و بعداز رفتنت غمگین ونارنجی هوا آرام ومعصومانه می بارید،
وبعدازرفتنت انگارترسیدم ،
وبعدازرفتنت آهسته رنجیدم،
دوباره خسته وغمگین،
تماشایی وبی وقفه تمام شب را به یادت باز باریدم ...
نفسهایم شماره دارمی آمد،
قدمهایم تمام شهررادیوانه وارمی چرخید،
ودستانم هنوزم شانه بودن روی آن زیبای مشکین راطلب میکرد...
نمی آیی؟
صدایم خسته می پرسد هنوزم...
نمی آیی؟نمی آیی؟...