صفحه:   1
نمایش:   1 - 30
تعداد کل صفحه:   2
تعداد کل موضوع ها:   51


<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 

مثل دریا مثل موج
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2193
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 10 اردیبهشت 1392 - 10:11 ب.ظ

اثری از فرناز نخعی به مناسبت بیست وششمین نمایشگاه کتاب تهران

عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 02:22 ق.ظ

درود بر همه ی کتاب خوونهای ارجمند

یک ساعتی میشه که خوندن  کتاب زیبای مثل دریا مثل موج رو به پایان رسوندم و چقدر همه چی آرومه و من چقدر خوش حالم.

همون طور که صبح در تاپیک روزنگار کتاب نوشتم  آغاز کتاب به شما نوید یک رمان پر از هیجان و عاشقانه رو میده و حالا با کمال مسرت اعلام می کنم که حدسم درست بود .

ماجرا و هیجان از همون صفحه ی اول شروع میشه وشما با خوندن مکالمه ی بین ارژنگ و نوشین و افکاری که در سر ارژنگ می گذره به این نکته پی خواهید برد.

شخصیت اصلی رمان یه افسر وظیفه شناس و برجسته است که بر سر دوراهی عشق و وظیفه قرار می گیره و.........

 من تا حالا رمان ایرانی نخونده بودم که در اون به گروههای  تبهکاری یا به قول جوونا گَنگ پرداخته باشه و از اون مهمتر اونا رو انسانهایی نشون بده با همه ی خصایص خوب و بد انسانی،همیشه مجرمین رو یکسره سیاه نشون میدن ،در حالی که تو این کتاب مجرمین در کنار ویژگی های بدشون به نقاط مثبتشون هم اشاره شده بود دقیقا همونی که تو واقعیت هست ،همه صد در صد خوب یا بد نیتند ، و من عاشق این پیام کتاب شدم.

راستش وقتی شخصیت خشایار  رو دیدم  ناخود آگاه یاد فیلم "heat "  مایکل مان افتادم با بازی رابرت دنیرو و آل پاچینو ،که در اون دنیرو شخصیتی مثل خشایار داشت و من تا آخر ماجرا  خشایار رو در قالب دنیرو تصور کردم با همون چهره .

صحنه پردازی ها  عالی بود ،مکالمات در حد متعادل ، خیلی کم به صفحه ای میرسید که احساس کنید میتونید نخونده رد بشید (من اصلا با چنین حسی مواجه نشدم) .

فرناز جون به قولش عمل کرده و داستان پایان خوبی داشت ،اینو گفتم که هر وقت هیجان بر شما مستولی شد وسوسه نشید برید پایان کتاب رو بخونید:))

البته من فکر میکنم  ماجرای پایانی کتاب خیلی زود جمع و جور شده بود شاید اگه کمی بیشتر بهش پرداخته میشد بهتر بود.

آهان یه چیز دیگه جمله ای تو کتاب بود مربوط به یک عروسی ،وقتی بخونیدش تازه میفهمید این نویسنده های عزیز ما چه میکشن از دست بعضی ها!!! شاید باورتون نشه من چندین بار همون یک جمله رو خوندم و مات موندم!!!!

در کل کتاب مثل دریا مثل موج ،رمانی با کلی شخصیت های خاکستری ،شخصیت هایی با خلق و خوهای انسانی ، پلیس هایی که ممکنه گاهی اوقات به خاطر زندگیشون از کارشون بگذرن،دزد هایی که میتونن با مرام باشن عاشق بشن فداکاری کنن ،مادرایی که بد باشن ،مردایی که بی عرضه باشن و........

از صبح که کتاب رو دستم گرفتم تا وقتی که تموم شد یکسره خوندم و لذت بردم ،فرناز عزیز قلمت طلا وخدا قوت.

قربون شما.نیلوفر

 


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 10:25 ق.ظ

nilofar نوشت:

درود بر همه ی کتاب خوونهای ارجمند

یک ساعتی میشه که خوندن  کتاب زیبای مثل دریا مثل موج رو به پایان رسوندم و چقدر همه چی آرومه و من چقدر خوش حالم.

همون طور که صبح در تاپیک روزنگار کتاب نوشتم  آغاز کتاب به شما نوید یک رمان پر از هیجان و عاشقانه رو میده و حالا با کمال مسرت اعلام می کنم که حدسم درست بود .

ماجرا و هیجان از همون صفحه ی اول شروع میشه وشما با خوندن مکالمه ی بین ارژنگ و نوشین و افکاری که در سر ارژنگ می گذره به این نکته پی خواهید برد.

شخصیت اصلی رمان یه افسر وظیفه شناس و برجسته است که بر سر دوراهی عشق و وظیفه قرار می گیره و.........

 من تا حالا رمان ایرانی نخونده بودم که در اون به گروههای  تبهکاری یا به قول جوونا گَنگ پرداخته باشه و از اون مهمتر اونا رو انسانهایی نشون بده با همه ی خصایص خوب و بد انسانی،همیشه مجرمین رو یکسره سیاه نشون میدن ،در حالی که تو این کتاب مجرمین در کنار ویژگی های بدشون به نقاط مثبتشون هم اشاره شده بود دقیقا همونی که تو واقعیت هست ،همه صد در صد خوب یا بد نیتند ، و من عاشق این پیام کتاب شدم.

راستش وقتی شخصیت خشایار  رو دیدم  ناخود آگاه یاد فیلم "heat "  مایکل مان افتادم با بازی رابرت دنیرو و آل پاچینو ،که در اون دنیرو شخصیتی مثل خشایار داشت و من تا آخر ماجرا  خشایار رو در قالب دنیرو تصور کردم با همون چهره .

صحنه پردازی ها  عالی بود ،مکالمات در حد متعادل ، خیلی کم به صفحه ای میرسید که احساس کنید میتونید نخونده رد بشید (من اصلا با چنین حسی مواجه نشدم) .

فرناز جون به قولش عمل کرده و داستان پایان خوبی داشت ،اینو گفتم که هر وقت هیجان بر شما مستولی شد وسوسه نشید برید پایان کتاب رو بخونید:))

البته من فکر میکنم  ماجرای پایانی کتاب خیلی زود جمع و جور شده بود شاید اگه کمی بیشتر بهش پرداخته میشد بهتر بود.

آهان یه چیز دیگه جمله ای تو کتاب بود مربوط به یک عروسی ،وقتی بخونیدش تازه میفهمید این نویسنده های عزیز ما چه میکشن از دست بعضی ها!!! شاید باورتون نشه من چندین بار همون یک جمله رو خوندم و مات موندم!!!!

در کل کتاب مثل دریا مثل موج ،رمانی با کلی شخصیت های خاکستری ،شخصیت هایی با خلق و خوهای انسانی ، پلیس هایی که ممکنه گاهی اوقات به خاطر زندگیشون از کارشون بگذرن،دزد هایی که میتونن با مرام باشن عاشق بشن فداکاری کنن ،مادرایی که بد باشن ،مردایی که بی عرضه باشن و........

از صبح که کتاب رو دستم گرفتم تا وقتی که تموم شد یکسره خوندم و لذت بردم ،فرناز عزیز قلمت طلا وخدا قوت.

قربون شما.نیلوفر

 


نیلو جونم راستش خیلی بی تاب بودم زودتر نظرتو بدونم و خیلی مرسی که زیاد منو منتظر نذاشتی چون واقعا برام مهم بود که بفهمم یکی از خانم های کتابخون تالارمون در مورد کارم چه نظری داره.

حالا احساس کسی رو دارم که از یه کنکور سخت نمرهء قبولی گرفته و به وجد اومدم.

خوشحالم که پیام اصلی داستانو خیلی خوب گرفتی و اونقدر ذوق زده شدم که تونستم منظورمو خوب برسونم که باور کن از خوشی دلم میخواد برقصم! همهء خستگیهای کار از تنم در رفته و امیدوارم خدا بهم توان بده که بتونم باز هم کتابهایی بنویسم که شما دوستان گلم رو راضی کنه و از خوندنش لذت ببرین. گل

این هم برام خیلی جالب بود که فهمیدی بعضی ازجملات داستان از روی اجبار و بدبختی جوری پیچونده شده که منظورو برسونه و در عین حال مشکل ساز نباشه! گاهی وقتی مجبور میشم اینطوری بنویسم دردم میاد و حس میکنم خواننده موقع خوندن این جملهء پر از ابهام بهم فحش میده!!!!صدایی که وقتی زبان تان در بین دندان هایتان قرار می دهید و فوت می کنید

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1392 - 02:11 ق.ظ

سلام سلام

من بامشقت تمام وکلی صحنه سازی باشوق وذوق بی حد الان صفحه 400کتابم

ازجذابیتو کشش داستان که هرچی بگم کم گفتم والبته نیلوجونم قبل ازمن فرموده بودن موضوع داستان جدیدوپرازکشمکشوپستی وبلندیو استرسوهیجانه اصلا روند یکنواختوخسته کننده ای نداره یه عشق پاک درکنارکلی اظطراب تضادقشنگی درست کرده

شخصیت پردازیش ملموسوقابل درکه

هیچ سوپرمن بازی ای توش دیده نمیشه که توهمه وتخیل باشه

تااینجاکه من خوندم کششوجذابیتی داره که نمیشه ولش کردورفت دنبال کارای دیگه

 

همه اینا مشخصاتی بودکه ازیه رمان خوب انتظارمیرفت مخصوصا که قلم گیراوزیبای فرنازجوون باشه

اما

چیزی که به شدیدمنوتحت تاثیرقرارداده وقبل ازاینکه به جنبه های دیگه ای توجه کنم شدیدامنوعاشق این کتاب کرد توصیف یه مکان فوق العاده ویه طبیعت بکرودست نخورده است که وجودخارجی داره

این کوه واین قله غیرقابل دسترسوزیبا باپوشش گیاهی وحشیوبکربایه دره کم عمق ومسطح بالای قله انقدقشنگ وقابل تجسم توصیف شده که من به شخصه دقیقا فک میکنم دیدمش وازالان یکی ازارزوهام اینه که به امل برموازنزدیک ببینمش

 

به هرحال خیلی خیلی خوشحالم که دارم میخونمش ولذت میبرم وبه همه دوست جوناکه دنبال یه رمان زیباوپرکشش هستن این مژده رومیدم که این کتاب دقیقاهمونیه که میخان

 

مرسی فرنازجوون ازاینهمه اطلاعات درستو جالبی که دراختیارمون میزاری درحین سرگرم کنندگی رمانت کلی معلومات اضافه میشه بهمون


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 تیر 1391

پیام های ارسالی: 29
اعتبار: 17

371 مرتبه در 84 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 458 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 اردیبهشت 1392 - 10:30 ق.ظ

با سلام خدمت دوستان خوبم وخانم نخعی عزیز من هم این کتابو دیشب با وجود هزار تا کار بیخودی یعنی کارای خونه ورسیدکی به درس پسرجونم وبردن واوردنهای دخترو پسر جونام به کلاساشونو این حرفا تموم کردم به نظرم واقعا کتاب تکی بود چه از لحاظ موضوع وهمینطور محتوا بسیار پر ماجرا وپراز اتفاقات هیجان انگیز وپر استرس فقط  دیگه میتونم بگم ماشالا یعنی فقط ماشالا به این ذهن خلاق وقلم پر ملات وپرتوان فرناز جان

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 اردیبهشت 1392 - 11:23 ب.ظ

سلام دوست جونام

امروز7صبح خوندن این رمان فوق العاده روتموم کردم راستش ارزششوداشت که تاصب بیداربمونم یعنی راستشوبخواین نتونستم بذارمش کناراصلامتوجه ساعت نشدم

نظرم باقبل فرق نکرده هنوزم روحرفم هستم یکی ازقشنگترین جذابترین وپرهیجانترین کتابایی بود که خوندم هرچندبایدبه فرنازجونم بگم که میشد اخرشویکم بیشترراجبش حرف زدحیف بود میشدگسترشش داد وکلی هیجان شیرین بهش اضافه کرد

دوتانکته کوچولوام توذهنمه که ایشالاتونقدوبررسی هروقت ادمین تاپیکشوبازکنه حتما میگم

فرنازجوونم خسته نباشی به شدت بغل کردنبغل کردنبغل کردنابزار علاقه

میدونم الان میخای بزنی توسرم اما منتظرکتاب بعدیتم خدایی خیلی طولش نده پوزخند بزرگپوزخند بزرگپوزخند بزرگحالایه مدتم سرموگرم میکنم بادوباره خوندن کتابات وکتابای دوستای دیگه اما خیلی نمیشه خودموگول بزنماااااااااخجالت کشیدن

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 مرداد 1391

پیام های ارسالی: 59
اعتبار: 28

1181 مرتبه در 208 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1032 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1392 - 01:04 ق.ظ

سلام و شب همگی به خیر و خوشی

 باید به ذهن خلاق ومهیج فرناز جون احسنت گفت.خسته نباشی عزیز دلابزار علاقه

هیجان داستان به قدری هست که نمیشه وقفه ای بینش داد ومدام باید پی گیری کنی،از اینکه ارژنگ دارای چنین شخصیتی بود خیلی خوشم اومد،یه طورایی تجسم ظاهر و رفتارش برام خوشایند بود.چقدر ناراحت شدم سر کتک خوردنش از مهران و محمود...از فضا و مکان و زمان نگم که حسابی جو گیر شدم ویاد جاده 2000 افتادم به شوهر گرام گفتم قبل امتحانات یه سفر شمال بریم که با استقبال تموم گفت کدوم پدر بیامرزی از شمال نوشته که باز هوایی شدیخوشحال

فرناز عزیزم بازم تبریک میگم و امیدوارم به چاپ های بعدی برسه. موفق و سر بلند باشیبوسه


جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1392 - 10:53 ق.ظ

مهناز نوشت:

با سلام خدمت دوستان خوبم وخانم نخعی عزیز من هم این کتابو دیشب با وجود هزار تا کار بیخودی یعنی کارای خونه ورسیدکی به درس پسرجونم وبردن واوردنهای دخترو پسر جونام به کلاساشونو این حرفا تموم کردم به نظرم واقعا کتاب تکی بود چه از لحاظ موضوع وهمینطور محتوا بسیار پر ماجرا وپراز اتفاقات هیجان انگیز وپر استرس فقط  دیگه میتونم بگم ماشالا یعنی فقط ماشالا به این ذهن خلاق وقلم پر ملات وپرتوان فرناز جان

مرسی مهناز عزیزمابزار علاقه

خوشحالم که این بار هم کتابمو پسندیدی و کارم تونست باز هم رضایت شما دوستان گلمو فراهم کنه. گل

مخصوصا حالا که دیدمت و میتونم قیافه تو در ذهنم مجسم کنم از تصور این که مهناز گلم از کارم خوشش اومده بیشتر ذوق کردم! بغل کردن


 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1392 - 10:54 ق.ظ

admin2 نوشت:

با سلام کاربران محترم دقت داشته باشید که این بخش راهنمای کتب هست وجای بحث وجدل نیست پس نظرات مغرضانه و شخصی در این بخش تایید نمی شود خصوصا کاربرانی که تا کنون در بخش های دیگه پستی ارسال نکرده اند . پس لطفا از ایجاد فضای مشوش در مورد کتاب ها جلوگیری کنید


ممنونم از دقت عمل و مدیریت عالیت ادمین عزیزم. گل

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1392 - 11:04 ق.ظ

mahan.s نوشت:

سلام دوست جونام

امروز7صبح خوندن این رمان فوق العاده روتموم کردم راستش ارزششوداشت که تاصب بیداربمونم یعنی راستشوبخواین نتونستم بذارمش کناراصلامتوجه ساعت نشدم

نظرم باقبل فرق نکرده هنوزم روحرفم هستم یکی ازقشنگترین جذابترین وپرهیجانترین کتابایی بود که خوندم هرچندبایدبه فرنازجونم بگم که میشد اخرشویکم بیشترراجبش حرف زدحیف بود میشدگسترشش داد وکلی هیجان شیرین بهش اضافه کرد

دوتانکته کوچولوام توذهنمه که ایشالاتونقدوبررسی هروقت ادمین تاپیکشوبازکنه حتما میگم

فرنازجوونم خسته نباشی به شدت بغل کردنبغل کردنبغل کردنابزار علاقه

میدونم الان میخای بزنی توسرم اما منتظرکتاب بعدیتم خدایی خیلی طولش نده پوزخند بزرگپوزخند بزرگپوزخند بزرگحالایه مدتم سرموگرم میکنم بادوباره خوندن کتابات وکتابای دوستای دیگه اما خیلی نمیشه خودموگول بزنماااااااااخجالت کشیدن

 

سلام سمیه گلمبغل کردن

از این که نظرت روی کارم مثبته و کتابمو این قدر دوس داشتی خوشحالم و به وجد اومدم.

در مورد آخر کتاب حق با توئه، میشد ماجرای آخر داستان رو  ادامه داد و هیجانش رو بیشتر کرد طوری که این کتاب سراسر هیجان در انتها هم حدود دویست صفحه خواننده رو با نفس حبس شده نگه داره و بعد تموم بشه! ولی علت این که من ماجرا رو در سی چهل صفحه تموم کردم، اینه که اگه میخواستم بیش از این بسطش بدم کتاب دو جلدی میشد و موقعی که کتابو مینوشتم تصمیم داشتم این کارم یک جلدی باشه.

ولی در کتاب بعدیم که الان مشغول عبور از هزارتوی مجوزه، دیگه خودم رو درگیر خلاصه سازی داستان نکردم و هر جا لازم بوده و روند داستان میطلبیده، با آزادی و بدون محدودیت نوشتم. در نتیجه این کتاب دوجلدی تقدیم شما دوستان عزیزم خواهد شد و میتونین از هیجان کافی برای تمام صحنه هاش لذت ببرین. پوزخند بزرگ

این طرز نوشتن صادقانه و بی غل و غشت رو خیلی دوس دارم سمیه جونم. ابزار علاقهبوسه


 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1392 - 11:11 ق.ظ

فرشته صفری دانالو نوشت:

سلام و شب همگی به خیر و خوشی

 باید به ذهن خلاق ومهیج فرناز جون احسنت گفت.خسته نباشی عزیز دلابزار علاقه

هیجان داستان به قدری هست که نمیشه وقفه ای بینش داد ومدام باید پی گیری کنی،از اینکه ارژنگ دارای چنین شخصیتی بود خیلی خوشم اومد،یه طورایی تجسم ظاهر و رفتارش برام خوشایند بود.چقدر ناراحت شدم سر کتک خوردنش از مهران و محمود...از فضا و مکان و زمان نگم که حسابی جو گیر شدم ویاد جاده 2000 افتادم به شوهر گرام گفتم قبل امتحانات یه سفر شمال بریم که با استقبال تموم گفت کدوم پدر بیامرزی از شمال نوشته که باز هوایی شدیخوشحال

فرناز عزیزم بازم تبریک میگم و امیدوارم به چاپ های بعدی برسه. موفق و سر بلند باشیبوسه


سلام فرشته عزیزمابزار علاقه

واقعا الان دارم روی ابرها پرواز میکنم!فرشته

نظر مثبت یک همکار فرهیخته که خودش قلمی عالی داره و موفقیت سریع کتابش اینو به خوبی اثبات کرده، برام خیلی باارزشه و افتخار میکنم که تونستم کاری ارائه بدم که درخور لطف چنین استادی باشه. گل

ضمنا خیلی خوشحالم که نوشتن این کتاب هم یه سفر خوب برای تو و خانواده ات فراهم کرد و هم یه پدربیامرزی واسه من!پوزخند بزرگ

آره فرشته جونم، محیط رو خیلی خوب تجسم کردی چون منطقهء لاویج که ماجرا در اون اتفاق افتاده بسیار شبیه جاده دوهزاره. دزد دریایی

مرسی نازنینم. بغل کردنبوسه

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 137
اعتبار: 178

2489 مرتبه در 495 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1278 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1392 - 02:44 ب.ظ

سلام...سلام...سلام.

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا چشمام کور شد از فصل یک تا چهار و یکسره خوندم و اصلا نفهمیدم کی رسیدم به فصل چهار.

خیلی....خیلی قشنگه.

خانم نخعی من یاد سریالهای امریکایی افتادم.دوستان کی اینجا سریالwalking deadفصل سومش و دیده.من با رفتن ارژنگ به جنگل یاد وودبری افتادم.

من فهمیدم که همه خلافکارا بد نیستنا.

خانم فکرت طلاس.هر کتابی که میدی بیرون از قبلی قشنگتره.

خب دیگه من برم ادامه کتاب و بخونم که نخوندش سخته.

فعلا


insta:behzadabedini
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 مرداد 1391

پیام های ارسالی: 59
اعتبار: 28

1181 مرتبه در 208 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1032 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 20 اردیبهشت 1392 - 10:11 ب.ظ

سلام فرناز عزیزم

خانوم خانوما با تحقیقات به عمل اومده بعد امتحانات رفتم لاویجپوزخند بزرگ

آدرس دقیق:روستای ییلاقی لاویج دارای آب گرم طبیعی در ۲۵ کیلومتری جنوب چمستان، پارک جنگلی کشپل، بخش قدیمی آبادی هلاپون و شهر فراموش‌شدهٔ واتاشان از نقاط دیدنی پیرامون شهر چمستان هستندخوشحال


جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 29
اعتبار: 9

589 مرتبه در 105 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 671 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 اردیبهشت 1392 - 12:13 ق.ظ

سلام دوستان .....من الان اینجوریمبغل کردنمیخوام فرناز عزیزمو بغل کنم..

..دارم کتابو میخونم....دلم نمیاد کتابای خوبو زود بخونم آخه زود تموم میشه....ارژنگو دوس دارم .ابزار علاقه..آخه من عاشق کتابای پلیسیم باحال 

...نمیدونستم سورپرایز امسال فرناز جون باب طبع منه..تشویق...و خیلی سبک نگارش کتاب و میپسندم مطالعه کردن

....آخه سالها قبل که کتابیو میخوندم وقتی تموم میشد با خودم میگفتم ...نفهمیدم داستان تو کدوم شهر بودبه فکر فرو رفتن ...ولی خوشحالم که فرنازمون خیلی خوشگل مکانها و شهرها رو بیان و توصیف میکنه..

....در ضمن ممنونم عزیزم بدون پاسپورت که پارسال مارو بردی خارج .....حالا هم وقت ندارم بیشتر بگم آخه شدیدا تو آمل هستم خواب آلود....تموم شد میام ذوقمو انتقال میدم...ممنون عزیز مابزار علاقه


"دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس " "تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس"
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 28
اعتبار: 25

754 مرتبه در 115 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 708 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 اردیبهشت 1392 - 06:19 ب.ظ

 

سلام به خواهر بزرگم فرناز خانم عزیز.

کتاب جدید رو تبریک می گم و امیدوارم این موفقیت ها روز به روز افزون داشته باشه.

سعادت داشتم کتاب مثل موج مثل دریا رو بخونم و به این همه جسارتت مثل همیشه آفرین گفتم. دست گذاشتن روی بعضی از سوژه ها کار سختیه و باید مثل موج دل به دریا بزنی و قلم به دست بگیری که شما نشون دادید توی این جسارت سرآمد هستید. اگر کسی کمی با معضلات و سدهای پیش روی چاپ آشنا باشه می فهمه چی می گم.

مثل همیشه سوژه جذاب و پر فراز و فرود بود. مهمتر از همه این که، با وجودی که اتفاقات عمدتا توی شمال می افتاد کسی رو دلزده نمی کرد که چرا باز شمال چون این شمال به کنار دریا و ساز و .... مربوط نبود. این بار مفهوم شمال به معنی زندگی توی شمال بود و نه سفر.

امیدوارم روز به روز موفق تر از همیشه باشید.

 

 


وحسبنا الله و نعم الوکیل. صفحه اینستاگرام: m.baharloei
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 اردیبهشت 1392 - 02:07 ق.ظ

بهزاد نوشت:

سلام...سلام...سلام.

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا چشمام کور شد از فصل یک تا چهار و یکسره خوندم و اصلا نفهمیدم کی رسیدم به فصل چهار.

خیلی....خیلی قشنگه.

خانم نخعی من یاد سریالهای امریکایی افتادم.دوستان کی اینجا سریالwalking deadفصل سومش و دیده.من با رفتن ارژنگ به جنگل یاد وودبری افتادم.

من فهمیدم که همه خلافکارا بد نیستنا.

خانم فکرت طلاس.هر کتابی که میدی بیرون از قبلی قشنگتره.

خب دیگه من برم ادامه کتاب و بخونم که نخوندش سخته.

فعلا


مرسی که کتابمو اینقدر زود خوندی و نظرتو گفتی بهزاد جون.

خوشحالم که پسندیدی پسر عزیزم.

اتفاقا امروز یکی از دوستان هم زنگ زده بود و میگفت حال و هوای داستان اونو یاد کتابای آمریکایی انداخته و نیلوی عزیز هم به همین موضوع اشاره کرده بود. راستش خودم هم موقع نوشتنش همین حس و حال رو داشتم. همش یاد سریالهای زمان بچگیم می افتادم. ولی این سرایلها و فیلمهای جدیدی که شماها میگین رو ندیدم چون دیگه سالهاست تلویزیون از هیچ نوعش نگاه نمیکنم. به هر حال خوشحالم که تونستم حس نوشتنم رو به خواننده های خوبم منتقل کنم.

موفق باشی عزیزم. گل

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 اردیبهشت 1392 - 02:11 ق.ظ

فرشته صفری دانالو نوشت:

سلام فرناز عزیزم

خانوم خانوما با تحقیقات به عمل اومده بعد امتحانات رفتم لاویجپوزخند بزرگ

آدرس دقیق:روستای ییلاقی لاویج دارای آب گرم طبیعی در ۲۵ کیلومتری جنوب چمستان، پارک جنگلی کشپل، بخش قدیمی آبادی هلاپون و شهر فراموش‌شدهٔ واتاشان از نقاط دیدنی پیرامون شهر چمستان هستندخوشحال

خوش بگذره فرشته جونم. ابزار علاقه

اونجا واقعا منطقهء بکر و قشنگیه و یه زیبایی استثنایی داره. باحال

شاید جالب باشه که بدونی نطفهء این کتاب در همون منطقه در ذهن من کاشته شده و خیلی از جاهاش هم طی چند سفر همونجا نوشتم. مطمئنم اگه منطقه رو ببینی خیلی بهتر فرومیری در حس و حال فضای داستان.

فکر کنم باید قبلش میرفتم از اهالی اونجا پورسانت میگرفتم چون سمیه هم میگفت رفته در مورد لاویج تحقیق کرده و چند نفر دیگه رو هم به هوس لاویج رفتن انداختم! حسابی تبلیغات توریستی کردم انگار! زبان


 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 اردیبهشت 1392 - 02:15 ق.ظ

ستاره@ نوشت:

سلام دوستان .....من الان اینجوریمبغل کردنمیخوام فرناز عزیزمو بغل کنم..

..دارم کتابو میخونم....دلم نمیاد کتابای خوبو زود بخونم آخه زود تموم میشه....ارژنگو دوس دارم .ابزار علاقه..آخه من عاشق کتابای پلیسیم باحال 

...نمیدونستم سورپرایز امسال فرناز جون باب طبع منه..تشویق...و خیلی سبک نگارش کتاب و میپسندم مطالعه کردن

....آخه سالها قبل که کتابیو میخوندم وقتی تموم میشد با خودم میگفتم ...نفهمیدم داستان تو کدوم شهر بودبه فکر فرو رفتن ...ولی خوشحالم که فرنازمون خیلی خوشگل مکانها و شهرها رو بیان و توصیف میکنه..

....در ضمن ممنونم عزیزم بدون پاسپورت که پارسال مارو بردی خارج .....حالا هم وقت ندارم بیشتر بگم آخه شدیدا تو آمل هستم خواب آلود....تموم شد میام ذوقمو انتقال میدم...ممنون عزیز مابزار علاقه


سلام ستاره جونمابزار علاقه

وای که چقدر میچسبه دوستان عزیز و نازنین یکی یکی کتاب آدمو بخونن و پسندیده باشن.

باور کن تمام خستگیهای کار از تن آدم در میره. گل

خوشحالم که سبک کتابو دوست داشتی عزیزم. من هم مثل تو کتاب پلیسی خیلی دوست دارم.

ضمنا مژده میدم که در کتاب بعدی قراره کلی بیاییم شهر شما کرج! قسمتهای زیادی از داستان در کرج اتفاق افتاده. حالا محض این که شماها که ساکن کرجین حوصله تون سر نره، چند تا سفر دیگه هم میریم همگی ایشالا!از خنده رو زمین غلتیدن

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 اردیبهشت 1392 - 02:18 ق.ظ

م. بهارلویی نوشت:

 

سلام به خواهر بزرگم فرناز خانم عزیز.

کتاب جدید رو تبریک می گم و امیدوارم این موفقیت ها روز به روز افزون داشته باشه.

سعادت داشتم کتاب مثل موج مثل دریا رو بخونم و به این همه جسارتت مثل همیشه آفرین گفتم. دست گذاشتن روی بعضی از سوژه ها کار سختیه و باید مثل موج دل به دریا بزنی و قلم به دست بگیری که شما نشون دادید توی این جسارت سرآمد هستید. اگر کسی کمی با معضلات و سدهای پیش روی چاپ آشنا باشه می فهمه چی می گم.

مثل همیشه سوژه جذاب و پر فراز و فرود بود. مهمتر از همه این که، با وجودی که اتفاقات عمدتا توی شمال می افتاد کسی رو دلزده نمی کرد که چرا باز شمال چون این شمال به کنار دریا و ساز و .... مربوط نبود. این بار مفهوم شمال به معنی زندگی توی شمال بود و نه سفر.

امیدوارم روز به روز موفق تر از همیشه باشید.

 

 


سلام معصومه جونبغل کردن

برام باعث افتخاره که همکار عزیزی مثل تو که خودش یک قلم قابل تحسین داره، وقت گذاشته و کار منو به این سرعت خونده و خوشش اومده. گل

این تایید برام خیلی باارزشه و قدمهامو محکمتر میکنه که باز هم به راه بیفتم و جلو برم.

من هم برات آرزوی موفقیتهای بیشتر و بالاتر دارم عزیزم. بوسه

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 29
اعتبار: 9

589 مرتبه در 105 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 671 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1392 - 03:16 ب.ظ

سلام فرناز جونم..ابزار علاقه

ببخشید دیر اومدم نتم قطع و وصل میشد تا میومدم تو سایت میپرید بیرون ...خلاصه چه کشیدیم بماند....کلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسه

چند روزه کتاب رو تموم کردم.....لذت بردم.تشویق...منم لاویج میخوام....جنگلای شمال ....پلیس.گریه..وااای به قول خانم بهار لویی عزیزگل جسارتت تو نوشتن این موضوع قابل تحسینه و اینکه داستان جایی غیر از تهران اتفاق بیفته دلنشین تر .....با نوشته های نیلوفرگل موافقم اونجا که در مورد شخصیتهای داستان گفت  که میشه گاهی یه مادر بد باشه ..یه پلیس تصمیم دیگه ای بگیره ....یا دزد اخلاق داشته باشه ...و اینکه هر چه قدر اطمینان به خودت داشته باشیو به مکری که میکنی ...خدا مکرتو به خودت بر میگردونه....این رمان بر خلاف رمانهای دیگه سراسر پیام بود و درس و به دل من شدیدا نشستبوسه....ممنونم فرناز جونابزار علاقه برای رمان متفاوتی که نوشتی......تشویقتشویقبغل کردن

وااااااااااااااااای راست میگی میای کرج شگفت زده شدن...تشریف بیارین منزل در خدمت باشیم شاید خدا خواست و یکی از اتفاقای رمان خونه ما افتادبه فکر فرو رفتن....خیلی خوشحالم وممنون از شما نویسنده های گل سایتگل


"دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس " "تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس"
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 12
اعتبار: 2

215 مرتبه در 40 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 415 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1392 - 03:53 ب.ظ

بعد از تلاش بسیار مضاعف ناشی از اختلال اینترنت.. دوباره پست مان را می گذاریم...:)

(تازه اشتباهی تو بخش لحظه های ماندگار نوشته م رو ثبت کرده بودم الان بعد از دو ساعت که برگشتم سایت متوجه شدم:)))))

سلااام سلام سلاااااام
 
قبلش تبریک کتاب جدید فرناز جان(گل گل گل)
 
بعدش متاسفانه من هنوز فرصت نکردم هیچ کدوم از کتابای نمایشگاهم رو بخونم.. اما خوندم حتما حتما میام و نظرم رو در مورد کتاب فرناز جون خواهم گفت...
 
هرچند سوژه های بکر و نگاه خاص ش رو به هر پدیده روز که ازشون یه قصه جدید یه نگاه متفاوت بیرون می کشند رو دوست دارم و می دونم که هر روز قلم شون توانا تر و پر بارتر و عمیق تر می شه و میشه در هر کتاب انتظار یه اتفاق تازه رو منهای هر اشکالی که بشه به هر اثر گرفت و دید ازشون داشت..
 
برات فرناز جان آرزوی روزهای خوب و پر از موفقیت ها و پیشرفت های روزافزون می کنم.. امیدوارم همیشه در مسیر پیشرفت باشی و قلمت روز به روز تواناتر و بی اشکال تر بشه...(بووووووووس)

برای چشمانم که از آرزوی تو پر است...هزار پرنده نذر کرده بودم آزاد کنم...تا پرواز را از روی ریل های قطاری که از من دوره شده آغاز کنی...از روی سوت ایستگاه...
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 10:44 ق.ظ

ستاره@ نوشت:

سلام فرناز جونم..ابزار علاقه

ببخشید دیر اومدم نتم قطع و وصل میشد تا میومدم تو سایت میپرید بیرون ...خلاصه چه کشیدیم بماند....کلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسه

چند روزه کتاب رو تموم کردم.....لذت بردم.تشویق...منم لاویج میخوام....جنگلای شمال ....پلیس.گریه..وااای به قول خانم بهار لویی عزیزگل جسارتت تو نوشتن این موضوع قابل تحسینه و اینکه داستان جایی غیر از تهران اتفاق بیفته دلنشین تر .....با نوشته های نیلوفرگل موافقم اونجا که در مورد شخصیتهای داستان گفت  که میشه گاهی یه مادر بد باشه ..یه پلیس تصمیم دیگه ای بگیره ....یا دزد اخلاق داشته باشه ...و اینکه هر چه قدر اطمینان به خودت داشته باشیو به مکری که میکنی ...خدا مکرتو به خودت بر میگردونه....این رمان بر خلاف رمانهای دیگه سراسر پیام بود و درس و به دل من شدیدا نشستبوسه....ممنونم فرناز جونابزار علاقه برای رمان متفاوتی که نوشتی......تشویقتشویقبغل کردن

وااااااااااااااااای راست میگی میای کرج شگفت زده شدن...تشریف بیارین منزل در خدمت باشیم شاید خدا خواست و یکی از اتفاقای رمان خونه ما افتادبه فکر فرو رفتن....خیلی خوشحالم وممنون از شما نویسنده های گل سایتگل


سلام دوباره ستاره جونمبغل کردن

باز هم تشکر میکنم از این همه حسن نیت و مهربونیت.ابزار علاقه

هر وقت دوستان میگن که پیام اجتماعی داستان رو وسط صحنه های عاشقانه و جنگ و گریزهای هیجان انگیز پلیسی گرفتن، خیلی ذوق زده میشم. موسیقی

فکر کنم شخصیتهای داستان بعدی همسایهء شما بودن ستاره جون! میایم خونه تون چاییتو دم کن!!!!از خود راضی

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 10:48 ق.ظ

نارین نوشت:

بعد از تلاش بسیار مضاعف ناشی از اختلال اینترنت.. دوباره پست مان را می گذاریم...:)

(تازه اشتباهی تو بخش لحظه های ماندگار نوشته م رو ثبت کرده بودم الان بعد از دو ساعت که برگشتم سایت متوجه شدم:)))))

سلااام سلام سلاااااام
 
قبلش تبریک کتاب جدید فرناز جان(گل گل گل)
 
بعدش متاسفانه من هنوز فرصت نکردم هیچ کدوم از کتابای نمایشگاهم رو بخونم.. اما خوندم حتما حتما میام و نظرم رو در مورد کتاب فرناز جون خواهم گفت...
 
هرچند سوژه های بکر و نگاه خاص ش رو به هر پدیده روز که ازشون یه قصه جدید یه نگاه متفاوت بیرون می کشند رو دوست دارم و می دونم که هر روز قلم شون توانا تر و پر بارتر و عمیق تر می شه و میشه در هر کتاب انتظار یه اتفاق تازه رو منهای هر اشکالی که بشه به هر اثر گرفت و دید ازشون داشت..
 
برات فرناز جان آرزوی روزهای خوب و پر از موفقیت ها و پیشرفت های روزافزون می کنم.. امیدوارم همیشه در مسیر پیشرفت باشی و قلمت روز به روز تواناتر و بی اشکال تر بشه...(بووووووووس)


سلام نارین جونمبغل کردن

ممنون از این همه تلاشی که با این سرعت مزخرف اینترنت به خرج دادی و پستتو جابجا کردی و گذاشتی سر جای درستش، و مرسی از این همه حسن تفکری که نخونده در مورد کتابم داری. ابزار علاقه

امیدوارم به زودی بتونی بخونی و لذت ببری و باز هم نظر مثبتت رو روی کارم داشته باشم و بهش افتخار کنم. باحال

من هم برات آرزوی سلامتی و سربلندی در همهء زمینه های زندگی رو دارم نازنین. گل

راستی عکس آواتارت هم خیلی خوشگل و پر معناست. احسنت به این سلیقه!

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
mzm
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 74
اعتبار: 18

817 مرتبه در 193 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 735 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 03:26 ب.ظ

سلام فرناز عزیزم.....اول باید بهت بگم دست مریزاد واقعا یه فکر بکر میخواد نوشتن همچنین کتابی.....

بعدم میگم خانمی خسته نباشی خیلی عالی بود......

البته من شرمنده روی ماهتم.....برای تاخیر خوندنم میگم......توی دلنوشته دلیلشو گفتم امیدوارم منو ببخشی عزیزم......

با توجه به روحیم که خیلی بد بود کتابت با هیجانای زیادش کمکم کرد که برای چند ساعت از فکر بیرون بیام......

مردایی مثل ارژنگ تو این زمونه خیلی کم هستن......از احساسی که بین نوشین و ارزنگ بود خیلی لذت بردم.....امیدوارم خدا همیشه همچیین مردایی رو برا زناشون حفظ کنه.....

امیدوارم همیشه موفق باشی نازنینم بی صبرانه منتظر کتاب های بعدیت هستم.....


دوستان پاک چوبهای خیسی هستند که با اتش نه می سوزند و نه خاکستر می شوند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 04:53 ب.ظ

سلام به فرناز گلم

کتاب زیبات رو خوندم شخصییت های کتاب رو خیلی دوست داشتم همشون عالی بودن و قابل لمس فضا سازی ها و هیجانات کتاب برام جالب بود وتاثیر کذار دوستشون داشتم و باهاشون ارتباط برقرار کردم تنها موردی که یکم فکرم رو مشغول کرده رفاتارهای ضد و نقیض بدری بود؟چرا اینکارها رو میکرد اونکه از اول به نبود ارژنگ عادت داشت چطور می تونست انقدر راحت برای زندگی پسرش نقشه بکشه اصلا نمی تونستم بفهممش ؟راستش یه جایی از کتاب هم اسفندیار به ارژنگ گفت مادرت داره به وجود بچه ات علاقه نشون میده ولی بعدش با اون کارها چی رو میخواست ثابت کنه؟

به هرحال کتاب خوبی  بود و من از خوندنش لذت بردم ممنون از زحماتت منتظر کتاب بعدی به زودی هستیمابزار علاقهبغل کردن


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 06:27 ب.ظ

mzm نوشت:

سلام فرناز عزیزم.....اول باید بهت بگم دست مریزاد واقعا یه فکر بکر میخواد نوشتن همچنین کتابی.....

بعدم میگم خانمی خسته نباشی خیلی عالی بود......

البته من شرمنده روی ماهتم.....برای تاخیر خوندنم میگم......توی دلنوشته دلیلشو گفتم امیدوارم منو ببخشی عزیزم......

با توجه به روحیم که خیلی بد بود کتابت با هیجانای زیادش کمکم کرد که برای چند ساعت از فکر بیرون بیام......

مردایی مثل ارژنگ تو این زمونه خیلی کم هستن......از احساسی که بین نوشین و ارزنگ بود خیلی لذت بردم.....امیدوارم خدا همیشه همچیین مردایی رو برا زناشون حفظ کنه.....

امیدوارم همیشه موفق باشی نازنینم بی صبرانه منتظر کتاب های بعدیت هستم.....

سلام مریم گلمبغل کردن

عزیزم تو همچنان در فهرست دوستانی هستی که کتابمو خیلی زود خوندن! البته درک میکنم که دوست داشتی زودتر بخونی ولی همین الان هم سرعت خوندنت عالی بوده و نشون میده چقدر اشتیاق داشتی کارمو بخونی و من به این موضوع افتخار میکنم. ابزار علاقه

از این که نظرت روی کتابم مثبت بوده و سوژه و پرداخت رو پسندیدی خوشحالم . همینطور از این که تونستم چند ساعتی تو رو از فکر و خیالهای آزاردهندهء روزهای اخیرت بیرون بکشم و برات ساعات خوبی بسازم واقعا مسرورم. امیدوارم مشکلات کاملا حل بشن و باز بتونم تو دوست گلم رو سرحال و خندان ببینم. خوشحال

برات آرزوی یک دنیا سرفرازی و خرمی و روزهای آبی آفتابی دارم نازنین. گل

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 06:25 ب.ظ

مریم جون نوشت:

سلام به فرناز گلم

کتاب زیبات رو خوندم شخصییت های کتاب رو خیلی دوست داشتم همشون عالی بودن و قابل لمس فضا سازی ها و هیجانات کتاب برام جالب بود وتاثیر کذار دوستشون داشتم و باهاشون ارتباط برقرار کردم تنها موردی که یکم فکرم رو مشغول کرده رفاتارهای ضد و نقیض بدری بود؟چرا اینکارها رو میکرد اونکه از اول به نبود ارژنگ عادت داشت چطور می تونست انقدر راحت برای زندگی پسرش نقشه بکشه اصلا نمی تونستم بفهممش ؟راستش یه جایی از کتاب هم اسفندیار به ارژنگ گفت مادرت داره به وجود بچه ات علاقه نشون میده ولی بعدش با اون کارها چی رو میخواست ثابت کنه؟

به هرحال کتاب خوبی  بود و من از خوندنش لذت بردم ممنون از زحماتت منتظر کتاب بعدی به زودی هستیمابزار علاقهبغل کردن


سلام سمانه جونبغل کردن

واقعا به خودم افتخار میکنم که دوستان خوبی مثل تو دارم که با وجود این همه مشغلهء زندگی وقت صرف میکنن و بلافاصله بعد از چاپ، کتابمو میخونن و نظرات پر ارزششون رو برام میگن. خوشحالم که کتابو پسندیدی و از خوندنش لذت بردی.بوسه

در مورد برخوردهای ضد و نقیض بدری، دقیقا همینطور بوده که تو دوست نکته سنجم متوجه شدی. بدری در مورد ارژنگ بین محبت مادری و غرور و تفاخر اشرافیش در نوسان بود و هرگز نتونست یک رویهء ثابت رو در پیش بگیره. در واقع بدری همیشه عادت داشت همه جلوش زانو بزنن، مجیز بگن و ازش حرف شنوی کامل داشته باشن ولی ارژنگ تنها کسی بود که از همون دوران بچگی این رویهء ثابت رو به هم ریخته و به دفعات در مقابل تصمیمات غلط مادرش ایستاده و مخالفتشو ابراز کرده و حتی در بسیاری ازموارد حرف خودشو پیش برده بود، منجمله در مورد انتخاب همسر برای رخشنده. این رفتارها باعث میشد بدری همیشه  نسبت به ارژنگ دلگیر و عصبی باشه ولی در عین حال هنوز یک مادر بود و فرزندشو دوست داشت. حتی فاصلهء چند سالهء بین اونها هم نتونسته بود این محبت مادری رو از بین ببره ولی بدری با غرور خاصش نمیخواست نشون بده چقدر دوست داره ارژنگ در کنارش باشه که در نهایت موقعی که شنید در اون ماموریت جان ارژنگ در خطر بوده، بی اختیار مهرش به غرورش غلبه کرد و تمام محبت مادرانه اش رو طوری نثار ارژنگ کرد که حتی برای خود ارژنگ هم جای تعجب داشت.

در مورد ازدواج ارژنگ، بدری کاملا یقین داشت که ارژنگ تصمیم غلطی گرفته و به هیچوجه نمیتونست با این ازدواج کنار بیاد. عشق و علاقه از نظر بدری مفهومی نداشت و فکر میکرد ارژنگ دچار احسسات زودگذری شده که به سرعت پایان میگیره و ارژنگ نوشین رو طلاق میده ولی وجود اون بچهء به دنیا نیومده فکرشو آزار میداد و نگران بود که مبادا روزی که ارژنگ از نوشن دلزده شد، اون بچه مانع طلاق بشه. پس به هر راهی دست زد که بتونه بچه رو از بین ببره و مانع تولدش بشه تا در آینده مشکلی برای جدایی ارژنگ و نوشین پیش نیاد. در عین حال در این مسئله همون تضاد شخصیتی بدری هم نمود پیدا میکرد. بدری در همون حال که وجود نوشین رو به عنوان عروسش برای خودش و ارژنگ یک ننگ میدونست، از فکر این که تنها پسرش داره پدر میشه به وجد اومده بود و احساس افتخار آمیزی در وجودش پیدا شده بود. به همین دلیل به اسفندیار گفت که باور نمیکنه ارژنگ داره پدر میشه و اسفندیار هم که هنوز ذات خبیث بدری رو کامل نمیشناخت، این حرف رو تعبیر کرد که بدری کم کم داره با موضوع ازدواج و بچه دار شدن ارژنگ کنار میاد و حتما در آینده به خاطر وجود نوه اش هم که شده، با اونها ارتباط خوبی برقرار میکنه. در واقع اسفندیار همه چیزو از روی ذات مثبت و سادهء خودش تعبیر میکرد و گمانش این بود که چون خودش تونسته با یک تصمیم گیری منطقی به راحتی نوشین رو بپذیره و آرزویی جز خوشبختی پسرش نداره، لابد بدری هم همینطوره و فقط چون زن مغروریه، مدت زمان بیشتری طول میکشه  تا این پذیرش رو بروز بده. ولی در عمل دیدیم که اینطور نشد و حس خود برتربینی بدری به مهر مادریش غلبه کرد و تصمیم گرفت از هر راهی که ممکنه شر اون بچهء ناخواسته رو از سر زندگی ارژنگ کم کنه. البته در تمام این رفتارها هم باز همون محبت مادری نمود داشت و بدری فکر میکرد از روی علاقه داره بهترین تصمیم رو برای پسرش میگیره و اونو از یک زندگی ننگ آور و غیر معقول نجات میده.

ساختن شخصیت بدری در این کتاب سخت ترین کاری بود که من باهاش روبرو بودم. پرورش افرادی که دچار دوگانگی شخصیتی هستن و رفتار و حرکاتشون از دو نوع هویت درونی متضاد سرچشمه میگیره، واقعا کار مشکلیه. به همین دلیل موقع بازخونی کتاب بارها روی تک تک جملات و صحنه هایی که بدری در اونها حضور داشت، تامل کردم و بسیاری از جملات رو دوباره نویسی کردم تا بتونم منظورمو خوب به خواننده منتقل کنم. اشاره ای که تو دوست خوبم به این موضوع کردی، خیالمو راحت کرد و بهم نشون داد خوب از عهدهء این کار براومدم و خوانندهء کتاب متوجه این تضاد شخصیتی میشه  و من هم هدفم دقیقا همین بود.

مرسی از دقتت سمانهء گلم. ابزار علاقه

امیدوارم کارهای بعدیم هم بتونه نظر مثبت تو دوست عزیز کتابخونم رو جلب کنه. گل

 

 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 اردیبهشت 1392 - 02:06 ب.ظ

من الان در این حالت هستمگریهچون روز اول من این کتاب رو از نمایشگاه خریدم وتا اوردم خونه خواهر زاده ام اونو ورداشت وگفت خاله به خدا زود میخونم وبهت میدم حالا من تحریمش هم کرده بودم که اگه کتاب نخری تا شش ماه حق برداشتن کتابهای منو نداره ولی انقدر اصرار کرد ومن هم که رئوف .دل نازک وفردین مسلک که قبول کردم ودادم بهش ولی هنوز نیاورده وقول جمعه رو داده خدا کنه یادش نره دعا کردنزود میخونم ومیام میگم چی به چیه فعلا که دارم جلز وولز میکنم


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 اردیبهشت 1392 - 02:29 ب.ظ

طیبه فرشی نوشت:

من الان در این حالت هستمگریهچون روز اول من این کتاب رو از نمایشگاه خریدم وتا اوردم خونه خواهر زاده ام اونو ورداشت وگفت خاله به خدا زود میخونم وبهت میدم حالا من تحریمش هم کرده بودم که اگه کتاب نخری تا شش ماه حق برداشتن کتابهای منو نداره ولی انقدر اصرار کرد ومن هم که رئوف .دل نازک وفردین مسلک که قبول کردم ودادم بهش ولی هنوز نیاورده وقول جمعه رو داده خدا کنه یادش نره دعا کردنزود میخونم ومیام میگم چی به چیه فعلا که دارم جلز وولز میکنم

غصه نخور طیبه جون، بغل کردناین خصلت همهء خواهرزاده هاست، مخصوصا در برابر خاله های مهربونی مثل تو!ابزار علاقه

خدا به من رحم کرده که همهء خواهرزاده هام پسرن و سراغ کتابام نمیان! عوضش مرتب میخوان ماشینمو قرض بگیرن!!!!کلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسه


 

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 29
اعتبار: 9

589 مرتبه در 105 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 671 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 02:10 ب.ظ

 

 

سلام دوستان ..من کتاب زیبای فرناز جونو خوندم...نظرم رو هم دادم ...خواستم با گذاشتن این عکسها بگم ماجرای ارژنگ و نوشین تو این بهشت میگذره یه قسمتیش البته ...ببینین و بخونین گرچه ندیده هم اینقدر فرناز جون قشنگ  توصیف کرده تو ذهن میشه راحت تصورش کرد....مرسی فرناز عزیز....گل

 


"دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس " "تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس"

<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*