بی حس شده ام از درد ! از بغــض ! فقط گاهـی … خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را.
حــــس خوبـــــی نیست در رویــــای کسی گــم شوی کــه فکـر تــو حتــی در خوابـــش هم نمیگنجـد ... !
دلتنگم ؛ مثل ماه که بدون نیمه اش هر شب لاغرتر می شود . . .
میگفتند: سختی ها نمک زندگی است اما چرا کسی نفهمید "نمک" برای من که خاطراتم زخمی است مزه اش شور نیست... مزه "درد" میدهد...
انگشتانمــ رآفــرو میـ بَـرمـ دَر چِشمآنمـ... اینـ سَد اگـ ـَر فُرو بریـ ـزد دُنیآ رآ آب خوآهَــــد بُرد...
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید #گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه #“گریه کن” .
زنـــــــــدگی بایــــــد کـــــــــرد ! گــــــاه با یـــک گل ســــــــــــرخ گاه با یــــــک دل تنــــــ❤ــــــگ ، گـــاه باید رویید در پس این باران، گاه باید خندید بر غمی بی پایان .
می گویند :عشق آن است که به او نرسی ! و من می دانم چرا ؟! زیرا در روزگار من......... کسی نیست که زنانه عاشق شود ، و مردانه بایستد...
دستــــت را بیـــــــاور .... مردانه و زنانه اش را بی خیـــــــال دســـــت بدهیم به رسم کودکــــــــــی ...
کوچ پرندگان به من آموخت وقتی هوای بودن " سرد " است باید رفت . . .
آرام نگیرد دلم میان این آدمک های چوبی وارونه من دلم دنیایی دیگر میخواهد ...!
آی روزگار شدم دلقک غمگین هیچ شباهتی به یوسف ندارم . . . نه رسولم . . . نه زیبایم . . . نه برای کسی عزیزم . . . نه چشم به راهی دارم . . .فقط در ”چـاه” افتاده ام
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ ، دست تمنایی به سویم دراز کرد ، خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه ... دنیا عوض شده ، کودکان به دنبال نانند و ما ؟!؟!؟!؟
گول دنیا را مخور......!! ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند بره های این حوالی گرگ ها را میدرند سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند.....
خداروشکر ما دیگرفقیر نیستیم دیروز پزشک روستا گفت: چشمان پدرم پر از آب مروارید است!!!!
وقتی همه با من هم عقیده می شوند ، تازه احساس می کنم که اشتباه کرده ام!!! اسکار وایلد
در غروب بود که دیدم چشمان زیبایت را و تبسمی بر لب در غروب بود که گفتی با من دوستم داری من چه حیرانم از این آدم ها از این چشم ها و لبخند ها در غروب بود که من عاشق شدم همچون قاصدکی بر باد رفتم تا بدنبال جوابی باشم که عاشقی چیست ؟ در غروب بود که رنگ ها قرمز بودند و لبان داغ تو در سرخی غروب محو می شدند خواستم بپرسم نامت را خاطراتم ناگهان محو شدند و من تنها در غروبی دوباره ایستاده بودم سکوت بود و من در غروب بود که من دانستم قصه تنهائی .
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود. عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند. عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود. عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است. عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد. عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است. عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود. عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه. عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد. عشق……… عشق ۱۰ عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست.
بی وفایی کن وفایت می کنند
با وفا باشی خیانت می کنند
مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت می کنند
هراسانم که شب، قلب من را به رو باید و تو در این تاریکی شب گم شوی. دستان سوزان من عجیب در تمنای دستان سرد توست
به فیلم زندگی ام که فکر میکنم به مردن علاقه مند می شوم شاید آن موقع یک بار دیگر دیدمت!!