صفحه:   26
نمایش:   751 - 780
تعداد کل صفحه:   47
تعداد کل موضوع ها:   1391


<<    <      >    >>
   صفحه:
21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 

یادداشت های خواندنی سال 1392
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1392 - 11:32 ب.ظ

خـسـتـه ام، کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت… سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش… تـا بـه حـال نـمـیـدانـم، دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا

نـه…؟ بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم، کـه بـه خـدا قـسـم، هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد ....

 

گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1392 - 11:34 ب.ظ

عمری گذشت تا باورمان شد
 

آنچه را باد برد...
 

خودمان بودیم...

 

گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1392 - 11:36 ب.ظ

دروغ مثل برف است هرچه آن را بغلتانید بزرگتر می شود

 

گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 اردیبهشت 1392 - 11:37 ب.ظ

امروز مرا بخوان که فردا دیر است / این خواب عجیب ما چه بی تعبیر است

فردا که ببینمت دگر عشقی نیست / فردا دل من از آشنائی سیر است . . .

 

گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:31 ق.ظ

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
>مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
>بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه
>داد، بعد لبخندی زد و گفت:
>چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان
>جایزه برداری.
>ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای
>برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت
>شکلاتهاتو بردار"
>دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ "
>بقال با تعجب پرسید:
>چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟
>و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:31 ب.ظ

تلنگر کوچکی است بــاران وقتی فراموش میکنیم [که ...] آسمان کجاست ...


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:39 ب.ظ

تنهایی ریشه تمامی گناهان و درد هاست ، چوپان را “تنهایی” دروغگو کرد …


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:45 ب.ظ

انگار که چراغ جادو در دستهایت باشد و بدانی که آرزوهایت هرگز براورده نمی شود بااین همه ارزو میکنی...


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:47 ب.ظ

بچه که بودیم میدانستیم هر وقت گم شدیم باید سر جایمان بمانیم تا پیدایمان کنند
مدتهاست ایستاده ام کسی مرا پیدا نمی کند !


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:51 ب.ظ

هرگاه پرنده ای رفت بگذارید برود.هوای سرد بهانه است هوای دیگری در سر دارد.


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:52 ب.ظ

به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا پس از تو همه تا توانستند آدم شدند ! چه صادقانه حوا بودی … و چه ریاکارانه آدمیم !


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:53 ب.ظ

همیشه میگن شکست مقدمه پیروزیه .
.
.
.
.
.
.
.
.
..

نمیدونم پس من کی از دور مقدماتی صعود میکنم !


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:56 ب.ظ

روزهای سختی رو میگذرونم ! وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود نفسم دنیایم دلم !


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:57 ب.ظ

دستت را بیاور … ! مردانه و زنانه اش را بیخیال دست بدهیم به رسم کودکی … قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 271
اعتبار: 18

1177 مرتبه در 306 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1069 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 03:58 ب.ظ

برای دلم گاهی پدر میشوم …
خشمگین میگویم : بس کن تو دیگر بزرگ شده ای!


شاید زمین،جهنم سیاره ای دگر باشد...
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 10:21 ب.ظ

جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه
گوشیش زنگ خورد
البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم
بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن
و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که :
خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت :
این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن می خوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده
خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم
من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم
و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم
اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد
و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود
اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای
گرفتن بلیط ایستاده بودیم ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه
دختر بچه ۴ یا ۵ ساله ایستاده بود تو صف
از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم
و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب می کنه
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو شونش
به محض اینکه برگشت من رو شناخت  یه ذره رنگ و روش پرید
اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم
ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده
همینطور که داشتم صحبت می کردم پرید تو حرفم گفت : داداش او جریان یه دروغ بود
یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت  : اون روز وقتی وارد رستوران شدم
دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم
همینطور که داشتم دستام رو می شستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم
البته اونا نمی تونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن
پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم
الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم
پیر مرده در جوابش گفت : ببین اومدی نسازی ها قرار شد
بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه
اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود
من اگه الان خود هم بخوام ولخرجی کنم نمی تونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر
تا سر برج برامون نمونده همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن
او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین
پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ
با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت
تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم می میرم
رو کردم به آسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن
بعد اومدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه
باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین !!!
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماها که دیگه احتیاج نداشتیم
گفت داداشمی : پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم
و بچم رو بدم ولی آبروی یه انسان رو تحقیر نکنم این و گفت و رفت …
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه ولی یادمه که چند ساعت
روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم
واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمیده …


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:22 ب.ظ

خدایا به حق لیلة الرغائبت مارو از در خونت نامید برنگردون


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:28 ب.ظ

در آسانی ها خدا را بخوان تا در سختی ها صدایت برایش نا آشنا نباشد


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:35 ب.ظ

دیدگانت از همیشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر غصه هایت دم به دم ای مهربان / در گذرگاه زمان بر بادتر


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:36 ب.ظ

تا که خفیتم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن لحظه که افتاد و شکست


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:39 ب.ظ

شادی امروزم رابه خاطر نادانی دیروزم از دست دادم
خداوندا نادانی امروزم را بگیر ، تا شادی های فردایم را از دست ندهم . . .


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:40 ب.ظ

نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شود
 

فقط می دانم
 

خوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجد
 

و زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنی
 

و من برای تو
 

خوشبختی ات را آرزومندم . . .


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:42 ب.ظ

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم :
می آید ..... می ماند ....
و به تنهائیم پایان میدهد آمد
..... رفت ......
و به زندگی ام پایان داد ... !!


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 اردیبهشت 1392 - 11:43 ب.ظ

به بزرگی آرزویت نیندیش ، به بزرگی کسی بیندیش که میتواند آرزویت را بر آورده کند


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:01 ق.ظ

بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد …
من تو را در قلبم دارم نه در دنیا !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:02 ق.ظ

خدایااا.
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:02 ق.ظ

ومن درستاره باران خداستاره توراندارم....
حضورآرامت مدتهاست درکنارم نیست....
لبخندشیرینت راندارم
وقتی تنهای تنهایم ویادتوتنهامهمان
شبهای بی صبح من است
من می مانم ویادتوودلی پردرد.


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:03 ق.ظ

مراقب افکارت باش که گفتارت میشود . مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود . مراقب رفتارت
باش که عادتت می شود . مراقب عادتت باش که شخصییتت می شود . مراقب شخصییتت باش که
سرنوشتت می شود . ( امام علی(ع) )


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:04 ق.ظ

قلمی از قلمدان قاضی افتاد. شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب

قاضی کلنگ خود را بردارید.

قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ.

تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟

مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی.

عبید زاکانی


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:04 ق.ظ

اگر نمی توانید قلمی برای نوشتن خوشبختی کسی باشید؛
دست کم بکوشید پاک کنی خوب برای زدودن دلتنگیاش باشید


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...

<<    <      >    >>
   صفحه:
21 22 23 24 25 26 27 28 29 30  ...


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   2 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*