سلام دوستان کتاب خون.طلایه رو بالاخره خوندم.یعنی راستش بعد از مدتها برای یه استراحت طولانی تصمیم دارم با کتاب آشتی کنم.طلایه اولین اونها بود.هرچند خیلی دیر و چاپ پنجمش.که البته برای این تکرر چاپ به نویسنده محترمش تبریک میگم.
اما طلایه...
خب میدونم که اصلا خوب نیست با بقیه همسو نباشی. اما از اونجایی که با تعریف صرف موافق نیستم,ترجیح میدم مواردی رو بگم که در نظرم نقاط ضعف به حساب میومد.
طلایه کار اول نویسنده است و با این حساب جا داره که ایراداتی رو هم به همراه داشته باشه. به موضوعش کار ندارم. این روزا اکثر رمان ها موضوعاتشون مشابه همه. اما درباره شخص طلایه,طی خوندن کتاب همه اش این مشکل رو داشتم که چطور یه دختر شهری و امروزی اینقدر راحت به یه نتیجه گیری وحشتناک میرسه و سالها خودشو با این فکر عذاب میده؟درسته که دنیای رمان,دنیای شدنها و میشود هاست!!اما نه اونقدر زیاد که دو نفر حتی توی مراسم عروسی هم همدیگه رو نبینن. متاسفم که مثال میزنم اما حتی توی دوره قاجار هم بالاخره عروس و داماد یه نظر همدیگه رو میدیدن. اما اینجا...
نمیخوام تلخ بنویسم. اصلا هم قصدم ناراحت کردن حامیان طلایه نیست. و البته به این امر هم واقفم که نوشتن کار ساده و راحتی نیست. اما چه خوبه نوشته هامون با دنیای واقع هم تطبیق داشته باشه تا وقتی منه نوعی کتابی رو میخونم با همه اشتیاقی که برای ادامه اون دارم,اما ذهنم درگیر اتفاقات شاید نامعقول نباشه.طلایه کتابی بود که خواننده رو با خودش همراه میکرد و موضوع جذابی داشت. اما...
در کنار نقاطی که برای من شاید معایب اون محسوب میشه,میخوام از شخصیت پردازی خوبش بگم و البته اشاره به ایمانی که شاید این روزها در کمتر کتابی به چشم میخوره. اینکه قهرمان اصلی ماجرا تو لحظه های اضطرار سر سجاده آکنده از عطر یاسش مینشست و خواننده رو به یاد حکمت و لطف خدا مینداخت,یه نقطه قوت بود.
نگاه عزیز,به قول همه دوستان,درباره یه کتاب سلیقه ست که حرف اول رو میزنه. وقتی نوشته شما به این سرعت به چاپ پنجم رسیده یعنی میون خیل عظیمی از خواننده ها حرفی برای گفتن داشتید. آرزو میکنم در ادامه راه نوشتن,قدمهای محکمتر و زیباتری بردارید. منتظر کتابهای بعدی شما هستم.
ارادتمند:خیری.
خدایا!!
بیا با هم چای بنوشیم و آرام شویم ! تو از من که بنده ات هستم و من از تو که آرامش لحظه هایم هستی...
همه لحظه هایم....