تو به من خندیدی ونمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلودبه من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می کند آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
جواب زیبای فروغ فرخزاد
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
ونمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را
ومن رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام رام
حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت