تو هم با من نمی مانی....
برو بگذار برگردم،دلم می خواست میشد با نگاهت قهر میکردم.
هوا ابریست، دلتنگم، و من چندیست دارم با خودم، با عشق می جنگم.
اگر میشد برایت مینوشتم : لحظه هایم را، صدایم را، سکوتم را
اگر میشد برای دیدنت دل دل نمی کردم
تو هم حرفی بزن، هر چند تکراری......
بگو آیا مرا دوست می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه چشمات منو میخواست
تو نگاه تو میمردم
اگه دستات مال من بود
جون به دستات می سپردم
اگه اسممو میخوندی
دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من ، تو می موندی
غم دنیا رو میبردم.............
برای مردن، نیازی به ارتفاع نیست ، از چشمان تو که بیفتم میمیرم............
آشنای قدیمی، غریبانه به باران چشم دوخته بود.
هویتش در آب چروکیده شد.
اما...
کیست که نداند،ماهی دلش را به هلالش قرص کرده و بی قرار، مدم چشم هایش ر جست و جو میکند.
ماه دچار آبی شده، آبی دچار ماهی و ماهی دچار ماه....!
روزگار غریبیست...
باران تمام شد.
اما رنگین کمان ، همچنان، با تفاهم رنگ ها در آغوش آسمان پا بر جاست.....
اندیشیدن به اینکه نباید به تو بیندیشم، اندیشیدن است ، پس نگذار بیندیشم به اینکه نباید به تو بیندیشم.....
عشق را از ماهی بیاموز که چه بی پایان ، آب را پر از بوسه های بی پاسخ می کند...