همه می پرسند :
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه ی دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
وتو را می برد اینگونه به ژرفای خیال
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بمان با من تنها تو بمان
قصه ابر هوا را تو بخوان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
تو بنوش !!!...
رمز ارامش اینه که منتظر کسی نباشی که منتظرت نیست