گوشه های پنهان
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 دی 1390 - 11:26 ب.ظ

با درود فراوان به دوستان عزیز تالار

قبل از هر چیز بگم تو این مدت که نبودم دلم برای همتون تنگ شده بود  واز اینکه دوباره با شما هستم خوشحالم

دیشب تا وارد سایت شدم وچشمم به کتاب جدید افتاد گل ار گلم شکفت  بعد که نظرات رو خوندم کلی کیف کردم     و وقتی چشمم به اسم فرناز عزیزم و سپیده ی گل افتاد ونظرشون رو خوندم به قدری ذوق زده شدم که اگه نیمه شب نبود همون موقع کتاب رو میخریدم راستش رو بخواین از صبح هم هر کاری کردم که بتونم برم کتاب رو بخرم نشد که نشد بالاخره مادری و کلی مسئولیت وکار خلاصه فعلا در خماری این کتاب موندم  وبیصبرانه منتظر خوندنش هستم ان شاء... به زودی میسر بشه به محض اتمام کتاب نظرم رو به سمع شما میرسونم.


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 22 دی 1390 - 11:07 ب.ظ

با سلام مجدد

کتاب رو خوندم وبسیار خوشم اومد:

1-شروع قشنگی داشت.

2-نحوه ی اضافه شدن شخصیت ها به داستان عالی بود شما از طریق توضیحات راوی با شخصیت ها اشنا نمیشید بلکه از روی مکالماتی که داره ویا حرفهایی که دیگران در موردش میگن میشناسیدش.

3-در هیچ جای کتاب (لااقل تا جائیکه من به خاطر دارم)از شکل وشمایل وچشم وابروی ستایش تعریفی نمیبینید وفقط میفهمید شبیه مادرشه ومیدونید که مادرش زیبا بوده.

4-قشنگترین نکته ی کتاب حس عاشقانه ی کتابه که از نوع عشق خاموشه یعنی عشقی که دم به دقیقه طرف فریاد عاشقتم رو سر نمیده ولی با نگاهش همه چی رو میگه که به نظر من این قشنگترین نوع عشقه!

5-مطمئنا شما همون ابتدای داستان پایان ماجرا رو حدس میزنیدو میدونید قراره چه اتفاقی بیفته یا س.سیمرغ رو خواهید شناخت اما باز هم با اشتیاق کتاب رو میخونید واین حالت در مورد اکثر صحنه ها و ماجراهای کتاب صدق میکنه یعنی هر ماجرایی که شروع میشد من حدس میزدم اخرش چی میشه ولی دلم میخواست بدونم که چه جوری این اتفاق  می افته.

6-از شیوه نگارش هم بسیار خوشم اومد جمله بندی های کوتاه.مثلا:((به سمت در بر می گردم و می بینمش  بارانی برتن   با چتر سیاهی در دست  شانه هایش از قطره های باران خیس شده  به چهره ی نگرانش لبخند می زنم.     - سلام  ))   خدایی قشنگ نیست.

7-در حین خوندن این کتاب شما دچار هیجان یا غلیان احساسات نمیشید ولی حسی در تمامی صفحاتش هست که خوندنش رو دلپذیر میکنه.

خلاصه در یک جمله اگر خواهان احساسات پر شور و یک داستان پر افت وخیز هستید خوندنش رو توصیه نمیکنم اما اگه یک عاشقانه ی ارام دوست دارید حتما بخونیدش من دوستش داشتم واماده ام که الان دوباره بخونمش.


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 دی 1390 - 12:11 ق.ظ

درود نیلوفر جونم...

مرسی گلم... من عاشق خوندن نقدهای زیبات هستم...

راستش من گوشه های پنهان رو خیلی دوست داشتم.. بار اولی که خوندمش فقط از خوندن رمانی که رئال نوشته شده بود و جای جای کتاب از زیبایی های باطنی و ظاهری شخصیت اصلی رمان سخن گفته نشده بود واقعاً لذت بردم...

بیشتر از اون از خاکستری بودن شخصیت ها لذت بردم... واقعاً دوست داشتم... البته به نظرم می شد که روی شخصیت آوش، زن دایی یا خانواده مرادی بیشتر کار بشه... اما تا همون حدی هم که کار شده بود به نظرم قابل قبول بود و من دوستش داشتم...

سعی شده بود که مرموز باشه!!! نمی دونم چرا هیچ وقت رمان ها واسه من مرموز نیستند... آخرین رمانی که من رو بعد از مدت های زیاد غافلگیر کرد گیلدا بود!

به هرحال اونقدر که باید شخصیت س. سیمرغ واسه من مرموز نبود!!! و دلایل خاص خودم رو هم داشتم... مهم ترینش هم همون کتاب منطق اطیر بود که ستایش نفهمید ماجراش چیه!!! اما من نچون از قدیم اون مسئله ققنوس رو می دونستم واسم قضیه روشن شد... و دیگری هم تفاوت شخصیت سپهر بود با چیزی که سیمرغ در مقاله هاش از خودش نشون داده بود...

اما چیزی که واسه من کشش ایجاد کرد این بود که دوست داشتم بدونم ستایش کی قراره اینا رو بفهمه! وقتی بفهمه می خواد چه عکس العملی نشون بده!!!

نکته دیگه این بود که این رمان شاید کمی خالی از هیجان باشه... البته من این رو توی بخش نظرات گذاشتم...و فکر کنم که بد برداشت شده... باید برم یه اصلاحیه بنویسم اون جا... این رمان خیلی خیلی آروم پیش می رفت... خبری از حوادث و تصادفات آنچنانی نبود داخلش... اما من این رو واقعاً دوست داشتم... رئال بودن رمان رو پسندیدم... هیچ چیزی غیرعادی نبود... وضعیت خانواده ها، رفتارها، گفتگوها، همه و همه با این که هیجان کاذب نداشتن جالب بودن واسم!

و دیگه این که من خیلی جمع دایی ستایش و دوستانش رو دوست داشتم... عاشق همچین شخصیت هایی هستم در واقعیت...

کلاً که به نظرم این رمان مخاطب خاص می طلبه... خیلی از دوستان ممکنه که سوژه و روند داستان رو دوست نداشته باشن...

پاینده باشید دوستان رمان خوان

 

 


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 دی 1390 - 12:27 ق.ظ

سلام به دوستان گلم نیلوفر و سپیده عزیزم

ممنونم از نظراتی که دادید مخصوصا نیلوفر جون که تکه ای از متن بی نظیر کتاب رو نوشته بود امروز می خرمش وبه زودی نظرم رو خواهم نوشت امیدوارم منهم مثل شما از خوندنش لذت ببرم


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 دی 1390 - 03:35 ب.ظ

سلام دوستان من هم هنوز این کتاب ونخوندم میدونید اخه من کتابها رو کرایه میکنم و کتاب فروشمون هنوز نرفته اونو بیاره  ومن هر روز که میرم کتاب جدید بگیرم ازش میپرسم که اورده یانه ولی فکر کنم این هفته بیاره باید زود بگیرم وبخونم شما منو وسوسه کردید  راستی نیلوفر جون خوشحالم که برگشتی از گندم هم  تو این هفته خبری نبود 


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 1 بهمن 1390 - 12:54 ق.ظ

سلام به دوستان گلم

کتاب رو خوندم نمی تونم بگم عالی بود اما حس قشنگی در کتاب جریان داشت همه چیز کتاب رو بود و ساده شخصیت های کتاب بی نظیر بودن خوب به اونها پرداخته شده بود متن ادبی و زیبایی داشت و در عین حال نقص هایی هم داشت ولی با همه اونها دوستش داشتم و باهاش ارتباط برقرار کردم توصیه می کنم حتما بخونیدش


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
Ana
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 97
اعتبار: 96

2629 مرتبه در 456 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2332 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 9 بهمن 1390 - 11:27 ب.ظ

من با نظرات نیلوفر جان درباره ویژگی های خوب کتاب کاملا موافقم. کتاب خوبی بود. خوشبختانه نه کسی سیمای حوری وار و زیبایی داشت که به نظرم این  خیلی مهمه نه قصه قدیمی همخونگی بود,در عین سادگی زیبا بود ,عشق آیین به ستایش رو خیلی دوست داشتم , علاقه آوش به مهرانه ستودنی و نا یابه.نویسنده توی انتختاب اسامی سلیقه خوبی داشت.کتاب اسم زیبایی داشت,آیین رو خیلی دوست داشتم,از ستایشم خوشم اومد,از آوش لجم گرفت,از پریزاد و مادرش بدم اومد,دلم خیلی برای استاد امینی سوخت حقش نبود طفلی. اینا رو گفتم که بگم کتاب خوبی بود اما.......

چند سوال و نقد و نکته:1-از لحاظ دستوری یه جاهاییش به نظرم مشکل داشت شبیه شعر سپید شده بود مثل :همیشه صدای اذان مرا به یاد زندایی می اندازد,صدای قران و دعا هم. یه جاهایی از گذشته که ستایش داشت تعریف میکرد انگار الان در حال وقوعه و یه جاهایی رو طوری تعریف میکنه که  مربوط به همون گذشتس و قبلا اتفاق افتاده و الان داره مرور میشه  2-از لحاظ زمانی اصلا نمیشد فهمید توی چه زمانی این داستان داره اتفاق می افته,داستان مال چه زمانی بود؟ 3- چرا بعضی شخصیتهای داستان نام و بعضی نام خانوادگی نداشتن مثل: استاد امینی,حاج آقا سمایی(دایی),خانم عزیزی,آقای مجد ,مهرانه و....4-خیلی پرش زمانی داشت,ازعید یهو میشد تابستون,ازشهریور میپرید زمستون بدون هیچ پیشامدی حتی پیشامد سطحی.5-انتظار یه پایان بهتر داشتم, اون عشق خاموشی که آیین آرا داشت و حالا آشکار شده بود,میتونست  رنگ بهتری به  پایان داستان بده.6-آرا  با اون علاقه ای که به ستایش داشت طوری که به سرهنگ گفت دفعه بعد اگه تونستی وقت ملاقات بگیری فقط برام یه خبری از ستایش بیار ,برای چی بعد از تبرئه شدنش رفت دماوند؟چون اونشب ستایش ازش ان سوال رو پرسید؟ 


هیچ کس همراه نیست.....تنهای اول
عضو سایت تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 37
اعتبار: 35

801 مرتبه در 136 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 334 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 بهمن 1390 - 11:42 ب.ظ

سلام دوستان .من این کتاب رو تازه تمام کردم .به نظر من خیلی قشنگ بود .شخصیت ایین رو دوست داشتم (راستی چه اسم قشنگی .....ایین....)  ودلم خیلی برای استاد امینی سوخت.کلا داستان روان وخوبی داشت خواننده ای چون من رو تا پاسی از شب بیدار نگه داشت .ممنون از نویسندش


مثل ساحل آرام باش ،تا دیگران مثل دریا بیقرارت باشند
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 2
اعتبار: 3

21 مرتبه در 6 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 40 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 بهمن 1390 - 06:01 ب.ظ

کتاب خیلی قشنگی بود و با بیشتر رمانها فرق داشت. من زا این فرق داشتنش خیلی خوشم اومدو به نویسنده اش تبریک میگم که فکر کنم تازه کار هم هستن.

عضو سایت تاریخ عضویت: 5 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 16

262 مرتبه در 42 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 261 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 30 فروردین 1391 - 03:03 ق.ظ

خیلی زیباست به همه خوندنش رو پیشنهاد میدهم .

البته مخاطب خاص داره اول لطفا نظرات رو در تالار بخونید بعد بخرید ولی من که خیلی لذت بردم.


زندگی زیباست ای زیباپسند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 19
اعتبار: 6

79 مرتبه در 25 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 4 اردیبهشت 1391 - 05:57 ق.ظ

خیلی اروم وخوب بود برای نمایشگاه ازدست ندهید.


همیشه کامتان شیرین باشه به امید خدا.
عضو سایت موقعیت: لس آنجلس
تاریخ عضویت: 23 دی 1390

پیام های ارسالی: 9
اعتبار: 32

136 مرتبه در 36 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 50 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 9 اردیبهشت 1391 - 10:09 ق.ظ

من هم خیلی دوستش داشتم و به نظرم بسیار زیبا بود.

شعرهای کتاب خیلی قشنگ بود مخصوصا که جدید بود و تکراری نبود . قبلا درر هر کتابی دیده بودم اکثرا شعر کلاسیک اگه میخواستن استفاده کنن از سعدی و حافظ و فردوسی بود که همه قبلا خونده بودیم ولی این شعرها مال شاعر گمنامیه که قبلا چاپ نشده و در عین حال هم از نظر وزن و قافیه خیلی متوازن بود و هم معنی و محتوای خوبی داشت.

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 22 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 141
اعتبار: 20

1427 مرتبه در 307 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2091 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 4 تیر 1391 - 12:28 ب.ظ

سلام گلا

نمیدونم چرا من متوجه نشده بودم سیمرغ کیه و مثل خود ستایش فکر می کردم

شایدم چون کتاب اینجوری هدایتت می کنه من دیگه به خودم زحمت ندادم یکم فکر کنم : )))

در هر صورت به نظرم برای یک بار خوندن و یک دوره خوب بود.

پیروز باشید.

عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 4 مرداد 1391 - 05:48 ق.ظ

سلام به همه .

اول خسته نباشید میگم به خانم فولادی و امید وارم همیشه موفق باشند . گوشه های پنهان از عالی هم بهتر بود . برای من میتونه یه شاهکار ادبی باشه . درسته که جوری نبود که دچار هیجان زیاد بشیم اما بی نظیر بود . سبک نگارش و مرموز بودن داستان رو دوست داشتم و از همه مهم تر این که هیچ اغراقی نداشت .

این کتاب جزء کتابهایی شد که حد اقل هر ماه یه ناخنک بهش میزنم


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 8 مهر 1391

پیام های ارسالی: 3
اعتبار: 4

28 مرتبه در 3 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 23 مهر 1391 - 05:08 ب.ظ

با عرض سلام خدمت همه عزیزان...

اول پوزش میخواهم از همه عزیزانی که دوست داشتند جواب سوالهایشان را در مورد داستان"گوشه های پنهان" بگیرند و بنده آنقدر دیر جواب آنها را می دهم.سوالات زیادی درباره این داستان برای خواننده ها پیش آمد و نقدهای بسیاری شد. و تا آنجایی که نقدها را فرصت کردم و دنبال کردم، سوالات مشابهی که پرسیده شد را جمع کردم و ترجیح دادم برای اینکه بحث به درازا نکشد همانها را پاسخ بدهم. فکر می کنم قبل از اینکه بخواهم در مورد"گوشه های پنهان" صحبت کنم باید کمی درباره اثرهای قبلی ام بگویم تا متوجه نگارش داستان بشوید. اولین اثرم مجموعه داستان کوتاهی بود به اسم"شهر و روستا"که در سال 1379 در کنگره بین المللی گفتگوی تمدن ها مقام اول کشوری را کسب کرد. دومین اثرم مجموعه داستان کوتاه "کُردقلی" بود که برای چاپ هم آماده شد؛ اما بعد از یکسالی که در وزارت فرهنگ و ارشاد بود و بعد با حذفیاتی که روبه رو شد آنقدر از نوشتن دلسرد شدم که مدتی نوشتن را کنار گذاشتم. و کم کم از چاپ آن اثر هم چشم پوشی کردم. به پیشنهاد ناشر ارجمندم دست به نوشتن اولین رمان بردم و اولین داستان بلندم"سکوت عشق"را نوشتم( که چاپ و دردسرهای بعد از چاپ آن کتاب هم بماند) وقتی شروع به نوشتن"گوشه های پنهان" کردم؛ در ابتدا قصدم نوشتن یک رمان صرف عاشقانه نبود. موضوع را تا آخر در دست داشتم و 50 صفحه از آنرا هم نوشته بودم و مدام در ذهنم در جدال بودم که ادامه بدهم یا باز هم به صورت رمان تبدیلش کنم؟ چون از کسایی می نوشتم که دور و برم بودند و اکثرا در حوزه ادبیات کلاسیک کار می کردند.نمی خواستم داستان نثر معمولی داشته باشد. می خواستم عین نگارشی که در داستانهای کوتاهم دنبال می کردم باشد(سبک نگارش من در داستان کوتاه به همین صورت است و اکثر داستانهای کوتاهم را اینگونه بازگو کرده ام) در ابتدای داستان، راوی، کل داستان را بصورت جریان سیال ذهن پیش می برد؛ اما بعد ناشرم و خیلی از دوستان ترغیبم کردند که داستان را به سبک رمان دربیاورم و آنرا ساده و روانتر کنم. بعد، تصمیم گرفتم داستان را بین دو سبک بنویسم؛ یعنی با همین نثر و موضوع تقریبا عاشقانه. البته باید دوباره داستان را برمی گرداندم و آنرا از جریان سیال ذهن بیرون می آوردم تا هضم آن راحتتر شود. باید طوری می نوشتم که خواننده خسته نشود و داستان ادبی و فیلسوف مأبانانه خشک را هم بتواند دنبال کند. و با این تصمیم باید از برگزاری بیشتر محافل ادبی میگذشتم، از خیلی از گفته های شان صرف نظر می کردم و از خیلی فضاها هم چشم پوشی می کردم. برای همین50 صفحه اول را چندین و چندین بار بازخوانی کردم و تغییر دادم و دوباره بازنویسی کردم تا به صورت روند معمولی درآمد؛ برای همین است که اکثر مخاطبین معتقدند که صفحات اول زیاد روان نیست و هرچه جلوتر می روند داستان برایشان راحتتر و دلنشین تر می شود. و خودم هم معتقد هستم که آخر آنطور که باید این 50 صفحه مثل بقیه داستان روان نشد.

به نظرم همیشه خواندن نقد مخاطبین هدایت کننده است. چون جای بحث دارد و می شود موشکافانه تر به موضوع نگاه کرد. و خوشحالم که خواننده های عزیز و محترم آنقدر دقیق کتاب را خواندند و نظر دادند، و کار مرا برای آنچه که باید در نقد کتاب بنویسم راحتتر کردند. تا آنجایی که سوالات به ذهنم خطور کند جواب میدهم. اول: نوع نوشته؟ من به کوتاه و موجز نوشتن جملات معتقدم و اینگونه سبک نوشتاری را بیشتر می پسندم. به نظرم موجز نوشتن، نوشته را قویتر می کند تا جملات بلند و خسته کننده. هر نویسنده ای سبک خاصی در نوشتن دارد و باید آن نوشته متمایز از دست نوشته های یک فرد معمولی که شناختی از ادبیات ندارد، باشد؛ و اگر قرار است داستانی آنقدر بی حرف و بی سبک نوشته شود چه فرقی با دست نوشته های یک فرد عادی دارد یا یک دفترچه خاطرات معمولی روزانه؟ لحن و گفتار برایم فوق العاده حائز اهمیت است؛ گفتار و رفتار و دیالوگها باید با شخصیت افراد عجین باشد؛ یعنی اگر مخاطب دستش را گذاشت روی اسامی متوجه بشود که این لحن گفتار مثلا متعلق به آئین است یا ستایش یا صنم. برایم شروع و پایان داستان خیلی اهمیت دارد که با چه جمله هایی و با چه فضایی شروع و خاتمه یابد. سعی می کنم جمله بندیها در هر قسمت داستان متفاوت باشد و خواننده خسته نشود؛ مثلا به جای اینکه اول هرنوشته بگویم:"امروز سه شنبه بود." سعی کردم در خلال داستان در گفتگوها و یا در آخرین بند هر قسمت خواننده متوجه شود؛ مثلا با مناجات زندایی که ذکر ایام هفته را می خواند؛ خواننده متوجه می شد که آنروز چندشنبه بوده. یا حتی بعضی قسمتها با آوردن معنی ذکر ایام هفته داستان را فضاسازی می کردم. مثلا قسمتی که آوش قصد دارد طلاق بگیرد و به زندگی قبلی بازگردد و زندایی از کارش خشنود است با معنی جمله" یا ارحم الراحمین" آن قسمت را بسط میدادم.جمله بندی ها در داستان به صورت جابجایی فعل و فاعل بود و هیچ ربطی به ویراستار نداشته. یا یک اشتباه دستوری و... شاید چون اینگونه نوشته اولین بار در رمان نویسی وارد شده و برای خواننده های این سبک تازگی داشت آنرا ایراد دانسته اند؛ اما در حوزه ادبیات کلاسیک این نوع سبک نوشتاری ایراد محسوب نمی شود و این نوع نوشتن سبک نوشتاری من است. به نظرم باید هر کلمه زیر انگشتانت برقصد و بعد زیباترین حالت را ثبت کنی و من هنگام نوشتن به دنبال زیباترین آهنگی هستم که هنگام خواندن جمله به گوش می رسد؛ مثل سرودن یک شعر، که گاهی بدون کاربرد فعل، جمله زیباتر و لطیف تر می شود و گاهی هم با به کار بردن فعلِ تنها، کل پیام را می رساند. من لذت می برم از این کار و ترجیح می دهم به جای بردن کلمات معمولی و خسته کننده، جملاتی به کار ببرم که به چشم خواننده تازه و نو بیاید.

خیلی راحت می توانستم به جای گذاشتن این جمله:"به سمت دربرمی گردم و می بینمش؛ بارانی بر تن، با چتر سیاهی در دست. شانه هایش از قطره های باران خیس شده."این جمله را می گذاشتم: "...وقتی به سمت در برگشتم او را دیدم؛ بارانی اش را پوشیده بود. چتر سیاهش را هم در دست داشت..."بعضی کلمات تمام مفهوم جمله را می رساند. مثلا:"از کنارش رد می شوند؛ راحت، غریبه وار، بی اشتیاق!"و همین چندجمله نشان می دهد که در صفحه قبل منظور راوی این بوده که برخلاف گفته های مشتری، راحت از کنار آرا مثل غریبه ای رد می شوند با وجودی که گفتند او را خوب می شناسند و برای دیدن او اشتیاقی از خود نشان ندادند.

در ادبیات کم آرایه های ادبی نداریم؛ شنیدن اصوات دلنشین و هماهنگ در نثر، جمله را زیباتر می کند و به دل خواننده می نشیند؛ مثلا: "تا صنم خبرچینی اش را بکند و روی آن غریبه بی شاخ و دم، شاخ و برگ بگذارد من رفته بودم و برگشته بودم. "

یا مثلا اگر میخواستم بعضی جمله های انتخابی را با فعل و فاعل و تمام ارکان جمله به کار ببرم؛ جمله معمولی می شد و خواندنش دیگر به این زیبایی که به گوش خواننده می خورد نداشت:"سیگار دایی هنوز در هوای آنجا آکنده بود؛ لابه لای کتابها و آنجا کنار پستوی دیوار."

به نظرم شعرهایی که در متن داستان بکار می رود، باید برای خواننده تازه باشد و سرسری از شعری که نوشته شده نگذرد؛ ترجیح میدهم با شاعرهایی کار کنم که تابه حال کسی اشعارشان را نشنیده و شعرشان هم پرنغز و پرمعنا باشد. یا اگر اشعار کلاسیک را بکار بردم، به دنبال آنهایی بگردم که تکراری نباشد و خواننده را هم در لذت شنیدن آن شعر تازه سهیم کنم.

در روند داستان، جزئیات اگر به زیاده گویی درنیاید زیباست؛ پس دلیلی به حاشیه پردازی و توضیح الکی حرفی یا کش دادن ماجرایی نمی بینم.

مرتب تعریف و تمجید از قیافه دختر یا پسر آن هم از زبان خودشان، به نظرم خوش آیند نیست. همانطور که در عالم واقع هم می بینیم و اصلا از آن طرف خوشمان نمی آید، در داستان هم همینطور است و به نظرم از پختگی و سلامت روان شخصیت داستان می کاهد. از عشق، زیاده از حد گفتن را هم دوست ندارم؛ و واقعا خود من نویسنده چنین ابراز علاقه هایی را دور از ذهن و واقعیت میدانم. بعضی اعتقاد داشتند چرا شخصیت ها ابراز علاقه زیاد نشان نمی دانند و چرا بیشتر از این داستان ادامه پیدا نکرد و وقتی آرا می فهمید باید چنان می شد و....؟ واقعا کش دادن ماجرای ستایش و آیین چه میتوانست باشد؟ فکر می کنم موضوع این داستان، حرفهای بیشماری دیگری برای گفتن داشت. البته همان چند کلمه احساسی که در آخر و بین داستان نوشته شده بود حذف شد و چه خوب که بیشتر از این نوشته نشده بود!! بعضی ها معتقد هستند که از اول هم حدس می زدند س.سیمرغ کیست و برایشان مرموز نبوده و بعضی ها با راوی داستان پیش رفتند و متوجه شدند. درباره اینکه مرموز نبوده و حدس زدند؟ قصد من از اول هم این بود که به خواننده بفهمانم آرا کیست. قصد این بود که خواننده با راوی داستان پیش برود؛ چون در داستان هم ذکر شد که خود ستایش در جمع و محافل بود؛ اما در زمینه ادبیات خیلی خبره نبود و فقط علاقه به ادبیات داشت. پس در این زمینه یک فرد عادی بود و ما با یک فرد خبره ادبی سروکار نداشتیم. و اگر قرار بود آنقدر فضاسازی مرموز بشود، می توانستم به راحتی چند شعر هدایت کننده در داستان را بردارم؛ مثلا: به جای هدیه منطق الطیر به او دیوان حافظ بدهد یا کتاب دیگر. شعری که از شاهنامه، آقای امینی هنگام ورودشان به دماوند را نخواند. و اشعار و حالات و گفتارهایی که خواننده را گیج تر کند؛ اما هدف من این نبود و حقیقت هم این نبود. تمام سعی آرا هم این بود که به ستایش بفهماند که سیمرغ کیست و به قول خود آرا؛ فکر نمی کرد ستایش هم آنقدر تماشاچی ناشی ای باشد که ملتفت این موضوع نشود. پس ما پابه پای آرا هم پیش می رفتیم.

در مورد زندگی آوش خیلی نقد شد؛ زندگی آوش و ماجرای طلاقش را من از وکیل آشنایی شنیدم و تا طلاق او همانی بود که نوشتم؛ اما بعد تلفیق آن با زندگی مهرانه؟

رشته های دوران تحصیلی ام خیلی در روند داستانهایم به من کمک کرده اند؛ دوره دبیرستان و لیسانسم را در رشته زبان و ادبیات فارسی گذراندم و این رشته کمک شایانی به من در شناخت سبکهای مختلف ادبی کرد. در دوران ارشد و کار در رشته مشاوره و راهنمایی، شناخت زندگی و مشکلات مردم اجتماع مان از نزدیک برایم میسر شد. و به حُسن همین رشته، با زندگی خیلی از بیمارانی که در بیمارستان روانی بستری هستند از نزدیک آشنایی دارم و در بیمارستان با خواندن پرونده دختری 23 ساله و تحصیل کرده، برایم زندگی مهرانه شکل گرفت. در پایان داستان ترجیح دادم برای اینکه حضور آوش و مهرانه در داستان کمرنگ نشوند آنها را باهم همراه کنم.

نمی دانم تا چه حد توانستم پاسخگوی سوالهای شما دوستان عزیز باشم؟ اگر نقد ریز به ریز این کتاب را بخواهم بگویم چندین صفحه دیگر نیاز هست چون صحبت درباره تک تک افراد در داستان هم خود جای بحث دارد؛ مثل شاعر نامبرده در مقدمه داستان(روزبه فقیرزاده) که قرار بود تمام اشعار ایشان به کار برده شود؛ اما متأسفانه این کار صورت نگرفت. آشنایی با شاعری با تخلص (سپهر) که دفتر اشعار ایشان در بازار موجود است و بسیار بسیار سروده های زیبایی دارند؛ اما بعد از این کار منصرف شدم و... و... و....  

شاید این همه وسواس در خلق شخصیتها، حتی فضاسازی و لحن و گفتار و به کار بردن اینهمه قواعد دستوری و نگارشی در سبک رمان لازم نبود؛ شایدم برخی بگویند چه اهمیتی دارد؟! اما برای من کاری که انجام می دهم اهمیت دارد و فکر می کنم برای خلق یک اثر بیشتر از این باید ارزش قائل باشیم. و اگر من نویسنده برای کارم ارزش قائل نباشم و سرسری از نوشته ام بگذرم؛ مطمئناً مخاطب هم برای آن نوشته ارزشی قائل نخواهد بود. وقتی نقد مخاطبین رو خواندم خیلی خوشحال شدم به نکاتی اشاره کردند که من فکر می کردم از روی آن به راحتی خواهند گذشت و بیشتر به چیزهایی اهمیت بدهند که فقط در ماجرای داستان می گذرد. در حقیقت من این کتاب را برای دل خود نوشتم؛ در کتاب "سکوت عشق" سعی کردم از تجربیات یکساله ای که در گروه های تئاتر و نمایش داشتم استفاده کنم و در این کتاب دوست داشتم از تجربیاتم در محافل ادبی، انتشارات و اساتیدی که از نزدیک با آنها آشنایی داشتم بنویسم. چون از مضمون رمانهای عاشقانه خبر داشتم و انتظار فروش آنچنانی نداشتم و دانسته دست به رشته تحریر بردم. بدنبال فروش آنچنانی کتابهایم نیستم؛ و همه تلاشم برای به دست آوردن سوژه هایی نیست که در رمانهای پرفروش است، همه تلاشم بر این است که از حقیقت بنویسم و گوشه ای از جامعه را بتوانم به تصویر بکشم؛ از گرته برداری متنفرم، و معتقدم تنها چیزی که نویسنده را به دردسر نمی اندازد، خلق شخصیتهای داستان است؛ چون دوروبرمان پُر است از شخصیتهایی که شاید همه روزه راحت ازشان می گذریم؛ اما این نگاه متفاوت ما، سبک نگارش و ذوق هنری ما است که موضوع را برای خواننده جذاب می کند. مطمئناً خیلی عزیزان اینگونه سبک نوشتاری را در رمان نمی پسندند؛ اما به نظرم فضای داستان در این رمان نثری متفاوت می خواست که با شخصیت های داستان عجین باشد و بهتر بشود آنها را در قالب این جملات ادبی به تصویر کشید.

مطمئنا کتاب بعدی ام نثر متفاوت دیگری دارد که به حال و هوای آن داستان بخورد. و شاید این گونه نوشتن فقط مناسب "گوشه های پنهان" بود.

با تشکر از همه شما دوستانی که با حوصله کتاب را خواندید و آنقدر زیبا و نکته بینانه داستان را نقد کردید.

با تشکر فراوان از لطف و توجه همه شما عزیزان

 

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 مهر 1391 - 11:38 ق.ظ

خانم فولادی عزیز من هردو کتابتون رو خوندم واتفاقا از هر دو هم خوشم اومده  گوشه های پنهان هم خیلی جذاب وپر کشش بود  وبا توجه به شخصیت ایین و گرایش فلسفیش ونوشته هایی که به خاطر انها مرتد شناخته شد وبه زندان افتاد  فکر میکردم سیمرغ در دفاعیه شعر بوعلی سینا را که به او هم همین نسبت را داده بودنند بیاورید    کفر چو منی گزاف واسان نبود _ محکمتر از ایمان من ایمان نبود - در همه دهر چو من یکی وان هم کافر - پس در همه دهر یک مسلمان نبود   باز هم ممنون از کتاب زیباتون به امید بعدی ها


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 28 اردیبهشت 1391

پیام های ارسالی: 11
اعتبار: 51

353 مرتبه در 126 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 319 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 25 مهر 1391 - 12:05 ب.ظ

خانم فولادی

به جرات می تونم بگم که از نثر پخته کتاب شما لذت بردم.این کتاب مثل هیچ کتابی نبود.همه چیز آروم و منحصر به فرد.به نظر من شما خیلی خوب تونستید از پس آرایه های ادبی و حفظ یکدستی متن بر بیاید.افت و خیز نداشتنش اصلا اذیتم نکرد...من این کتاب رو تو فصل بهار همراه با بارون خوندم...و لذتش دو چندان شد...

ازتون خواهش می کنم که باز هم برای ما بنویسید...چون کتاب شما مثل هیچ کس بود...

یه نویسنده ممکنه خیلی از جو موجود و محدودیتهای جدیدی که گذاشتن،دلسرد بشه اما همینجا بهتون بگم که دنیای ادبیات رمانهای فارسی به داشتن کسانی مثل شما احتیاج داره...

روز خوش...


تو آمدی و عطر گلهای بهشتی پراکنده شد و من هستیم را از نو با نامت آغازیدم...
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 دی 1390

پیام های ارسالی: 107
اعتبار: 84

1949 مرتبه در 357 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1174 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 آبان 1391 - 06:27 ب.ظ

با سلام به خانم فولادی عزیزم

گوشه های پنهانو خیلی دوست داشتم به خصوص اوایل کتاب و سبک خاص نوشتن شما که منو مجذوب خودش کرد و گاهی جملات رو چند بار میخوندم

ای کاش سبک جریان سیال ذهن رو تا آخر داستان ادامه میدادید و کتاب یکنواختی خودشو حفظ میکرد البته تقریبا فصل آخر برگشتید به همون سبک و احساس کردم بعضی فصل هارو بعدا نوشتید که سبکتون تغییر کرده .

حدس میزنم فاصله ای بین نوشتن شما افتاده مثل یه وقفه

در هر حال من داستانو خیلی دوست داشتم شباهت هایی در ذهنم با داستان معروف دیگه ای پیدا میکردم که این کاملا طبیعیه هم برای من خواننده هم برای نویسنده یه کتاب که برام جالب و دوست داشتنی بود .

شعرها فوق العاده بود و گاهی کلمات و جملات رو قورت میدادم .

نامه های ققنوس که دیگه جای خود داره فوق العاده بود .

براتون آرزوی موفقیت روز افزونو دارم و بی صبرانه منتظر رمان های بعدی شما هستم .

 


هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 7 آبان 1391 - 08:00 ب.ظ

خانم فولادی بسیار سپاسگذارم برای این کتاب زیبا

برای این قلم خواندنی تو

بسیار خوشحالم که یک موضوع جدید و عالی داشت این اثر

تمام شخصیت های کتابو بسیار دوست میداشتم

یک نکته دیگه خیلی کتاب تو حوزه کتاب بود

اون موقع که کتاب میخوندم کار میکردم

جذب شدم بر سراغ کتاب فروشی ها برای تحقیق تهیه گزارش

پیدا کردن آدمایی مثل دایی ستایش


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 3 آبان 1391

پیام های ارسالی: 8
اعتبار: 3

217 مرتبه در 47 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 357 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 اردیبهشت 1392 - 04:29 ب.ظ

سلام. اول باید از خانوم و آقای نوری به خاطر اهداء این کتاب زیبا تشکر کنم ودوم اینکه....

بعد از مدتها یه کتاب خوب خوندم.این تعریفه من از گوشه های پنهانه:یه کتاب خوب و آروم و البته عاشقانه.

وباید اعتراف کنم که از عاشقانه های آروم خوشم میاد. نه اثری از کل کل های بیدلیل بود,نه لوس یازی های بچه گونه و نه عاشقتم های آزاردهنده.جمله های روون,ادبیات قوی و دیالوگهای به جایی داشت. فقط...

فقط طرح جلدش به نظرم خیلی بی ربط بود.بهرحال هم از نشر علی و هم از نویسنده خوبش تشکر میکنم.

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 تیر 1391

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 43

651 مرتبه در 86 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 568 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 29 اردیبهشت 1392 - 09:38 ب.ظ

سلام

دوستان  بالاخره من هم بعد ماهها تونستم یه  کتاب بخونم .واین قرعه به نام خانم فولادی عزیز افتاد . کتاب نثر خوب و روانی داشت  ویه ارامش خاصی به ادم میداد با این که شور و هیجان نداشت و به راحتی میشد اخر کتاب و همین طور شخصیت مرموز سیمرغ رو حدس زد وخانم فولادی عزیز با اوردن شخصیت سپهر نتونسته بود ذهن خوانده رو منحرف کنه اما دوست داشتم تا اخر بخونم  ومن فلک زده در عصر تکنولوژِ ی با نور شمع تا ساعت 4 صبح خوندمش . فقط یه سوالی از خانم فولادی عزیز داشتم . خانم فولادی شما ساکن تهران نیستید ؟

عضو سایت تاریخ عضویت: 8 مهر 1391

پیام های ارسالی: 3
اعتبار: 4

28 مرتبه در 3 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 13 خرداد 1392 - 01:39 ق.ظ

 

با عرض سلام...

و عرض ادب و احترام و خسته نباشید خدمت سرکار خانم امیر جهادی بزرگوار، امیدوارم هرجا هستید سلامت باشید.

خیلی خوشحال شدم که سعادت نصیب من شد و بعد از ماهها این قرعه به نام کتاب من افتاد... توضیحات مختصری که در باب داستان فرمودید در قسمت نقد کتاب نوشتم؛ اما به هرحال امیدوارم در کل از داستان خوشتون اومده باشه؛ چون مطمئناً همه چیز کامل نخواهد بود.

در مورد سوالتون که فرمودید؛ بله، من در شهر اصفهان متولد شدم و ساکن اصفهان هستم.

و هنوز این سعادت نصیبم نشده که شما و بقیه همکارهای خوب و عزیز و دوست داشتنی در نشرمون رو از نزدیک زیارت کنم. اما امیدوارم در آینده عمری باشه و این افتخار نصیبم بشه.

بابت دیر جواب دادن به پیام های ارسالی هم پوزش منو بپذیرید.

آدرس ایمیلم رو میذارم واسه عزیزانی که دوست دارند از طریق میل با من در ارتباط باشند؛ انشاا... بتونم تا اونجایی که بتونم سریع جواب هاشون رو بدم و جبران کنم.

fuladimaryam@gmail.com

برای همه تون آرزوی موفقیت و سلامتی می کنم...

خانم امیرجهادی عزیز ممنون از وقتی که برای خوندن کتاب گذاشتید.

عضو سایت تاریخ عضویت: 24 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 6
اعتبار: 27

529 مرتبه در 101 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 448 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 13 خرداد 1392 - 08:20 ق.ظ

سلام.چقدر من دیر این کتاب رو دیدم.بچه ها خیلی خوب نقد کردن و من فقط حسم رو به داستان میگم.ارامش کلمه ای که با خوندن این کتاب بهم الغا شد.بعد از مدت ها یه کتاب خوندم که شخصیتاش خاکستری بودن از اون دختر و پسر مریخی و تحصیل کرده ی پولدار که فقط خودشون لنگه ی خودشونن خبری نبود.

موضوع کتاب برام جدیدبود تا حالا رمانی که توی محافل ادبی باشه نخونده بودم.درجواب سپیده ی عزیزم باید بگم براوو بابا!:Dمن یه حدسایی در مورد سیمرغ میزدم بالاخره این خصلت رمانای ایرانیه که پایانش معلوم باشه ولی هیچ وقت نتونستم از روی منطق الطیر رو اینا تشخیص بدم.

شخصیتای داستانم در نوع خودشون خیلی خوب بودن یه عشق اروم و بی دردسر بدون هیچ کلمه ی سوز وگداز عاشقونه.از اون دسته رمانایی که دوست داری توی یه روز برفی با یه لیوان چایی یا قهوه بشینی و بخونیش .تنها گله ای که داشتم شخصیت سپهر بود.درسته ستایش گذاشتش کنار ولی یهویی از صحنه ی داستان محو شد...من خیلی بیشتر از ایین دوستش داشتم:(متاسفانه استقبال به نسبت کمی که از این کتاب شد نشون میده که سطح توقع خواننده ها از کتاب چقدره.(توهین به شخص خاصی نیست خب هرکسی یه سلیقه ای داره)ممنون از خانم فولادی عزیزابزار علاقه


زندگی باور میخواد ان هم از جنس امید.که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد یک امید قلبی به تو گوید که خدا هنوز هست!
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2193
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 5 شهریور 1392 - 11:17 ب.ظ

مجموعه قوانین تالار نقد کتاب

1: در این بخش کاربران فقط در مورد کتاب مورد نظر به بررسی می پردازند. و از مقایسه کتاب ها و نویسنده باید خودداری کنند .

2: با هر گونه توهین به نویسنده و نشر در این بخش بر خورد خواهد شد .

3: کاربران به بررسی و نقد کتاب بپردازند علاوه بر نکات منفی نکات مثبت را هم مطرح کنند

4: از توهین به نظرات یکدیگر جداً خودداری کنید .

5 : مطالبی که به تعریف داستان می پردازند حذف خواهد شد .

6: از برخورد سلیقه ای جدا خودداری کنید.

7: نقد مغرضانه در مورد کتاب ها در این بخش تایید نخواهد شد .




کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*