بــــــهانه گـــــــیر زبــــــــــان نفهم!!
دلـــــــــــم را مـیگویـــــــــــــم;آخــــــــر تــــورا از کـــــــجا برایش بـــــــــیاورم؟…

وقتی تو نیستی…
شادی کلام نامفهومی ست!
و ” دوستت می‌دارم ” رازی‌ ست
که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند
و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا به تو معتادند..

امــروز هـم گـذشـت و نیامــدی..نا شکـر نیستـم؛فــردا هم روز خـداست!

آهای ایـــوب کجایــــی؟!تا برایــت از صبر بگـویم...

کـاش لا اَقـَل آدم بـودی ..
کـاش مـیـشـد بـفـهـمـی..
ایـن روزهـا چـقـدر هـوایـیـت شـدم ...
و بـیـقـرارتـر و دیـوونـه تـر از هـمـه زمـان دلـم مـیـخـواهـدت ....
امـشـب بـعـد از مـدتـهـا ، درِ صـنـدوقـچـه ی قـدیـمـی رو بـاز کـردم ..
عـقـلـم را تـمـام و کـمـال گـذاشـتـم درونـش ..
بـعد تـو را بـرداشـتـم ، عـاشـقـانـه نـوازشـت کـردم..
بـعـد گـذاشـتـمـت تـویِ قـلـبـم ..
تـویِ مـغـزم ......
اصـلا مـیـخـوام بـیـای بـشـی خـودِ مــن ...
کـاش دسـت داشـتـی ..
لا اَقـَل مـیـتـونـسـتـی اشـک هـایـی کـه از فـَراقـت،روی گـونـه هـام مـیـلـغـزن پـاک کـنـی..
و اگـر دهـان داشـتـی حـتـمـا در گـوشـم مـیـگـفـتـی :
آغـوشـت بـاز اسـت و مـنـتـظـری ...
راسـتـی کـاش آغـــوش داشـتـی................

                یه جایی هم هست

                بعد از کلی دویدن ،

                یهو وایمیستی...

                سرتو میندازی پایین و آروم میگی :

                دیگه زورم نمیرسه..............................

                خودت گفتی : " اُدعونی اَستجب لکم " بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را !

                دیگر چگونه بخوانمت ؟ ای بی منت ترین عنایت...

                دستانم از این بلندتر نمی شود... و صدایم از این رساتر نمی پیچد در آسمان !

                بپرس ، شاکی اند ، اهلِ آسمانت بس که من نالیده ام...بس که زیرِ لب ، زِ تو رَه جُسته ام....

                من دگر باخته ام ، دل وُ دین را با هم فرصتی نیست دگر !

                تو بگیر دستِ مرا معجزه ، معجزه کن بهرِ خدا.......................

دخــتـــرکِ گـُــل فـــروش !
تـنـهـا کـسـی کـه در کـنـارِ گـُــل احـسـاسِ نـشـاط نـدارد ..
بـویِ گـلـهـا مـسـتـش نـمـی کـنـد ..
زیـبـایـی گـلـهـا مـحـوش نـمـی کـنــد ..
رنـگِ گـلـهـا جـذبـش نـمـی کـنــد ..
دخــتــرکِ گُـــل فــروش !
دسـتـه گـُــلهـا رو بـاری مـی بـیـنـد ..
کـه خـلـاصـی هـر چـه زودتـر از آنـهـا بـرایـش شـیـریـن اسـت ...

دوباره سیب بچین آدم!

همه خسته ایم، بگذار از این جا بیرون برویم...

میدونی مشکلم چیه ؟
مشکلم اینه که این روزا عده ای یه جوری زیر آبی میرن که دلت می خواد بهشون بگی :
من نگاه نمیکنم بیا بالا یه نفس بکش لااقل خفه نشی !
 

خوشبخت او
 

خاطرات خیلی عجیبند

گاهی اوقات می خندیم

به روز هایی که گریه می کردیم

گاهی گریه می کنیم

به یاد روزهایی که می خندیدیم

دست به صورتم نزن می ترسم بیفتد.. نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد .. سیل اشک هایم تو را با خود ببرد .. و باز .. من بمانم و تنهایی

می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!

گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس

خدایـــــــــــ ا :کم آورده ام ،
صبری که داده بودی تمام شد ،
ولی دردم همچنان باقیست !!!
بدهکار قلبم شده ام ،
میدانم شرمنده ام نمیکنی؛
... باز هم صبـــــــر میخواهم !!!

ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام ...

چیزی به فرو رفتنم نمانده ،

چیزی به تمام شدنم نمانده ،

در سایه سنگینی که بر روی زندگی ام افتاده ،

وزش نابودی را می بینم ...
 

چه چیز در این جهــــآن...

غریبانه تر از زنــــــــی استــــ ...

که تنهـــــــآیی اش را بغل میکند و میپوسد...

اما..

حاضر نیست دیگر...

کسی را دوستــــــ بدارد...
 

کاش دنیا یکبار هم که شده

بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد

این بردهای تکراری برایش؟!
 

خدایــــــــــــــــــا …
به حد کافی خیال بافتم …
و تنم کردم …
یه کم واقعیت شیرین …
لطفا...

خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد
و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست

معنی ماندن ِ بی عزت چیست؟
قبل از آنکه آبروریزی شود
خدایا، خودت تمامش کن…

یادت باشد

دلت که شکست ، سرت را بگیری بالا

تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش...

حواست باشد ؛

دل شکسته ، گوشه‌هایش تیز است.

مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،

مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود...

صبور باش و ساکت.....

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…

هر کس هم که می آید مسافر است می شکند …..

.هم نمازش را، هم دلم را …

و می رود …

سرم را نه ظلم می تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس،

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم؛

دوستت دارم ها را بگین قبل از اینکه…

به دوستت داشتم تبدیل بشن…

دخترک طبق معمول هر روز,جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه میکرد....
بعد به چسب زخم هایی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد:
اگر تمام چسب زخم هایت را بفروشی,آخر ماه کفش های قرمز رنگ را برایت میخرم.
دخترک به کفش ها نگاه نگاه کرد و با خود گفت:
یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پای ۱۰۰ نفر زخم بشه تا....
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت:
نـــــــــــــــــــــــه..... خدا نکند....

گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص،برایت فریاد تجویز کند…