سلام دوس جونای مهربون و عزیزتر از جونم.
حقیقتش انقد دلم گرفته بود که دیگه نمی خواستم بیام اینجا اما هر کاری کردم نتونشتم به قول خودم عمل کنم.
آخه اینجا دیگه تقریبا مث خونه ی دوم من شده بود و شما ها هرکدومتون مث یه تیکه از قلب و روحم.
خدا رو شکر دلتنگیم دیگه برطرف شده. حالا به خاطر دعاهای شماها بوده یا کنار اومدن با واقعیت نمیدونم.
الان بیست روزه که کتاب جدیدمو شروع کردم. خودم خیلی ازش راضی ام. چون اینو کلا متفاوت با بقیه ی کارام دارم مینویسم و کاملا فقط عشقولانه اس.
الان اومدم بهتون بگم خداییش دلم برای همه تون تنگ شده و دلم میخواد بازم مث قدیم هر روز و هر ساعت باهاتون باشم اما تصمیم دارم بیشتر تمرکزمو به کتاب جدیدم بدم برای همین شاید دیگه مث قدیما نتونم خیلی پررنگ ظاهر بشم. پیشاپیش ازتون عذر میخوام.
امروز!
وقتی نوشته ی نغمه درباره محیا رو خوندم خیلی ناراحت شدم و از صمیم قلب برای خودش آزوی سلامتی کردم.
وقتی نوشته ی بهزادو خوندم دلم میخواست پیشم بود و خفه اش میکردم تا دیگه فرصت همچین کارای احمقانه ای گیرش نیاد.
وقتی فهمیدم سپیده دوباره داره با شوق سر کلاساش میره کلی خوشحال شدم.
وقتی ....
وقتی ...
وقتی ...
خلاصه امروز کلی با نوشته هاتون خندیدم و گریه کردم. همه ی پیامایی که برای من گذاشته بودین رو هم خوندم و به خودم افتخار کردم که این همه دوست خوب و مهربون دارم. از طیبه جون. فرناز جون. افسانه جون. هدا جون که عاشقشم و همیشه با پیاماش شرمنده ام میکنه. سمانه جون. محیا جون. نغمه جون. گندم جون. سپیده جون. بهار جون. فرشته جون. پرنیان جون. سمیه جون. بهزاد جون. آنا جون که انگاری تازه تولدشم بوده و من نبودم بهش تبریک بگم. تولدت مبارک خانومی و همه ی دوستای گلم که شاید اسماشونو فراموش کردم بگم ممنونم که منو فراموش نکردن و به یادم بودن. از همین جا روی ماه تک تکتونو میبوسم.
خیلی دوستتون دارم و به داشتن دوستای خوبی مث شما افتخار میکنم.
کسی که فقط به عشق دلای مهربون شماها برگشته: مریم
بازم میام بهتون سر میزنم حتما
مریم احمدی