>این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوهی در یک روز سرد زمستانی گرم
خواهد کرد...
>
>با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
>بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند...
>و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا...دوتا
برای ما و سه تا هم قهوه
مبادا... سفارششان را حساب کردند،
>و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
>از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
>دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
>
>آدمهای دیگری وارد کافه شدند...دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
>سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل...سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
>همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و
منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم،
>مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت...
با مهربانی از قهوهچی پرسید: قهوهی مبادا دارید؟
>خیلی ساده ست! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی
گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند...
>سنت قهوهی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان
سرایت کرد...
>بعضیجاها هست که شما نه تنها میتوانید
نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید،
>بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز
تقبل کنید...
>قهوه مبادا برگردانی است از
> (suspended coffee)
گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...