درگیرودار بهانه باد و فرصت شلوغ پیاده رو مدفونی،چشم در چشمهای رهگذر می دوزی ،هیچ نشانه ای محتوای نگاهت را نمی فهمد.
سنگفرشهای سیمانی زیر اکراه سنگین قدمهایت له می شوند.منظره نورانور رنگین روز ، شیشه های تماشایی از پیش رویاهایت تند و بی اعتنا می گذرند.دنبال چیزی نمی گردی.تنها پشت پوشش سیاه پیکرهای عرق ریز را می جویی.خیره می شوی به صورتهای مبهوت و عمق چشمهای غریبه را از کاسه در می آوری.
آرام نمی شوی اما باز زل می زنی ،شاید حکایت تازه ای در بطالت بازی های بیهوده ات گل کرد واز این تکرار تابستانی رهاشدی.امتداد دور خیابان در نا معلومی آشنا گم می شود،تسلسل نا موزون ماشینها تا همان پایین مسیر کش می آید.
دکه های روزنامه فروشی تنها به رخوت دود آلود سیگار دعوتت می کنند،می دانی که تیترهای سیاه در اغراعی بیمار غوطه ورند،وحرفهای تکراری آدمهای تکراری را تکرار می کنند.
بی اینکه جمله ای بخوانی از ملالت کاغذی واژه های پر رنگ دل به صمیمیت خاکستری حلقه های ارزان دود می دهی و همداستان سینه گرفته ماشینها، آه داغت را در سخاوت بی دریغ خیابان می پاشی و باز امتداد سیمانی سنگفرشهای رنگارنگ زیر گامهای سنگینت پهن می شوند. تو خوب می دانی باید تا همیشه بی حد این راه بروی....مراقب خودت باش.....