صفحه:   28
نمایش:   811 - 840
تعداد کل صفحه:   47
تعداد کل موضوع ها:   1392


<<    <      >    >>
   صفحه:
23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 

یادداشت های خواندنی
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2172
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 شهریور 1391 - 12:52 ب.ظ

عسلک
تاریخ ارسال: 16 مرداد 1391 - 7:50 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 252
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.

 

 
زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟
 مدیر : اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز
 زن : آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن ؟
مدیر : این که شهریه نیست اسمش همیاریه !!!ه
 زن : اسمش هر چی هست. تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن 
مدیر : خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! اینقدر هم وقت منو نگیر… زن : آقای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!
 مدیر : خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟! آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن …!!!
....
 
زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود، اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد و زن سوار شد … روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد: کمیته مبارزه با فقر در جلسه امروز … ستاد مبارزه با بیسوادی … تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود: با 200000 زن خیابانی چه می کنید؟!! زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد:
با 200001 زن خیابانی چه می کنید ؟!!
 
پی نوشت: فاحشه را خدا فاحشه نیافرید؛ آنانکه در شهر نان قسمت میکنند، او را لنگ نان گذاشته اند، تا هر زمان لنگ هماغوشی ماندند، او را به نانی بخرند!

صادق هدایت
 

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 16 مرداد 1391 - 7:57 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 252
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.

بد تر از اونم این که.....  وقتی هم بهش  بگی    باور نکنه.......................................


هست

مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2172
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 شهریور 1391 - 01:01 ب.ظ

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 3:25 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.

 

خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تا بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید


هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 3:28 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
خیانت
سه تا رفیق با هم میرن بهشت
نماینده خدا میاد پیششون و میگه هر کدوم از شماها توی دنیا کمتر به زنتون خیانت کرده باشید اینجا ماشین بهتری سوار میشید
نفر اول یه ده باری خیانت کرده بوده و بهش بنز میدن
دومی سه بار خیانت کرده بوده بهش فراری میدن
سومی که خیانت نکرده بوده بهش بوگاتی میدن
... روز بعد این سه نفر باهم نشسته بودن اونی که بنز سوار بود خیلی ناراحت بود
دو تای دیگه بهش میگن چی شده حالا مگه ، بنز هم که بد نیست
اونم میگه نه موضوع این نیست
دیروز زنم رو اتفاقی دیدیم با یک دوچرخه از جلوم رد شد.


هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:16 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.

 

انواع جواب دادن اس ام اس بعضی آ...:
1 . یه عده هستن زیر یه دقیقه جواب میدن تپل درست حسابی...!!
آدم حس میکنه رو در رو باش وایساده قشنگ باش داره حرف میزنه...!!!
2 . یه عده دیر جواب میدن اما کامل و خوب...!!
آدم حس تبادل نامه بش دست میده...!!
... 3 . یه عده هرچی براشون میفرستی یکی دو کلمه جواب میدن...مخصوصا اوکی...!!
حس حرف زدن با کر و لال به آدم دست میده...!!
4 . یه عده دیگه که کلا اصن جواب نمیدن هر چی بگی...!!
حس نشستن سر قبر مرده و فاتحه خوندن به آدم دست میده.....

 


هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:17 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
افسر: خانم شما با سرعت غیر مجاز رانندگی میکردید
-خواهش میکنم بذارین برم، من معلم هستم الان کلاسم دیر میشه
افسر: معلم؟ یه عمر منتظر این روز بودم، حالا شروع کن هزار بار بنویس"من دیگه با سرعت غیر مجاز رنندگی نمیکنم!!

 


هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:18 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
روایت هست که توماس ادیسون تا 12 سالگی خِنگ بوده اما مادرش همیشه بهش می گفته که روزی تو مرد بزرگی میشی و همینطور هم شد!!!
اما ما از بچگی اگه اّنیشتین هم باشیم از بس پدرو مادرمون میگن "تو هیچ پُخی نمیشی" آخرش با کلی ترفیعِ درجه میشیم همون پُـــــــخ

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:19 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
یه ضرب المثل چینی هست که می گه :
اونی که شما ساختیدو ما جوادش کردیم

****************

کرایه تاکسیا داره به سمتی میره که دیگه نمیصرفه بریم سر کار!

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:20 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
مامانم عینکش به چشمشه بعد داره تو کیفش تند تند دنبال عینکش میگرده..خالم زل زده تو صورتش میگه عینکتو نیاواردی بیا مال منو بزن

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:22 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
یه زمان ملت کارشون که با کامپیوتر تموم میشد روی کیبورد و مانیتور و کیس کاور می کشیدن! یعنی در حد رو مبلی پذیرایی!
این روزا وقت نمیشه بدبختو خاموش کنیم خنک شه!!!

 

 


هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:28 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.

 

خاطرات ترم گذشته
در طول ترم during the term
سه روز مانده به امتحان three days to the exam
دو روز مانده به امتحان two days to the exam
شب امتحان at the exam night
یک ساعت مانده به امتحان one hour before the exam
سر جلسه امتحان at the exam session
هنگام خروج از جلسه out of the exam session
یک هفته بعد از امتحان one week after the exam

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 18 مرداد 1391 - 4:41 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 250
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.

هیچ وقت گذشته ات را فراموش نکن

بعد از خوردن غذا بیل گیتس رئیس بزرگترین شرکت نرم افزاری جهان (مایکروسافت)

5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد.

پیشخدمت ناراحت شد.

بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت گردید و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟

پیشخدمت گفت: من متعجب شدم بخاطر اینکه در میز کناری ، فرزند شما

50 دلار به من انعام داد . درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی

زمین، فقط 5دلار انعام می دهید !

گیتس لبخندی زد و جواب معنا داری گفت :

او فرزند پولدار ترین مرد روی زمینه

ولی من پسر یک نجار ساده.


(هیچ وقت گذشته ات را فراموش نکن . او بهترین معلم توست)


هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....

مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2172
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 شهریور 1391 - 01:40 ب.ظ

عسلک
تاریخ ارسال: 19 مرداد 1391 - 7:57 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 240
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
امید
شخصی را به جهنم میبردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشتببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقبنگاه کرد... او امید به بخششداشت

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 19 مرداد 1391 - 7:57 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 240
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
عشق

امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سرتو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت: عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمیکند

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....
بالای صفحه

 

عسلک
تاریخ ارسال: 19 مرداد 1391 - 7:59 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 240
اعتبار: 29

1020 مرتبه در 242 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 973 مرتبه تشکر کرده است.
زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفشفروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کردبعد به بسته های چسب زخمیکه در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشیآخر ماه کفش هایقرمز رو برات می خرم"دخترکبه کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشهتا...و بعد شانههایش رابالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمیخوام
 

هست را اگرقدر ندانی میشود بود ، و چه تلخ است هست کسی بود شود....

عضو سایت تاریخ عضویت: 14 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 30
اعتبار: 20

947 مرتبه در 156 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 935 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 شهریور 1391 - 02:35 ب.ظ

روز عزیز دل بابا...

ناموس داداش...

جیگر بچه محلا...

انحراف پسرای دانشگاه...

روز دختر مبارک...


گاهی فرار میکنم از فکر کردن به تو ، مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم .
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 28 شهریور 1391 - 07:00 ب.ظ

 خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن."

 

شهید چمران


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 12:37 ق.ظ

وقت خریدن لباس های پاییزی دقت کنید :

لباس هایی با جیبهای بزرگ به اندازه ی دو دست !

شاید همین پاییز عاشق شُدید . . .

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 12:40 ق.ظ

دوباره پاییز

اما نه ((فصل خزان)) زرد!

دوباره پاییز

اما نه فصل اندوه و درد!

دوباره پاییز

فصل زیبای سادگی

دوباره پاییز

 موسم شدید دلدادگی . . .

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 12:45 ق.ظ

زرد است که لبریز حقایق شده است

 تلخ است که با درد موافق شده است

شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است . . .

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 اردیبهشت 1391

پیام های ارسالی: 312
اعتبار: 454

2632 مرتبه در 525 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1977 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 08:21 ب.ظ

 

                           بعضی آدما مث عکس میمونن. بزرگشون که کنی کیفیتشون میاد پایین


مریم احمدی
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 08:31 ب.ظ

فراموش کردنت واسم مثل آب خوردنه !!!
از همان آبهایی که می پره توی گلو و سالها سرفه میکنیم ....


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 08:33 ب.ظ

دیگران میــــپرسند: بیـــــداری؟ آری بی
دار"م چرا که اگر "دار"ی داشتم

یا قالی ه زندگیم را خودم میبافتم یا
زندگیم را به "دار" میاویختم و خلاص
پس بی"دار "
بی"دار"م..


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 شهریور 1391 - 08:35 ب.ظ

دلایل بودنم را مرور میکنم هر روز
هر روز از تعدادشان کم میشود
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود

آنهــــــــــم دیدن تو بود !!


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 6 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 17
اعتبار: -9

231 مرتبه در 51 ارسال مورد تشکر قرار گرفته.
تاریخ ارسال: 30 شهریور 1391 - 12:09 ق.ظ

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم !
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی؟
گر بیایی دهمت جای!
گر نیایی کشدم غم !
من که بایست بمیرم
چو بیایی
چو نیایی !

انسان چیست ؟ شنبه: به دنیا می آید. یکشنبه: راه می رود. دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شکست می خورد. چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد. جمعه: می میرد.
عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 شهریور 1391 - 01:45 ق.ظ

از آن روزی که قلبم گشته زندانی چشمانت *~* مرا تر می کند هر روز بارانی چشمانت

تو با دریا چه کردی که این چنین یک ریز می رقصد*~* که دریا هم شده این بار طوفانی چشمانت

خدا می خواست چشمانت پریشان باشد وحالا*~* پریشان تر شد از گیسو,پریشانی چشمانت

و من شاعر شدم از آن زمان که قصد کردی تو*~* مرا شاعر کنی با این غزل خوانی چشمانت

گناه چشمهای تو مرا در شهر رسوا کرد*~* گناهی نیست دیگر مثل عصیانی چشمانت

نگاهم می کنی با چشمهای ناز آلودت*~* و دعوت می کنی از من به مهمانی چشمانت

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 شهریور 1391 - 01:47 ق.ظ

درحرف هایش جای شک بود ونگفتم
عشقش پراز دوز و کلک بود و نگفتم
شعرش پر از قند است اما حرفهایش
بر زخم های من نمک بود و نگفتم
می گفت تنها بوده و لای کتابش
دیدم که عکس دخترک بود و نگفتم
دیشب پر از حرف نگفته بودم وای
پشت خطوط مشترک بود و نگفتم


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 شهریور 1391 - 01:52 ق.ظ

گفتند:باید با بدوخوبش بسازی

گاهی دلت را هم به اجباری ببازی

ما که به هر ساز تو رقصیدیم،دنیا!

پس کی به آخر می رسد این خاله بازی؟!

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 شهریور 1391 - 11:45 ق.ظ

ایکاش فردا که از خواب بیدار میشوم زندگی رنگ دیگری باشد...همرنگ آرزوهــــایم...


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 12:51 ق.ظ

آموخته ام ..... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او ، وقلبی است برای فهمیدن وی .

آموخته ام ...... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی ، شگفت انگیز ترین چیز در بزر گسالی است.

آموخته ام ....... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست.

آموخته ام ....... وقتی که عاشقید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .

آموخته ام ..... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تومرا. شاد کردی

آموخته ام .....داشتن کودکی که درآغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد.

آموخته ام ...... که مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است .

آمو خته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .

آموخته ام .... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .

آموخته ام ..... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .

آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .

آموخته ام ..... که پول شخصیت نمی خرد .

آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند .

آموخته ام ..... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید .پس چه چیز باعث شد که من بیاندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم .

آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .

آموخته ام .... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .

آموخته ام ..... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .

آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم .

آموخته ام ..... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .

آموخته ام ....... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد .

آموخته ام ....... که آرزویم این است قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگوییم دوستش دارم .

آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.

آموخته ام ..... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.

آموخته ام ..... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .

آموخته ام ..... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود،وزمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .

آموخته ام ..... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم ، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 12:58 ق.ظ

چرا دنیا پر از حادثه های وارونست

عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه

من به دنبال تو و تو به دنبال کسه دیگه

هیچکدوم از ما دوتا به اون یکی راس نمی گه

من واسه چشمهای ناز تو یه دیوونه ام

حالا که می خوای بری بزار نگاهت بکنم

چون می خوام یه بار دیگه این دلو ساکت بکنم

آدما فکر می کنن شاعرا خیلی غم دارن

کاش فقط این بود اونا خیلی کسا رو کم دارن

عاشق کسی می شی که عاشقاش فراوونن

بین انتخاب عشقش عمریه که حیرونن

اونی که دوست داری چرا تورو دوست نداره

شایدم دوست داره اما به روش نمیاره

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 01:01 ق.ظ

بچه هااین تشابه تاریخوتواین دوبیتی حال کنید!!!

از درد همیشگی پرم،سنگینم

اجباری ام وبهای یک آمینم

میدانی چرا همیشه ابری هستم؟

چون زاده ی بیست وسه فروردینم!

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 13 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 42
اعتبار: 33

1045 مرتبه در 177 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 541 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 01:29 ق.ظ

سلام به دوستان عزیزم خوبین انشا االله

والا از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون 3 روز پیش به همسر جان سفارش دادم که کتاب سپیده رو برام از کتاب فروشی بخره

خلاصه کتاب و خریدو اورد من اولین روزیه 25 صفحه ای ازش خوندم بعدم فرداش از ساعت 10 شب تا خوابم ببره که نزدیکه ساعت 12 بود

تا صفحه ی 100 اینطورا بود خوندم خلاصه جونم براتون بگه ما خوابیدیمو یدفعه ساعت 1 بعد از نصفه شب از خواب بیدار شدم

اومدم یه سر تالار زدم دیدم خبری نیست , تلوزیزون روشن کردم دیدم بازم خبری نیست گفتم چه کنم چه نکنم لااقل برم ادامه ی کتاب و بخونم تا خوابم

ببره خلاصه یواشکی رفتم تو اتاق کار همسر جان و یدونه ام پفک بردم و نشستم به خوندن همینجور خوندم خوندم هی  کمرم درد میگرفت هی چشمام میسوخت

مگه از رو میرفتم خلاصه دیگه زمانی که چشمامو با دست نگه داشته بودمو داشتم کتاب میخوندم دیدم که دیگه نمیتونم بخونم

رسیده بودم به صفحه 390 از یه طرف این وروجک هر چی مشت و لگد بود نثارمون میکرد

یک آن گفتم بزار ببینم ساعت چنده

یهو دیدم ساعت 6.32 دقیقه بود چون پرده های اتاقمون ضخیم بود اول باورم نشد اما به یک مکافاتی پاشدم دیدم بله سپیده خانومم اومده توی

آسمون اما ما همچنان داریم کتابشو میخونیم خلاصه اومدم از پشته پنجره بیام کنار چنان دردی مثله صاعقه پیجید به جونم که دیگه نتونستم

تحمل کنمو داد زدم دیگه جونم براتون بگه چشم باز کردم دیدم داخله کلینیک مبین هستیم و یک عدد سرم به دستم و همسر جان

با قیافه ای فوق العاده عصبانی در بالای سرم ایستاده,تا دید که بیدار شدم نگام کرد گفتم سلام اما جوابمو نداد

گفت دیگه بام حرف نزن تا بریم خونه دوباره دکتر اومدو گفت که باید بیشتر استراحت کنی و الا واست خطرناک میشه

خلاصه بعد ا ز اینکه رفتیم خونه هر چی کتاب رمان داشتم جمع کرد گذاشت توی چند تا کیسه زباله که ببره بذاره جلوی در

هر چقدرم خواهش کردم گفت لازم نکرده کتاب بخونی دیگه آخر که دیدم دیگه به هیچ صراطی مستقیم نیست گفتم لااقل جلوی در نذارشون

دیگه نمیدونم چی شد  دلش برام سوخت گفت باشه فعلآ یه مدتی میبرم سر به نیستشون میکنم تا تو جنبه ی کتاب خوندن پیدا کنی

بله این بود داستان ما الانم موندم توی خماری این که ببینم همایون چی شد عطا رفت ؟

وای اگر بدونین چه حس بدیه خدا نصیب هیج کس نکنه


این نیز بگذرد
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 06:00 ب.ظ

ای دوست چگونه
گویم دردی را که کشیدم
کز غم برون نیآمده به غم دیگری رسیدم
هر لحظه در آبی چشمانت غرقه این من
خدا داند بر من چه گذشت روزی که تورا دیدم
دوری و مجهوری از تو چنانم کرد
کز درد زیر سایه مستی خزیدم
به ظاهر هزاران با منکر عشقم
غافل از دل که هر دمی سوی تو دویدم
این بار سخنم را باور میکنی آیا؟
در راه عشق تو ...


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 06:06 ب.ظ

پاییز یک شعر است
یک شعر بی‌مانند
زیباتر و بهتر
از آنچه می‌خوانند

پاییز، تصویری
رؤیایی و زیباست
مانند افسون است
مانند یک رؤیاست

سحر نگاه او
جادوی ایام است
افسونگر شهر است
با این‌که آرام است

او ورد می‌خواند
در باغ‌های زرد
می‌آید از سمتش
موج هوای سرد

با برگ می‌رقصد
با باد می‌خندد
در بازی‌اش با برگ
او چشم می‌بندد

تا می‌شود پنهان
برگ از نگاه او،
پاییز می‌گردد
دنبال او، هر سو

هرچند در بازی
هر سال، بازنده‌ست
بسیار خوشحال است
روی لبش خنده‌ست

من دوست می‌دارم
آوازهایش را
هنگام تنهایی
لحن صدایش را

مانند یک کودک
خوب و دل انگیز است
یا بهتر از این‌ها
«پاییز، پاییز است!»


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 11:37 ب.ظ

 

هـــزار فـصــل دفــتـر شـعـرم به رنگ پاییز است

 

و ســـوز بـــاد جـــدایـــی در آن غــزلـریز است

 

هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل

 

  خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است

 

خوش است خاطرات بهار و خوش است یاد نگار

 

 ولــی نــوای شـعـر خـزان چقـدر غم انگـیز است

بـه خـاک پـاک تو, این بخت, سپـرده دانه ی دل

 

 

 دوبــاره منتــظر «هـا! ... جــوانه! ... برخیز!» است

 

اگرچــه بخــت, با تبــرش زد هـزار ضـربه به دل

 

 هنــوز بـا دل مــن دشــمنی ز کـیــنه لبـریز است

ببـــار ابـــر مـحـــبت بــه دل کـــه ســوز خــزان

شـراره ای زده بــر مــن کـه شـعـله اش تیـز است

 

بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی

 

غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 06:28 ب.ظ

 

 

 

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگیم،نقاشی روی دیوار بود


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 07:35 ب.ظ

برای شکستن من یه اخم کافیه...

نیازی به فریادت نیست،

واسه اشک ریختنم سکوت تو کافیه...

نیازی به قهر نیست،

برای مردنم حرف رفتنت کافیه...

نیازی به انجامش نیست.


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 07:36 ب.ظ

 

هرگاه شادم یاد تو غمگینم می کند.

 

هرگاه غمگینم یاد تو شادم می کند.

پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو می کند.


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 07:38 ب.ظ

صبر کردن دردناک است ،

و فراموش کردن دردناکتر ،

ولی از این دو دردناک تر این است

که ندانی باید صبر کنی یا فراموش


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 07:40 ب.ظ

من اگر آنقدر که به یاد تو هستم به یاد خدا بودم,

آن دنیا نیمی از بهشت به نام من بود

و تو اگر اینقدر که به یاد منی به یاد خدا باشی

قطعا جهنم از آن توست


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 772
اعتبار: 40

2485 مرتبه در 835 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 31 شهریور 1391 - 07:41 ب.ظ

نبودن هیچ کس سخت نیست

فراموش کردن یک بودن سخت است.


گاهی باید به فاصله ها خوش آمد گفت ... شاید آمده اند تا بخشی از حماقت هایمان را جبران کنند ...

<<    <      >    >>
   صفحه:
23 24 25 26 27 28 29 30 31 32  ...


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   6 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*