ذهن برتر
-این جورام که می گی نیست. من می شناسم پسرایی رو که تو بیست و دو سه سالگی حالا شاید نه کاملاً راحت ولی تقریباً خوب می تونستن تشکیل خانواده بدن و زندگیشون رو اداره کنن. برای اول زندگی شاید کمی کمک از خونواده شون بگیرن ولی این کمکها آنچنان نیست که بخواد بعدها مشکلاتی ایجاد کنه.
-بله همچین پسرایی که می تونن مسئولیت زندگیشونو رو گردن بگیرن هم هستن اما تعدادشون زیاد نیست. یه نگاهی به اطرافت بنداز. ببین چی می بینی پسره یه ذره بچه اس ...
با سر حرف او را تأیید کرد و پرسید:
-خب اینا که گفتی قبول. ولی تکلیف منو همسن و سالهای من چی می شه؟ من باید چه جوری بفهمم که سلیقه ام چیه؟ منم باید بمونم تا بیست و هفت هشت ساله بشم؟
-نه خب اونم غلطه. بالاخره تو باید بفهمی چی می خوای ولی نه از هر راهی و البته تا مطمئن نشدی طرفت چه طور آدمیه، خودتو قلباً در گیرش نکن و چشم بسته جلو نرو. باید معلوماتت رو افزایش بدی و حواست هم جمع باشه. نمی تونم بهت بگم هر کاری خواستی بکن و هی تجربه کن ولی می تونی از تجربیات دیگران استفاده کنی. ضمن این که الان تو دوره ی ما انقد بیماری های مختلف اومده و هست که آدم واقعاً می ترسه. ولی خب اگر تو هم خوب فکر نکنی و دقت نداشته باشی بعد از ازدواج یه سری افکار تو سرت می افته که درست نیست چون نمی دونی چه خبره و اول و آخر همه مثل هم هستن. فقط جزئیات ممکنه با هم فرق داشته باشه که اونم خیلی مهم نیست. عشق و عاطفه و پاکی و نجابت و این چیزا از چشمت دور میشه و اصلاً بهشون فکر نمی کنی ....
به این جای حرفش که رسید ساکت شد. همه محو صحبتهایش شده و لام تا کام حرف نمی زدند. از نگاه دیگرن متوجه شد که خیلی رک حرف زده است. کمی خجالت کشید، سر به زیر انداخت و گفت:
-ببخشید. انگار خیلی تند رفتم شرمنده
-نه راست می گی. من که حرفاتو قبول دارم و آدم این جوری ام سراغ دارم. مگه نه بچه ها؟
-آره. رفیق من همین جوریه. بیچاره زنش یه خانوم به تمام معناس. نجیب . تر و تمیز. خانوم و متین و زیبا ولی از دست رفیق من هزار تا درد و مرض گرفته.
امیدوارم برنده ی این هفته تو باشی. آره عزیزم منظورم خود خودتی!!!
موفق باشی
راهنمایی: این کتاب در سال 1388 منتشر شده. حالا بدو برو سراغ کتابای این سال.
دِ ... بجنب دیگه هنوز نشسته پای کامی
مریم احمدی