با سلامی گرم
با درودی پاک
می آغازم این پیغام
روزگارت با که بی من بگذرد ، خوش باد
ای طلایی رنگ...
ای تو را چشمان من دلتنگ...
راستی،من از کدامین راز با تو پرده بر گیرم؟
من که چونان کودکی دلباخته بازیچه اش را بی تو غمگینم
تو بدانی آسمان دیدگانم را نه ابری جز به رویای تو آکنده،چه خواهی کرد؟
قلبت آیا مهر با من هیچ خواهد داشت؟!
چشمت آیا راست با من هیچ خواهد گفت؟!
کاش با من مهربان بودی
ای طلایی رنگ...
ای تو را چشمان من دلتنگ...
زندگی را با ترنم های رنگین نگاهم بسته می بینم
با من آن رامشگران را آشتی فرمای
تک درختی دور و تنها مانده ام ای باد کولی پای
با من از گلگشت زرین بهاران مژدگانی ده
من تو را بانوی قصر با شکوه عشق خواهم کرد
ای طلایی رنگ...
ای تو را چشمان من دلتنگ...
عشق ما چون هیمه ای افسرده اما گرم
با نیفسرده فروغی زیر خاکستر
انتظار کنده های خشکتر را میکشد بی تاب
یک نفس ای باد کولی پای
دامن پر چین و مهر افزای خود بگشای
تا که آن را پر ز بار شعله های عشق گردانم
من سطبر شانه هایم را به خرمن های آتش وام خواهم داد
ای طلایی رنگ...
ای تو را چشمان من دلتنگ...
من غرور بس گرانم را که بر نیلی غبار آسمانها میتکاند بال
چون شکسته پر عقابی پیر
در حصار چشمهایت بنده ی لبخنده ای کردم
من نگاه مهربانم را که از اعماق قلبم ریشه میگیرد
شادمانه تا به صبح انتظارت میدوانم گرم
تا کدامین پنجه بگشاید قبای صبح آن دیدار
عشق من ، تا نامه ای دیگر...... خداحافظ
نامه ای برای تو
فریدون شیبانی
ای جان غم گرفته...بگو دور از آن نگاه، در چشمه کدام تبسم بشویمت......