صفحه:   27
نمایش:   781 - 810
تعداد کل صفحه:   47
تعداد کل موضوع ها:   1391


<<    <      >    >>
   صفحه:
22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 

یادداشت های خواندنی سال 1392
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 بهمن 1391

پیام های ارسالی: 82
اعتبار: 0

1012 مرتبه در 222 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1966 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 اردیبهشت 1392 - 11:11 ب.ظ

 

                بعضی وقت ها دروغ خوبه !

                به مادر باید دروغ گفت...

                باید بهش بگی :

                حالم خوبه...

                غذا خوبه...

                هوا خوبه...

                دلمون خوشه...

                خوشحالم...

                الکی بخندی...

                الکی شوخی کنی...

                شاد باشی...

                به خاطر مادر....

                وقتی مادر خوب باشه همه چی خوبه.........

                                                                                         همه چی.........................

 

 

               

               برای همه ی مامان جونای تالار....بوسهگل....................ابزار علاقه......................................................پوزخند بزرگ

 

 

 


ای جان غم گرفته...بگو دور از آن نگاه، در چشمه کدام تبسم بشویمت......
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 اردیبهشت 1392 - 01:38 ب.ظ

پسر کوچولو گفت: «گاهی وقتها قاشق از دستم می افتد.»

پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می افتد.»

پسر کوچولو آهسته گفت: « من گاهی شلوارم را خیس می کنم.»

پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور»

پسر کوچولو گفت: « من اغلب گریه می کنم»

پیرمرد سر تکان داد: «من هم همین طور»

پسر کوچولو گفت: « از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند.»

و گرمای دست چروکیده را احساس کرد:

«می فهمم چی می گی کوچولو، می فهمم.»

اثر: شل سیلور استاین

 


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:07 ب.ظ

فردا ! روزی است بزرگتر از امروز!

سعی کن امروز بزرگترشوی

تا در بزرگی فردا نشوی...!


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:07 ب.ظ

قرار بود تکیه گاه باشی ............

نه اینکه گاهی ، گاهی !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:08 ب.ظ

بدترین نوع دلشوره اینه که یادت بره دلیلش چی بوده !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:09 ب.ظ

یکی بود که اونم رفت
کاش از اول غیر از خدا هیچکس نبود !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:12 ب.ظ

اولین روز بارانی را به خاطر داری ؟
غافلگیر شدیم ، چتر نداشتیم ، خندیدیم ، دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم !
دومین روز بارانی چطور ؟
پیش بینی اش را کرده بودی ، چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم ؛ سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود !
و سومین روز چطور ؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری ، چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد !
و چند روز پیش را چطور ؟
به خاطر داری که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم !
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:14 ب.ظ

تنها یک خداحافظی بی دلیل ، دل تمام سلام هایم را شکست !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:14 ب.ظ

بغض آخرین دیدارمان را پلک نمی زنم ، می ترسم دنیا را سیل ببرد !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:15 ب.ظ

نیا لطفا !
میدانم می آیی ، لبخند نمیزنی ، میمیرم !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:17 ب.ظ

سکوت تو سهمگین تر از سکوت ابرهاست ؛ هرگاه تو سکوت می کنی من می بارم !
شاید به همین خاطر سکوت کرده ای چون تو باران را دوست داری


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 اردیبهشت 1392 - 11:19 ب.ظ

باران مرا یاد چتر می اندازد و چتر مرا یاد قرارمان
 

قرارمان که یادت هست ؟ اینکه آغوشت را چتر کنی تا چشمهایم بیش از این خیس نشوند !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 اردیبهشت 1392 - 01:46 ب.ظ

راحت نوشتیم بابا نان داد بی انکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه جوانیش را داد

برای شادی روح همه باباهای دنیا که دیگه هیچ وقت پیش ما نیستن و سلامتی همه باباهایی که هستن یه دسته گل به زیبایی صلوات بفرستید  پیشاپیش روز این اسطوره های زندگی مبارک

kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 11:55 ق.ظ

74170_593637020651357_872211038_n.jpg


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 11:58 ق.ظ

مامور آمار: سلام مادر، از سازمان آمار مزاحم میشم، شما چند نفرید؟ مادر سرشو پایین میندازه وسکوت میکنه بعد میگه: میشه خونه ما بمونه برای فردا؟ مامور: چرامادر؟
مادر: آخه شاید فردا ازپسرم خبری برسه…

                                                                                                                                                   واسه شادی روح شهدای گمنام دعا کنین..
 


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 12:01 ب.ظ

بنوازپیرمرد . . . بنواز . . . شایدآن آهن پشت سرت ازشرم صدای سازت آب شود . . .

74170_593637020651357_872211038_n.jpg


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 01:17 ب.ظ

واقعا دلم نیومد اینو نذارم...از یه وبلاگ کپی کردم..
اواخر سال ۸۰ بود . اجازه داده بودن که محک توی پاساژ ونک واسه تبلیغ و جمع آوری کمک مردمی یه میز بذاره . یه شب نوبت من بود که پشت میز با
شم . دیدم یه پسر بچه ۷ ، ۸ ساله که آدامس میفروشه اون دور بر می چرخه . اومد جلوی میز واستاد ، انگار بلد بود بخونه . داشت پسترها رو نگاه می کرد. برخلاف خیلی از ب...چه‌های کار که یهو میپرن روی سر آدم این اصلا به کسی گیر نمی داد. احساس کردم می خواد یه چیزی بپرسه اما روش نمیشه. صداش کردم که یه آدامس ازش بخرم که شاید سوالش رو هم بپرسه. خلاصه در حین خرید آدامس و دادن ۱۰۰ تومنی پرسید : واسه چی برای این بچه‌ها پول جمع می کنید ؟ مگه مامان و بابا ندارن ؟
من : چرا ! اما وضع مالیشون خوب نیست
انگار با این حرف ۱۰۰ فحش بهش داده باشم ! عصبانی شد گفت : برن کار کنن ! مثل من ! من هم کار می کنم
من : خوب این بچه‌ها مریضن ، بدنشون درد می کنه ، نمی تونن از تخت بیمارستان بیان پایین .
واستاد چند ثانیه منو بر و بر نگاه کرد بعدش یه دونه از آدمسهاش رو انداخت توی قلک محک و گفت : بدتش به یکی از همون بچه ها. یه لبخند زد و دوید رفت .
انگار یخ زده بودم . اصلا زبونم بند اومده بود. یه لحظه احساس کردم چه قدر در برابر وسعت قلب اون بچه من کوچیکم و کی می تونه واسه اون آدامس ۱۰۰ تومنی قیمت تعیین کنه ؟! توی جعبه آدامسهای اون بچه ۷،۸ تا آدامس بود که یکیش رو بخشید .
بعدش وقتی مردم میومدن و من براشون در مورد محک توضیح میدادم تا یه کمکی به بچه‌های سرطانی بکنن از کر بودن دل این همه آدم خندم می گرفت ! آدم بزرگهایی که باید ۲۰ دقیقه براشون از کارهای محک بگم تا شاید یه ۱۰۰۰ تومنی بندازن توی قلک اون هم بیشتر مواقع با اکراه و کودکی که فقط کافی بود براش بگم این بچه‌ها "درد" دارن!


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 11:15 ب.ظ

آنکه دستش را اینقدر محکم گرفته ای....

دیروز عاشق من بود...

دستانت را خسته نکن....

محکم یا آرام....

فردا تو هم تنهایی


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 11:35 ب.ظ

با عشقت
مثل چتر رفتار نکن
که هر وقت بارون بند اومد
فراموشش کنی !

 

گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 11:44 ب.ظ

بعد از مرگم همه اعضای بدنم را اهدا کنید به جز قلبم
 

قلبم را در اعماق زمین دفن کنید تا آرام گیرد ، آخر قلب زخمی من دیگر نای تپیدن برای کسی را ندارد !
 

راستی یادم رفت ، خاکسترهای جگرم را هم دفن کنید !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 2 خرداد 1392 - 11:48 ب.ظ

وقتی که رفت و منو از یاد برد
هرچی که داشتم همه رو باد برد !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 12:04 ق.ظ

درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است
آدم اما “دلش که بشکند” ، دیگر آدم نمی شود !

 


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 12:35 ق.ظ

نمیدانی چه رنجیست ماندن وقتی همه برای رفتنت دعا میکنند !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 12:45 ق.ظ

دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید ، جا نیست !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 12:50 ق.ظ

دلم برای خودم سوخت وقتی شما صدایم کردی !


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 19 آذر 1391

پیام های ارسالی: 42
اعتبار: 0

255 مرتبه در 73 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 134 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 05:56 ب.ظ

غمگیندریا به شمال

وخورشید به غرب خواهد رفت.

کدام راه به تو می رساند

مرا.............که تاریک وتشنه

...............پیر شدم  ؟!              

عضو سایت تاریخ عضویت: 19 آذر 1391

پیام های ارسالی: 42
اعتبار: 0

255 مرتبه در 73 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 134 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 06:06 ب.ظ

سال ها .........

گل فروش چهار راهی هستم

که تو

روزی از آن عبور کردی

قلبم را برگردان و

گل هایت را پس بگیر!

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 19 آذر 1391

پیام های ارسالی: 42
اعتبار: 0

255 مرتبه در 73 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 134 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 06:51 ب.ظ

یه اتفاق بد افتاده

تا حالا این نوعش رو ندیده بودیم قصاب سر محل گوسفند بیچاره رو سلاخی می کرد بی هیچ حرفی وما هم چون دل نازک بودیم زود چشم هامون رو می بستیم ویه زبون بسته زیر لب می گفتیم ورد میشدیم.

اما حالا ادم هایی پیدا می شن که نه گوسفند بلکه ادم رو سلاخی می کنن اسم خدا رو هم به زبون نامبارکشون میارن وبعد هم انگار کلاس سمعی بصری دانشگاهه رو به دوربین با ابزار ودست های خون آلود

شروع به سخن رانی می کنن که آی ادم ها اینطوری تو کشور ما روزی ده ها نفر قربونی میشن بی هیچ شرم وحیایی. حالا  یکی باید به این طر فدار  حقوق انسان ها بگه اگه اینو رو تیکه کاغذ می نوشتی و

بایه توضیح مختصر بین مردم پخش می کردی بهتر نبودومردم راضی تر نبودن وشما هم زندگی همون ادمی که براش سینه چاک میکنی وحقوقش رو فریاد میزدی ازش نمی گرفتی ........بابا چه جوری یگم.........

انسان ها برای خدا حرمت دارن .......اگر یک لحظه چشمم را می بستم ابراهیم گوسفند را نمی دید!نمی خوام ببینم

 

 

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 19 آذر 1391

پیام های ارسالی: 42
اعتبار: 0

255 مرتبه در 73 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 134 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 خرداد 1392 - 07:02 ب.ظ

من ............

من تنهاتر ازآنم......

که کسی........

تنهایی........

بتواند...........

پیدایم کند.......!

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 12 آذر 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 3

218 مرتبه در 49 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 79 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 خرداد 1392 - 12:24 ق.ظ

عاشق آن دیالوگم که پدر ژپتو به پینوکیو میگه:

پینوکیو !چوبی بمان!...آدمها سنگی ان .دنیایشان زیبا نیست ....!


<<    <      >    >>
   صفحه:
22 23 24 25 26 27 28 29 30 31  ...


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   2 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*