تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف… لرزشی روی میز کنار تختم میفتد… از این صدا متنفر بودم اما… چشم هایم را میمالم… new message! تا لود شود آرزو می کنم…کاش تو باشی… سکوت می کنم،آرزوی بی جایی بود!!
در آینه کسی دارد بغض می کند بیایید بغلش کنید پشتش را بمالید به او بگویید همه چیز درست می شود دلش می خواهد کمی دروغ بشنود! آینه را پایین تر نصب کنید گمانم دیگر به زانو در آمده....
راحت بگم:بر باد داد چون دود سیگار،دودمانم را …
برف پاک کن بیهوده جان می کَند… باران این سوی شیشه است!
کلاغ جان...قصه من به سر رسید…سوار شو...تو را هم تا خانه ات می رسانم!..
نبیـن کـه می خنــدم! من یکـی,بـــاور کــردم.. کـــارم از “گـــــریــه” گـذشتـه!
یکسری حرف ها هست یکسری غصه ها هست یکسری بغض ها هست؛ که آدم حتی روش نمیشه به خودش هم بگه و با خودش هم درمیون بذاره!
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم؛ شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند!
دل من همانند اتوبوس های شهر شده! غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم: دیگر سوار نشوید!!!جا نیست…
مشکل اینجاست،
همیشه آدم های تنوع طلب و بی قید...
دست می گذارند رو آدمهای وفادار.....!
آنان که بی عاطفه هستند
روزگاری بسیار عاشق بوده اند!!!....
افسانه ها را رهــــــــا کن
خداوندا,جای سوره ای به نام “عشق” در قرآن تو خالیست! که اینگونه آغاز شود: و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...
قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد! شـب بـه شـب; در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد!...
قــیـامـتی سـت! از لـحـظه ای که زنــگ تــلـفن بـــلـند مـی شـود, از جـــا مــی پـرم! تــا لـحـظه ای کـه.. مــثـل هـمـیـشه .. تــــو نـــیـستـی!
آینه هم شکایت دارد از من!روی ِ خوش می خواهد..! و من تازه حال پدری را درک میکنم که دلشکسته اما به سختی میگوید: ندارم،ندارم،ندارم...
حالا اشکها هم شبیه تو شده اند،گریه که می کنم نمی آیند!...
تا صبح گریه می کنم و غنچه می دهند گل های ریز صورتی روی بالشم!..
چندان هم دور نیستی؛فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای! آری، “نمیدانم” کجایی!..
بیچاره عروسک ....
دلش می خواست زار زار بگرید ولی ؛
خنده را بر لبش دوخته بودند
نشانے ام عوض نشده
هنوز در همیـن خانــہ ام…!
فقط دیگر…
زندگے نمے کنم !
خــــدا .... کــی کـــات میــدهی !؟
هـــزار بـار یک پلان را گرفته ایی ؛
من بازیگر خوبی نمیشوم ، بــــــاور کـن ...
بــــوی رفـتن مــی دهــی… عطـــر تـــازه ای خــــریــــده ای..؟!
دلی که شکستی را گچ چاره نکرد،گل گرفتمش!!
کاش دنیا یکبار هم که شده, بازیش را به ما می باخت; مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش؟!..
درخیال دیگری میرفتـــی, و من چه عاشقانه کاسه ی آب پشتت خالی میکردم…
کاش یکی میومد حالم رو به هم میزد.... خوشحالیام ته نشین شدن!