سلااااام! خوبید خانواده؟! ما بار اولمان است به این طرف ها می آییم! ناواردیم!!!
دیشب عشق خاموش سرکارخانم عبدی را خواندیم... . برای چند دهمین بار!!! عاشق این کتابم! تا سپیده صبح خواندیمش به اتمام رسید.
امروز هممجنون تر از فرهاد معصومه جانم را برای چند صدمین بار برداشیتم بخوانیمش که بسی عاااااااااااااااااااشقشم! هم اکنون صفحه 721 می باشیم:) سرعت رو حال کنید فقط! از ساعت هشت دارم می خونم:)
پریروز هم با خجستگی کامل نشستیم رمان شوق وصال را خواندیمش! دوستش نمی داشتیم! ما می خواهیم برویم خودکشان کنیم.. . تازگی ها چرا هیچ کتابی را نمی دوستیم به نظرتان؟! مادری جان عزیزدلم می گویند مدتی رمان نخوان! دچار تکرار گشته ای! ولیکن اما... ما که نمی توانیم!!!
دوست دارم یه رمان جدید توپ بخونم. یه چیزی متفاوت با تمام رمان هایی که خوندم... . یه چیزی که یه جورایی رستاخیز گونه باشه! عین غزال, عین هم خونه... . غزال شخصیت دخترهای ناز و ملوس و تی تیش مامانی رمان ها رو که هیچ ایرادی نداشتن و همگی خانم بودن و متین زیر سؤال برد و یه جورایی باعث تحول شد, هم خونه هم با موضوع ازدواج قراردادی یه مسیر جدید رو به نویسنده های نازنین نشون داد... .
من باز هم زیاد حرف زدم:)
پاینده باشید دوست جونیا-0-
...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...