وقتی به هــــــــــــوای دیدنت قلـــــــــــــــب ابرها هم تند تند می تپد یاد تو مثل چیزی ... شبیه یک قطره بــــــــــــــــــاران بر لبهای خشک و ترک خورده ام لیـــــــــــــــز می خورد !!!!
خوابهایم بوی تن تورامیدهند! نکندآن دورترهانیمه شب درآغوشم میگیری...!
میدانی خدا کجاست ؟ دردستی که به یاری می گیری ..قلبی که شاد می کنی . لبخندی که به لب می نشانی . در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسانها جستجو مکن !
از روی کینه نیست ، اگر خنجر به سینه ات می زنند این مردمان ، تنها به شرط چاقو ، دل می برند
در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم شرم خندیدن، به تمسخر هم میهنان را بر خود نپسندیم. کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز... با اراده جمعی، این عادت زشت را به یک ضدارزش تبدیل کنیم. ( رخشان بنی اعتماد )
وقتی ناراحتین از ۱ تا ۱۰ بشمرین. اگه آروم نشدین تا ۲۰ ادامه بدین نشد تا ۳۰ و همینجور ادامه بدین تا بشین! من الان به ۲۱۶۶۶۵۰۰۰۹۶۸۷۱۱۲۰۰۱۲ رسیدم
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
وقتی تنهائیم، دنبال دوست میگردیم. پیدایش که کردیم،
دنبال عیبهایش میگردیم. وقتی که از دست دادیمش،
دنبال خاطراتش میگردیم، و همچنان تنها میمانیم.
هیچ چیز آسانتر از قلب نمیشکند
گاهی باید بی رحم بود نه با دوست نه با دشمن بلکه با خودت و چه بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی توی صورتت تا دیگر به قلبت خیانت نکنی...
استخدام یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید... قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد. پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد. شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید. شما باید شخص مورد علاقهتان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید. از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود: سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس میمانیم.
ارزیابی خود پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» ... زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.» پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»
برای چراغ های همسایه هم نور را آرزو کن ، بی شک حوالی ات روشن خواهد شد ...!
انسان های بزرگ روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به ... پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست. دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم. یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر! دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟ بله کاملا همینطور است. دو ونسزو می گوید: در این هفته، اینبهترین خبری است که شنیدم. .
دیوانه را گفتند چه خواهی از خدای خویش؟ گفت : عقل سالم .... تا برای عشقم دوباره دیوانه شوم ..............
شب همتون زیبا
میگن شبا فرشته ها از رویای ادما ، قصه میگن واسه خدا ........... خدا کنه همین حالا رویای تو گفته بشه پیش خدا
ضیافتهای عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن دریا چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب چه امیدی به این ساحل خوشا فریاد زیر آب خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن اگر خوابم اگر بیدار اگر مستم اگر هشیار مرا یارای بودن نیست تو یاری کن مرا ای یار تو ای خاتون خواب من، من تن خسته را دریاب مرا همخانه کن تا صبح نوازش کن مرا تا خواب همیشه خواب تو دیدن دلیل بودن من بود چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود ضیافتهای عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن دریا نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب آمدی ای عشق خوشا خودسوزی عاشق مرا آتش زدی ای عشق خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
زندگی همینه دیگه، مثل یه قمارخونه میمونه. میبری، میبازی، ولی آخرش همیشه قمارخونه س که برنده نهاییه. اما این معنیش این نیست که به تو خوش نگذشته! وودی آلن
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است... به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت : برای ا ینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزما یش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو... ابتدا در فاصله ٤ متر ی او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو . اگر نشنید ، همین کار را در فاصله ٣ متری تکرار کن. بعد در ٢ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود . مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید: « عزیزم، شام چی داریم؟» جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزیزم شام چی داریم » ؟ و همسرش گفت: « خوراک مرغ » برای چهارمین بار میگم!! :« مگه کری »؟؟؟!! حقیقت به همین سادگی و صراحت است. مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم ، در دیگران نباشد ؛ شاید در خودمان باشد...
ماندگار باشید.
نه تو می مانی, نه من,
نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب این رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت...
آنچنانی که فقط خاطره ای
خواهد ماند...
با خیلی چیزها کنار آمده ام؛
و درک میکنم سکوت خدا را
در برابر ضجه های خاموشم !
می سازم با خنده ای که
خود را به زور
روی لبهایم جای می دهد،
و آرام میکنم
بغضی را که
شکستش
دست خودش نیست !
پاره می کنم
رشته ی آرزوهایم را
و به بند بند تباهی گره میزنم !
سکوتی زجرآور
به صداهای نابهنجار
پاسخ می دهم !
شلاق می کوبم
لحظه ها را
تا تند تر بگذرند ...
پا می کوبم
تا بیدار شود
زمین،
و می گویم:
از کُروی بودنت
بدم می آید !
_ ای کاش یک مسیر بی بازگشت بودی
نه مرور روز و شبهای پلید _
تبانی کرده اند
_ انسان و شیطان _
هر کدام به سویی می کِشند دلم را !
و من فقط
با یک چیز کنار نمی آیم ..
_ زندگی !!! _
خدایا.....!
روزی کن مرا در آن روز هوش و خودآگاهی را و
دور بدار در آن روز از نادانی و گمراهی و
قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزی که فرود آوردی در آن
به ببخشش خودت ای بخشنده ترین بخشندگان.......
عشق دیگر زیر خروار خاک است
مرگ لیلی قصه ای غمناک است
عشق را شیرین با خود برده است
زیر خاکی که دگر نمناک است
عشق با فرهاد و مجنون مرده است
آه! این واژه چه بی سان پاک است...
"صمیم"
خدایا......!
نیرومندم نما در این روز در به پا داشتن دستور و فرمانت و
بچشان در آن شیرینی یادت را و
مهیا کن مرا در این روز در انجام سپاسگزاریت
به کرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه داری و پرده پوشی
ای بینا ترین بینایان
آقا سلام گرچه بلنداست جایتان می خواهم اززمین بنویسم برایتان یک نامه حاوی همه حرفهای راست یک نامه ازکسی که کمی عاشق شماست یک نامه ازبلندی انسان که پست شد یک نامه ازکسی که دچارشکست شد این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است یک ذره ازهزارنوشتم اگرکم است بعدازشما غباربه آیینه ها نشست شیطان دوباره آمد وجای خدا نشست پرپرشدند دردل طوفانی ازبدی گلهای روسپید همیشه محمدی آمدبه شهرفاجعه، اسلام راحتی انسان منهدم شده، قرآن زینتی بیمارهای عشق خدا«بهتر»ی شدند جلباب هایمان کم کم روسری شدند خورشید مرد وشام تباهی درازشد برروی دشمنان درب این قلعه بازشد دنیای ما گرچه گرفتار آمدست اما هنوز تشنه نام محمد است در انتهای نامه خیسم، سلام بر نام بزرگوار و نجیب پیامبر یا مهدی(عج)…
یادش بخیر این دو بیت :
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
با جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیگر بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم....
مزخرف ترین جمله ای که شنیدم : از دل برود هر آنکه از دیده رود (مرتیکه حرف نمی زدی نمی گفتن لالی)
سی شب خرابت می نشینم تا سحر گاهان شاید به دست لطف کردی قصد تعمیرم ای اسم های اعظمت امن یجیب عشق هرشب سحرپرمی کشم …اما به زنجیرم.
همه میگویند چشمانش رنگارنگ است اما من میگویم چشمانش عسلیست نه برای رنگش برای اینکه شیرین ترین لحظاتم در چشمان او خاطره شده اند
احساس تو... طراوت باران است بر زخم شکوفه های گل درمان است... هروقت که در هوای تو میچرخم... انگار نفس کشیدنم اسان است...!!!!!!
** برای آدم نابینا شیشه والماس یکیست
پس اگر کسی ارزشت راندانست
گمان مکن تو شیشه ای
آن نابیناست **
انتقام رو از اونی باید گرفت که رفت …. نه اونی که از همه جا بی خبر ؛ داره می یاد … !!!
انتقام رو از اونی باید گرفت که رفت ….
نه اونی که از همه جا بی خبر ؛
داره می یاد … !!!