سلام میدونم که باید شبا بیام اینجا و نظرمو بگم اما واقعا واسه من سخته که شبا آن بشم خلاصه روزا میام و میگم شب گذشته چه کتابی رو خوندم.
من تا سر فصل 9نوا رو خوندم و ازش لذت بردم
خیلی برام جالبه که بدونم این دختر ناز پرورده ی عزیزدردونه چی کار کرده که حالا از سایه خودشم فراریه!شروع داستان رو خیلی دوست داشتم مخصوصا جملات اول کتابو :
اسمم نواست ...رها شده در دقایق در هم شکسته زندگی...(از حفظ نوشتم حالا اگه اشتباه بود شب میام ویرایش میکنم)
تنها چیزی که در کتابای خانم جهان آرای عزیزم(مرضیه جونی) برام غیر قابل هضمه این اشکای مرداست!مثلا اونجایی که فرهود پهلوی کبود و ساق پای شکسته نوا رو میبینه میزنه زیر گریه!البته گریه کیان وقتی فکر میکنه نوا سرطان داره طبیعی و قابل هضمه.
یه چیز دیگه هم برا م توی این کتاب جالبه یعنی چشمام داشت از حدقه میزد بیرون وقتی کیوان با داشتن زن پیشونی نوا رو بوسید!
یه چیز خیلی جالبه دیگه این کتاب خریدن کادو عروسی واسه شراره بود!بابا میلیاردر!کاش نوا جونی دوست من بودی!
کلا کتاب رو دوست دارم و اگر دیشب تولدم نبود بیشتر میخوندمش.
بازم میام نظرمو میگم.
فعلا بای بای
ممنون مرضیه جونی
سر به هوا نیستــــم امــــا...
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم!حال عجیبـــی ست... دیدن همان آسمان که شاید "تو" ...
دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای...