دوباره سلام
من همین الان خنجرو تموم کردم و با یک دنیا شور و شوق رفتم نظرمو در موردش بنویسم. سیل عظیم مشتاقان این کتاب، چند ساعت قبل که نوشته بودم شروعش کردم کلی برام تشویق نامه فرستاده بودن و سفارش کرده بودن که تا تموم کردم بیام خبر بدم و همه رو از بلاتکلیفی در بیارم ولی دیدم خنجر هنوز تاپیک نداره! در نتیجه از اونجایی که این جماعت امشب اگه گزارش منو نخونن تا صبح خوابشون نمیبره، فعلا همینجا مینویسم تا صبح ادمین بیاد و برای این کتاب تاپیک باز کنه.
اولا از سرعتی که کتابو تموم کردم حتما فهمیدین که یه کله خوندم و کتابو زمین نذاشتم. در نتیجه این یک امتیاز مثبت تا اینجا!
خنجر کتابیه کاملا متفاوت و مسلما با هر رمان عاشقانه ای که تا حالا خوندین فرق داره. سوژه جدیده و هیچگونه شباهتی به سایر رمانها نداره. داستان از زمان حال شروع شده و بعد با یک نقب برگشته به ایران باستان و وقایع و دلاوریهایی که در اون زمان صورت گرفته و نوع زندگی و خلاصه خیلی از مراسم و نکات جالبی که در ایران باستان وجود داشته. معلومه که نویسنده برای نوشتن این کتاب مدتها تحقیق و مطالعه کرده تا تونسته تاریخ رو ماهرانه با داستانی عاشقانه در هم بیامیزه و ازش ترکیب زیبایی بسازه.
نثر کتاب بدون عیب و نقصه، هیچ غلط املایی و دستوری نداره و از این نظر قابل تحسینه. نمرهء نگارش و ویراستاریشو بدون اغراق 20 میدم.
داستان تدریجی شکل میگیره و به نقطهء اوج میرسه به همین دلیل موقع خوندنش باید کمی صبوری به خرج بدین. از همون اول انتظار صحنه های رمانتیک و عاشقانهء پر سوز و گداز رو نداشته باشین چون سیر داستان ملایمه ولی یهو خواننده چنان فرو میره در بطن داستان که دیگه همه چیز یادش میره و فقط و فقط به کتاب فکر میکنه و اگه با داستان مدارا کنین، نوبت به لحظات مهیج و عاشقانه هم میرسه.
اینجانب که امشب در معرض اعتراض همسر گرامی قرار گرفتم چون سر شام نرفتم و داشتم کتاب میخوندم، بعدش هم قرار بود غذا درست کنم که فردا همسر خان ببره سر کار و مریم هم ببره مدرسه و الان که کتابو تموم کردم تازه یادم افتاد! از اونجایی که ماه رمضونه و بیرون هم غذا گیر نمیاد باید صبح زود بیدار بشم و کوتاهیمو جبران کنم تا ادب بشم و اینطوری فرو نرم تو کتاب! هر چند که همهء ما اهالی تالار در این زمینه عین همیم و وقتی کتابی جذبمون کنه تا تهشو در نیاریم ولش نمیکنیم!
من تا به حال داستان ایرانی تاریخی عشقی نخونده بودم و این کتاب منو یاد سبک کارهای الکساندر دوما و میشل زواگو انداخت و به نظرم رسید چقدر جالبه که تاریخ کشورمون در قالبی داستان پردازی شده و لطیف نوشته بشه که آدم بتونه از خوندنش لذت ببره. مخصوصا که این داستان تا حدی هم کشیدده شده به طرف داستانهای تخیلی و من که علاقهء خاصی به این قبیل چیزها دارم، برام جالبتر شده بود. هر چند که به کارگیری عنصر تخیل جزئیه و قسمتهای کوچیکی رو در بر میگیره.
در مجموع میتونم بگم کتابیه که وقتی خونده میشه آدم با رضایت اونو میبنده.
من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.