...پسر پیرزن به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نبود. پیرزن هر روز یک نان اضافه می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد...
هر روز مردی گوژپشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه تشکر کند می گفت: "هر کار نیک یا پلیدی که انجام می دهید به شما باز می گردد "
زن که از گفته های مرد گوژپشت رنجیده می شد با خود می گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟!!!
یک روز پیرزن تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود آمد و گفت : این چه کاری است که می کنم ؟!!!
پس بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد.
آن شب در خانه به صدا در آمد،وقتی که پیرزن در را باز گشود فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود .پسر درحالی که گرسنه و تشنه بود به مادرش گفت: اگر امروز معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم...!!!!
او ادامه داد:در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . ازاو غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم...
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید!!! اگر به ندای وجدانش گوش نکرده و نان دیگری نپخته بود ، فرزندش نان زهر آلود را می خورد و ...
شاید معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را فهمیده بود که میگفت:
"هر کار نیک یا پلیدی که انجام می دهید به شما باز می گردد "
ماندگار باشید
بی انتهاترین جاده دنیا، جاده معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن آن است... آهای تو که آخر جاده ای سلام...