MIANABEI نوشت:
سلام افسانه عزیزم شب قشنگت بخیر برات ارزو میکنم که هیچ چیز جز صدای اواز جیرجیر کی تنها سکوت شبت رو به هم نزنه تابه اوج رویا برسی.خیلی خوشحالم که از این به بعد دوستانی دارم که میتونم در زمینه کاری باشون در ارتباط باشم.برا لحظه ایی که دست نوشته هام رو بخونی ونظر بدی ثانیه شماری میکنم چون نظرت خیلی برام ارزشمنده.نمیدونی چقدر دوست داشتم تو نمایشگاه از نزدیک شما فرناز مهربونم ونگاه عزیز رو ببینم فقط تونستم عاطفه جون رو ببینم که تو همون نگاه اول عاشق رفتارش شدم برادیدنت لحظه شماری میکنم.راستی بعد از اهوی قشنگی که نوشتی اینبار با چه کاری میخوای سورپریزمون کنی البته اگه فضولی نباشه
سلام خانم میان آبی عزیزم شاید بهتر باشه بگم زهرا جونم مرسی از لطفت باورت میشه آرزوم شنیدن صدای جیرجیرک تو سکوت شبه، تو این شهر بی درو پیکر و پر سرو صدا که جزو محالاته حتی تو پارکم جیر جیرک بیچاره خودشو پنهان میکنه جلوی سرو صدای مردم و ماشینا تا صبح کم میاره .
منم خوشحال شدم دوست خوبی مثل شما دارم خوشحال میشم نوشته هاتو بخونم و نظر بدم .نمی دونی چقدر دوست دارم یکی دست نوشته های منو بخونه و نظرشو بهم بگه البته اگه بتونه یه روزه اینکارو بکنه :))
راستش نمیتونم ازشون جدابشم انگار بچه هامو سپرده باشم دست کسی دلم براشون تنگ میشه .
یه رمان نوشتم فصل آخرش باب میلم نیست جرات ندارم بدم خواهرم بخونه نظرشو بهم بگه می ترسم نقدو انتقادوخوندنش طول بکشه من بمونم بدون نوشته هام
میدونم یه ذره خسیسم چیکار کنم دیگه نمیتونم ازشون بگذرم :)
به جز این رمان که اسمشو گذاشتم نیمکت ماه ) اینم مثلا ماهشه :)))
دارم یه رمان مینویسم که فعلا از مرحله تحقیق گذشته دست نوشته هام تا حدودی تکمیله بازم مونده چند فصل آخرش باضافه ی تصحیح ،ویراستاری و پاکنویس
کردنش که اگه تنبلی نکنم و سریع بنویسم یه ماهی طول میکشه تا بشه اسمشو گذاشت کتاب دست نوشته ی افسانه .
اگه شانس بیارم مورد قبول واقع بشه دیگه واویلا بعدشم که خودت در جریان هستی ارشادو.......انتظار.
منم دلم میخواد ببینمت متاسفانه تو نمایشگاه سعادت نداشتم پس میگم به امید دیدار شاید این سعادت نصیبم بشه عزیزم .
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست