مهرو نوشت:
به به چه خونه گرم و نرمی داری افسانه جون!
تو این هوای سرد پاییزی می چسبه...
دلمان تنگ شده بود ،آمدیم یه اساعه ادب بکنیم و بریم و بگیم از دعای خیرتون ما رو بی نصیب نزاری تو این شبا...
اینجوری که بوش می یاد تا عید هیچ خبری از خبر خوش برای من نیست...
اما خوب!من که از رو نمی رم ! ادامه می دم! با پررویی بیشتر!!!
موفق باشی نازنینم...
سلام عزیز جونم منم دلم برات تنگ شده
هم حسابی مشغول نوشتنم
از طرفی مریضم شدم مغزم کار نمیکنه دارم جون میدم
نگران نباش عزیزم مطمئنم یه جوری خبر خوش بهت میرسه که غافلگیر میشی .
من که بهت ایمان دارم به کارت به اخلاق خوبت و به داستانات
به سماجتت ادامه بده امیدوارم زودتر نتیجه خوبی بگیری
منتظر خبرای خوبت هستم دوستت دارم
راستی گرمای خونه من به خاطر حضور مهربونایی مثل تو و دوستان خوب دیگه ست مرسی که به یادم بودی
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست