من هم جز کوچکی بشم از خانواده نویسنده ها . با نشر علی سالها آشنا بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که روزی خودم هم جز حقیری بشم از این خانواده محبوب .رمان دیگه م هم قلبم برای تو که به تازگ با زم با تلاشهای خانواده ی محترم نوری به چاپ رسیده شایدبشه گفت ماجرای غزل هم ریشه در واقعیت داره و هستن کسانی که با این مسایل در گیرند و امیدوارم اونم مورد تایید یاران رمان دوستم قرار بگیره.کتاب دیگرم دوباره عشق دوباره زندگیه که نمی تونم تاریخ دقیقی براش تعیین کنم ولی مطمئنن تا پایان سال به دستتون می رسه و در نهایت شهرزاد که در حال نگارش اون هستم و نمیشه حرف بیشتری در باره ش زد .
و در پایان اینکه الان با وجود همسرم که در تمامی مراحل همراه و مشوقم بوده و پسرم که پا دشاه و یکه تاز قلب عاشقمه احساس می کنم به معنای واقعی نامم خوشبختم و البته موفق و این موفقیت و این شادی رو که ساده هم به دست نیومده اول تقدیم می کنم به روح بزرگ مادرم که یقین دارم تمام این سالها همراهم بوده و بعد به نگاه مهربان و همیشه نگران پدرم.


طیبه امیر جهادی 
طیبه امیر جهادی درسال 1353 در تبریز متولد شد. ولی در بندر عباس بزرگ شد و تحصیلات پایه خود را در رشته تجربی به پایان رساند و نویسندگی را بر اساس توانایی که در خویش احساس مینمود، آغاز کرد و مشوق اصلی او در این راه خواهرش بود.
از سال 1383همکاری خود را با انتشارات علی آغاز کرد و اولین اثر وی غزال و دومین اثر وی در امتداد حسرت می باشد. 


عاطفه منجزی 
متولد اردیبهشت ماه ۱۳۴۵ در شهر کوچک مسجدسلیمان،از پدری بختیاری تبار و مادری اصفهانی هستم.تحصیلات مقدماتی و متوسطه را در اصفهان گذراندم و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کردم و به تهران رفتم.فرزندان دو قلویم در سال ۱۳۶۹ به دنیا آمدند که در حال حاضر پسرم علیرضا ،در رشته ی کامپیوتر و دخترم نگین در رشته دارو سازی سر گرم تحصیل هستند.فرزندانم دو ساله بودند که تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کردم و به لطف خدا به موقع هم آن را به پایان رساندم و هم اکنون نیز ، دانشجوی مقطع کارشناسی رشته‌ ی روزنامه نگاری هستم .و اما در مورد حرفه ی نویسندگی و نقطه ی آغازین آن:
از دوران کودکی عاشق کتاب و کتاب خوانی بودم و این روند ادامه پیدا کرد تا وقتی‌ که علاقه‌‌ام به نوشتن را حس کردم.به همین خاطر در همان زمان دانشجوئی،به لطف و همکاری همسرم و خانواده هایمان. در کلاس‌ها و جلسات بحث و گفتگو ی متعددی در مورد علوم متافیزیک و روانشناسی‌ شرکت کردم که زیر نظر اساتید بزرگی‌ چون دکتر افضلی و دکتر روحانی و ...بر گذار میشد.در ادامه ی هدفم سال ۸۰ و ۸۱ را صرف شرکت در کلاس‌های داستان نویسی کردم و بالاخره با تشویق دوست ۲۰ ساله‌ام خانم وفأیی که خود ایشان از مترجمین قابلی‌ هستند،دست به قلم شدم.البته ایشان پیشنهاد کار ترجمه را برایم داشتند که من کار تالیف را بیشتر می‌پسندیدم .حاصل همه ی این مقدمات منجر به چاپ اولین کتابم شد به نام
" مسافر کوچه‌های عاشقی" که سال ۸۲ توسط نشر هودین به چاپ رسید و بعد از آن "تیه طلا " بود که توسط نشر اختران به بازار کتاب عرضه شد .بعد از این دو کتاب به ترغیب دخترم که از هوا خواهان نشر علی‌ بود و توسط دوست و استاد بزرگوار جناب آقای امرایی با نشر خوب علی‌ آشنا شدم و از آن جایی که برنامه‌ی سفر به خارج از مرزهای ایران را برای مدت نا‌ معلومی پیش رو داشتم،تصمیم گرفتم بعد از آن کار‌هایم را به دست توانمند دوستانم آقا و خانم نوری بسپارم. به این ترتیب در بهار ۸۷ تصویر سومین اثرم"لبخند خورشید" و در بهمن ۸۸ تصویر چهارمین اثرم"پرنده بهشتی‌ " را به کمک اینترنت و از فاصله ی هزاران کیلومتر راه ، بر روی صفحه مانیتور لپ تاپم نظاره گر شدم!
در حال حاضر هم کتابی به نام شاه ماهی‌ در دست چاپ دارم که مطابق معمول زحمت آن نیز بر گردن نشر خوب علی‌ افتاده است و کتابی هم در دست نگارش دارم که اجازه میخواهم فعلا نامش محفوظ بماند.
در پایان از فرصت استفاده می‌کنم و در جواب دوستانی که انتظار کتاب‌های بیشتری در مدت زمان کمتری را از بنده داشتند ،می‌ گویم؛اگر کوتاهی یا قصوری از این حقیر می‌‌بینید به بزرگواری خودتان ببخشید چرا که در دیار غربت و با حضور سه دانشجو در یک خانه،نوشتن آن هم به گونه‌ای که رضایت شما عزیزانم را بر آورده کند کار چندان ساده‌ای نیست اما باز هم به روی چشم همه ی تلاشم را به کار خواهم بست.
با تشکر و قدر دانی‌ از همه ی شما خوبان که وقت عزیز و گران بهایتان را صرف خواندن دست نوشته‌هایم می‌کنید و همینطور سپاس بی‌ دریغ از تشویق‌های دلگرم کننده و انتقاد‌های سازنده ی همگی دوستان خوبم! 


فرناز نخعی 
من فرناز نخعی در سال 1345 در تهران به دنیا اومدم. تو خونهء ما همه عاشق خوندن و نوشتن بودن و از زمانی که یادم می آد بهترین لحظه هام موقعی بود که برام کتاب می خریدن و اوایل می خوندن تا بعد ها که رفتم مدرسه و خودم تونستم بخونم. از روزی که سواد دار شدم، نوشتن هم به مطالعه اضافه شد و بهترین جذابیت رو برام ساخت.
روزی که قرار بود تو دبیرستان انتخاب رشته کنم، می خواستم برم ادبی بخونم ولی بابام کلی نصیحتم کرد که نویسندگی نمی تونه شغل اصلی آدم باشه چون تو ایران کسی ارزش واقعی هنر رو نمی دونه و بهتره از بقیهء استعداد هام برای انتخاب رشته استفاده کنم. من هم رفتم ریاضی و بعد تو دانشگاه ایمنی صنعتی خوندم و لیسانس گرفتم ولی زیاد تو رشتهء خودم کار نکردم و جذب کامپیوتر شدم. الان سال هاست مربی کامپیوتر و طراح وب و گرافیست هستم و از شغلم راضی ام اما هنوز نوشتن یکی از مهم ترین دغدغه های زندگی منه.
سال 72 ازدواج کردم و شکر خدا همسرم مرد خوبیه و از زندگی مشترکم راضی ام. دو تا دختر دارم که مریم سال سوم ریاضیه و عاشق مطالعه ست و دست به قلمه و هر وقت فرصت کنه چیز هایی می نویسه و توی سایت های مختلف نوشته هاش طرفدارانی هم داره، مطمئنم ایشالا چند سال دیگه می تونم اولین کتابش رو ببینم! مهسا کلاس دوم راهنماییه و مثل مریم کرم کتاب نیست ولی به هر حال اون هم از خوندن و نوشتن بدش نمی آد.
اولین کتابم به نام طلوع سپیده سال 81 توسط نشر البرز منتشر شد و بعدش من به خاطر گرفتاری های شغلی سال ها نوشتن رو به صورت منسجم انجام نمی دادم، البته می نوشتم ولی واقعا فرصت نداشتم که یه رمان رو کامل کنم. این روال تقریبا هشت سال طول کشید تا سرم خلوت تر شد و وقت کردم دوباره بشینم و نوشته هام رو اون طوری که دلم می خواد روی کاغذ – ببخشید، روی مونیتور بیارم! کتاب دومم اوج آسمان توسط نشر خوب علی چاپ شده و کتاب بعدیم به نام آن سوی مرز عشق تا اواخر سال جاری و کتاب آخرم به نام بسامه رو ایشالا تو نمایشگاه کتاب بعدی می بینین. یکی دو تا کار دیگه هم دارم که در نوبت مجوز هستن و امیدوارم هر چه زود تر بتونم اون ها رو هم به شما عزیزان عرضه کنم.
امیدوارم از خوندن کتاب هام لذت ببرین و بتونین لحظه های تلخ و شیرینی رو همراه قهرمان داستان طی کنین. یکی از دعا های همیشگیم اینه « خدایا به قلمم قدرتی بده که بتونم صحنه ها رو جوری خلق کنم که خواننده حس کنه در اون جا حضور داره و حس و حال لحظات و آدم های داستانم رو درک کنه، کمکم کن که بتونم جوری بنویسم که خواننده به وجد بیاد و لذت ببره.»


فهیمه پوریا 
فهیمه پوریا متولد دوم خرداد 1355 ،شهر تهران.
خانواده پدری و مادری او همه اهل آذربایجان شرقی هستند و او خود را بیشتر آذری می داند تا تهرانی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته علوم تجربی(نظام قدیم آموزشی) ادامه داد و در سال 1373 پس از یک سال نامزد بودن ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر می باشد وی نوشتن را پس از تولد دخترش آغاز کرد.و از سال 1384 همکاری خود را با انتشارات علی آغاز کرد و در هجدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران اولین اثر خود را با نام ایلگار دخترم روانه بازار کرد و با استقبال خوبی روبرو شدو پس از آن کتابهای قلعه دل ونجوای شبانه را به بازار روانه کرد. 


لادن صهبایی قدیمی 
متولد خرداد سال 65 هستم, مشهد , سومین و آخرین فرزند خانواده.
رشته ی ریاضی رو تو دبیرستان خوندم و کامپیوتر که رشته ی مورد علاقه ام بود تو دانشگاه ادامه دادم. سال دوم دانشگاه یعنی سال 84 ازدواج کردم (که بابتش تا عمر دارم از خداوند سپاسگزارم) و انشاا.. تا حدود یک ماه و نیم دیگه منتظر اومدن کوچولومون هستیم تا شیرینی و نمک زندگیمون یک جا تکمیل بشه . بعد از تموم کردن دانشگاه به عنوان تحلیلگر سیستم های نرم افزاری مشغول کار شدم که تکلیفش بعد از این مشخص نیست
نوشتن رو از بچگی دوست داشتم و همیشه داستان های نصفه نیمه ای می نوشتم, یه روزی رفتم سراغ همون داستان های نصفه و نیمه و وقتی رسیدم به صفحه ی آخر تک تکشون دلم می خواست که ادامه می داشت تا می فهمیدم آخرش چی می شه . این شد که دنیا را رها کن رو شروع کردم, به این نیت که تمومش کنم. اون زمان حدودا بیست سالم بود. 


م.زندی 
یکشنبه،پانزدهم فروردین سال هزار و سیصد و شصت بود که خدا منو به خانواده ام هدیه داد توی یک بعدازظهر خوب و خنک بهاری.
من فرزند اول خانواده بودم راستش من نوشتن رو،از همون بچگی دوست داشتم خیلی هم زیاد برای همین همیشه توی مدرسه بهترین انشاها رو برای خودم و دوستام و بعدها هم برای تنها خواهرم می نوشتم حتی دو مرتبه توی مسابقات بین مدارس در رشته داستان نویسی رتبه اول رو آوردم و به مسابقات کشوری راه پیدا کردم.
رمان خوندن و داستان نوشتن برای من شیرین ترین لذت دنیا رو داره هرچندشخصا ترجیح می دم حوادث عینی و واقعیتهای جاری در زندگی رو به رشته تحریر در بیاورم اغلب بخاطر تلخی کارهام مورد سرزنش قرار می رن ولی یادتون نره همیشه این تاثیرگذاری یه اثره که می تونه باعث ماندگاری اون تو ذهن آدما باشه همه ما اون اتفاقهایی رو دیرتر از یاد می بریم که بیشتر اذیتمون کرده باشه !! به هر حال شما دوستای خوبم می تونین از طریق آدرس زیر،با من درارتباط باشین به همتون قول می دم که از نظرها و انتقادهاتون نهایت استفاده رو ببرم دوستهای خوبم یادتون نره که جامعه نشر ما احتیاج به حمایت همیشگی شما مهربونها داره حمایت خودتون رو از ما دریغ نکنین
همه شما عزیزانم رو دوست دارم. 


مرضیه جهان آرا 
در چهارمین روز از اولین فصل تابستان سال 1365 درخانواده ای مهربان و صمیمی در کرمان چشم به این هستی بیکران گشودم. اولین فرزند خانواده ام هستم؛سه سال بعد از تولدم با به دنیا آمدن برادرم جمع چهار نفره ی خانواده مان تکمیل شد! بعداز طی کردن دوران دبستان و راهنمایی در رشته ی علوم انسانی فارغ التحصیل وهم اکنون دررشته ی حسابداری مشغول تحصیل می باشم. با تشویق های خانواده ام به طور حرفه ای از سال 1386 شروع به نوشتن کردم؛اولین اثرم را بانام عاشق منتظر درانتشارات خوب علی به چاپ رساندم؛بعد از آن کتاب نوا و گیلدا را به رشته ی تحریر درآوردم و هم اکنون مشغول نگاشتن اثری دیگر برای شما خوبان می باشم،باشدرضایت خاطرتان را فراهم آورد.
جادارد از همین طریق ازتمام دوستان عزیزی که مرابا انتقادات وپیشنهادات و تشویق های مکرر خود مورد لطف خود قرار دادند،نهایت تشکر وقدردانی لازم را به عمل آورم.
دوستدار همه ی شما خوبان 


مریم احمدی 
در بیست وهشتم مهر ماه سال 1351 در یکی از محله های قدیمی تهران به دنیا آمدم. دیپلم تجربی دارم اما در تمام طول دوازده سال تحصیل، پیوسته عاشق ادبیات و شعر و انشا بودم. به همین دلیل از سن هفده سالگی گاهی جملات نسبتاً بی وزن و قافیه ای به نام شعر می گفتم؛ که به مرور زمان همان جملات پُر از احساس و عاشقانه در سن سی سالگی تبدیل به رمان شد.
در سال 1370ازدواج کردم و در حال حاضر دو دختر که آنها هم عاشق شعر و ادبیات هستند، دارم. از سال 1386 با انتشارت علی همکاری خود را آغاز کردم و اولین اثرم نازنین وبعد از آن شقایق های پرپر در زمینه رمان بود و دوستت دارم در زمینه روانشناسی (جملات عاشقانه) بود. 


منیر مهریزی مقدم 
منیر مهریزی مقدم متولد سال 1347 در سبزوار و در حال حاضر ساکن مشهد هستم. در خانواده ای پر جمعیت رشد کردم.به محض با سواد شدن حروف را به هم وصل کرده و کلمه می ساختم و با کلمه ها جمله. بیشتر از هر درسی به املا و انشا علاقه داشتم.بهترین سرگرمی من کتاب بود.داستانهای سیندرلا,سفید برفی و داستان های جذاب کتاب های طلایی را خیلی دوست داشتم و بزرگتر که شدم گرایشم به طرف رمان کشیده شد. ازدواج و بعد از آن بچه داری مانع ادامه تحصیل من شد. ولی همچنان به خواندن رمان ادامه میدادم آن هم سیری ناپذیر! بیست سال از ازدواجم میگذشت و با وجود دو پسر سالم وصالح و زندگی خوب و آرام سالها بود آرزوی شغلی اجتماعی داشتم که با تحصیلات نا تمام من امکان ناپذیر به نظر می رسید. تا این که به صورتی معجزه وار در مقدمه کتاب گناه عشق خانم زهرا اسدی سرگذشت ایشان که درست شبیه من بود استعداد نهفته مرا شکوفا کرد. همسرم مشوق خوبی برای من شد.پس قلم به دست گرفتم و از خدا یاری خواستم.انتشارات موفق علی نقطه ی قوت کارهایم شد و تیر ماه 1386 با اولین کتابم پارسا پا در عرصه ی نویسندگی گذاشتم و تا کنون پنج کتاب دیگر به نام های ساحل آرامش,یاسمن,همراز,غریبه آشنا و آتش کینه از من توسط نشر علی به چاپ رسیده است.سبک نوشتن من عاطفی است ولی دوست دارم اجتماعی هم باشد که نمی دانم تا چه اندازه موفق بوده ام. امید وارم به عنوان یک نویسنده بتوانم به خوبی جلب نظر خوانندگانم باشم.به لطف خدا 


مهسا صفریان 
در سال 1368 در یک طلوع سرد دی ماه در غرب تهران چشم بر این جهان آویخت دوران کودکی را بیشتر در خانه مادر مادری اش بسر برد،
دوران نوجوانی و جوانی سرمست از شیطنت و سر خوشی بود و ثانیه ها و لحظه ها را به دست فراموشی میپسپارد ولی سرانجام روزی خود را یافت و مملوء از احساس شد و خواهان پیشرفت در زندگی شخصی اش .از آنجا که قوه تخیل بالایی داشت به پیشنهاد خواهر بزرگ خود نوشتن را در کنار تحصیل در رشته حسابداری آغاز کرد. ولی از آنجا که خود را نمیشناخت نسبت به نوشته هایش ناامید بود و هیچ گاه تصور نمی کرد که روزی بتواند ذهن خود را بر روی خطوط کاغذ بریزد .
او سعی کرد در اولین کتاب خود از دگرگونی های جامعه اش بنویسد از رنجها و دردهای مردمش.از اشک و لبخند های جوانان نوشت و آن قدر نوشت که رمان من هم گریه کردم به وجود آمد.
او عاشق باران است و باران را احساس خدا می داند ،معتقد است عشق تنها چیزی است که میتواند زندگی یک شخص را دگرگون کند. او همیشه از اشخاصی که در پیشرفت زندگی اش او را یاری کردند و راه درست را به او نشان دادند سپاسگذار است .


نجمه پژمان 
نجمه پژمان متولد 1357 رفسنجان
وقتی وارد دوره راهنمایی شدم پی به علاقه ام در درس ادبیات و هنر و تاریخ معاصر بردم در دبیرستان رشته هنر را انتخاب کردم به خاطر ذوق و علاقه به نقاشی پیشرفت زیادی در این رشته داشتم و در سن 17 سالگی به عنوان مربی نقاشی در مهد کودک مشغول به کار شدم ،پس از 7 سال بعد از آنکه در امتحان ورودی مهدهای کودک پذیرفته شدم اقدام به تاسیس مهد کودک نمودم.
از همان زمان شروع به نوشتن شعر و رمان کردم اما در پی چاپ کردن آنها نبودم تا اینکه سه سال پیش با راهنمایی آقای صفری (مدیر کتابخانه ریحانه) با انتشارت علی آشنا شدم و با تحقیقاتی که به عمل آوردن تصمیم گرفتم با این انتشارات بزرگ همکاری داشته باشم
به امید آنکه آثارم جایی کوچک در دل خوانندگان باز کند  


نفیسه سنگدوینی(صمیم) 
متولد فصل بهار هستم و در روز 9 اردیبهشت سال 1371 در گرگان به دنیا امدم. فرزند دوم یک خانواده ی 5 نفره هستم و یک خواهر دوست داشتنی و یک برادر مهربان دارم که همیشه به خاطر داشتنشان خدا را شکر میکنم. پدر و مادرم هم بیشتر برایمان نقش یک دوست صمیمی را داشتند و حمایتشان را در هیچ زمانی از ما دریغ نکردند.
از بچگی همیشه پا در جاهایی که برای سنم زیادی زود بود گذاشتم. مثلا شرکت در محفل های شعری بزرگ کاری بود که از وقتی 12 -13 ساله بودم میکردم. از همان دوران هم به نوشتن شعر و رمان و کارهای هنری علاقه زیادی داشتم و در زمینه هنر مثل نقاشی و موسیقی پیشرفتم خوب بود. اما فرصت ادامه متوالی پیدا نکردم و هر دو را کنار گذاشته و به نوشتن شعر و داستان پردازی روی آوردم. صمیم هم تخلص شعری من است و بیشتر دوستانم به این نام صدایم می زنند.
همکاری ام با نشر علی و آرینا یک سال پیش از ورودم به دانشگاه و قبولی در رشته IT بود و در حالی که هیچ تصمیم و حتی کششی برای چاپ رمانم نداشتم به پیشنهاد و حرفهای جدی دوست صمیمی ام "الهه" برای چاپ کتابم فکر کردم و سرانجام پیگیر کار شدم. رمان سکوت سرد اولین کار به چاپ رسیده ی من می باشد که وقتی محصل دبیرستان بودم آن را نوشتم. از برخورد و همکاری نشرعلی برای کشف استعداد نویسندگان بسیار راضی و خوشنودم و از زحمات تک تک کارکنان این انتشارات سپاسگزاری و اگر در توانم باشد قدردانی نیز خواهم کرد.
در پایان حرفهایم میخواهم شعری به دو الگو و مشوق زندگی ام یعنی پدر و مادرم که برایم به یک اندازه ارزشمند هستند تقدیم کنم :
" من ندانم که کی ام؟
من ندانم که چی ام؟
من فقط می دانم که ((تویی)) شاه بیت غزل زندگی ام "
بهترینِ زندگی ام هستید و من تا ابد بعد از خالق یکتایم هر دویتان را خواهم پرستید... 

ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*