سلام نیلوفر عزیز
قرار بود توضیحاتی که فرستاده بودم در بخش آشنایی با نویسندگان نشون داده بشه ولی متاسفانه به علت یه مشکل فنی کوچولو این کار عقب افتاد. حالا من از خواستهء تو دوست عزیز استفاده می کنم و همون متن رو این جا می ذارم تا همهء دوستان بتونن ازش استفاده کنن:
«سلام دوستان
من فرناز نخعی در سال 1345 در تهران به دنیا اومدم. تو خونهء ما همه عاشق خوندن و نوشتن بودن و از زمانی که یادم می آد بهترین لحظه هام موقعی بود که برام کتاب می خریدن و اوایل می خوندن تا بعد ها که رفتم مدرسه و خودم تونستم بخونم. از روزی که سواد دار شدم، نوشتن هم به مطالعه اضافه شد و بهترین جذابیت رو برام ساخت.
روزی که قرار بود تو دبیرستان انتخاب رشته کنم، می خواستم برم ادبی بخونم ولی بابام کلی نصیحتم کرد که نویسندگی نمی تونه شغل اصلی آدم باشه چون تو ایران کسی ارزش واقعی هنر رو نمی دونه و بهتره از بقیهء استعداد هام برای انتخاب رشته استفاده کنم. من هم رفتم ریاضی و بعد تو دانشگاه ایمنی صنعتی خوندم و لیسانس گرفتم ولی زیاد تو رشتهء خودم کار نکردم و جذب کامپیوتر شدم. الان سال هاست مربی کامپیوتر و طراح وب و گرافیست هستم و از شغلم راضی ام اما هنوز نوشتن یکی از مهم ترین دغدغه های زندگی منه.
سال 72 ازدواج کردم و شکر خدا همسرم مرد خوبیه و از زندگی مشترکم راضی ام. دو تا دختر دارم که مریم سال سوم ریاضیه و عاشق مطالعه ست و دست به قلمه و هر وقت فرصت کنه چیز هایی می نویسه و توی سایت های مختلف نوشته هاش طرفدارانی هم داره، مطمئنم ایشالا چند سال دیگه می تونم اولین کتابش رو ببینم! مهسا کلاس دوم راهنماییه و مثل مریم کرم کتاب نیست ولی به هر حال اون هم از خوندن و نوشتن بدش نمی آد.
اولین کتابم به نام طلوع سپیده سال 81 توسط نشر البرز منتشر شد و بعدش من به خاطر گرفتاری های شغلی سال ها نوشتن رو به صورت منسجم انجام نمی دادم، البته می نوشتم ولی واقعا فرصت نداشتم که یه رمان رو کامل کنم. این روال تقریبا هشت سال طول کشید تا سرم خلوت تر شد و وقت کردم دوباره بشینم و نوشته هام رو اون طوری که دلم می خواد روی کاغذ – ببخشید، روی مونیتور بیارم! کتاب دومم اوج آسمان توسط نشر خوب علی چاپ شده و کتاب بعدیم به نام آن سوی مرز عشق تا اواخر سال جاری و کتاب آخرم به نام بسامه رو ایشالا تو نمایشگاه کتاب بعدی می بینین. یکی دو تا کار دیگه هم دارم که در نوبت مجوز هستن و امیدوارم هر چه زود تر بتونم اون ها رو هم به شما عزیزان عرضه کنم.
امیدوارم از خوندن کتاب هام لذت ببرین و بتونین لحظه های تلخ و شیرینی رو همراه قهرمان داستان طی کنین. یکی از دعا های همیشگیم اینه « خدایا به قلمم قدرتی بده که بتونم صحنه ها رو جوری خلق کنم که خواننده حس کنه در اون جا حضور داره و حس و حال لحظات و آدم های داستانم رو درک کنه، کمکم کن که بتونم جوری بنویسم که خواننده به وجد بیاد و لذت ببره.»
نمی دونم این دعام چقدر مستجاب شده، این سوالیه که شما عزیزان می تونین جوابش رو بدین. منتظر نظرات و پیشنهادات شما عزیزان هستم. اگه خواستین نظرتون رو خصوصی برام بفرستین، این آدرس ایمیل من:
من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.