سلام به همه دوستان خودم
عزیزان دل بالاخره من هم با هزاران اما اگرها وباید نباید ها دیروز به نمایشگاه رفتم وغرفه نشر علی وهمچنین ادمین عزیز رو از نزدیک دیدم
اگه بدونید دم در غرفه نشر علی چه خبر بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هی میومدن هی میرفتن......بازار خرید کتابهای نشر علی هم داغ داغ.............................
کوه کوه کتاب بود ولی ساعتی دیگر هیچی......................
خلاصه جونم براتون بگه تمام اعضای غرفه با بلوزهای یکدست به رنگ کرم تیره با لبی خندان وپر انرژی جوابگوی تقاضاها وسوالات دوستان کتاب خوان بودن....
واما دیدار من با نویسنده ها ودوستان وهم تالاریهای خودمون.........................................
به سرانجام نرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییدواما کلاغه به خونه ش رسید (شکلک گریون وغصه دار)...................
القصه...............هیچ کدوم از بچه ها رو ندیدم ولی تلفنی تو نمایشگاه باهاشون حرفیدم .از شانش بد من یک نفر رو هم که اومده بود به علت شلوغی وبزرگی نمایشگاه نتونستم ببینم................انای عزیز مثل من دیروز از شهرستان امده بود
جای همه بچه ها خالی نمایشگاه فوق العاده ای بود بزرگ وشلوغ اما...دیدنی هیجان اور
دیروز با دیدن بعضی صحنه ها تعجب کردم مثلا خانمی با نوزاد کوچیکش تواین هوای گرم امده بود وکلی هم خرید کرده بود ازش پرسیدم شما با این بچه ی کوچیک وقت سر خاراندن میکنید حالا این همه کتاب هم خریدید خندید گفت برای کتاب همیشه وقت دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از دیگر غرفه ها هم دیدن کردم چندتا از نویسنده ها رو هم دیدم از جمله:
خانم بهیه پیغمبری(نشر البرز)(خیلی جوان خوشگل وسنگین بودن)
خانم مژگام مظفری (تیپ امروزی)(نشر پرسمان)
وخانم مژگان احتشامی(توپولی وخوشگل)(نشر پرسمان)
اینم از گزارش نمایشگاه رفتن من ...................... (البته بی نصیب وشکست خورده) (این رو هم بگم هیچ عکسی ننداختم)
تا بعد بدرود
مثل ساحل آرام باش ،تا دیگران مثل دریا بیقرارت باشند