به زحمت پلک گشودم ونگاه کردم.خود ایلیا بود،پتو را کنار زدم وبا پاهای لرزان پیاده شدم.راننده پرسید:
_خانم می خواهید همراهتون بیام؟
به نشانه نه سر تکان دادم.هوای سرد بیرون که به تنم خورد دوباره تب ولرز کردم.ایلیا داخل ماشین نشست وعقب عقب رفت ودر راسته خیابان قرار گرفت که جلو ماشینش ایستادم!با وجود تب ولرز سعی می کردم که محکم وپا برجا بمانم.با دیدن نا بهنگامم چند لحظه جا خورد وبعد دست به روی فرمان گذاشته وبهت زده نگاهم کرد،چهره اش آشفته بود وزیر چشمها یش گود افتاده بود.بعد از چند ثانیه انگار که به خودش آمده باشد،فورا پیاده شد وبه طرفم آمدوپرسید:
_لیلا تو اینجا چی کار می کنی؟
دستم را مقابلش سد کردم وگفتم:
_جلو نیا پست فطرت عوضی!
بیشتر جا خورد.
_چی می گی؟با منی؟
_از توپست تر و بیشرف تر هم مگر کسی هست؟
_لیلا گوش کن!
_گوشم حسابی از وعده وعیدهایی که دادی و زیرش زدی پره!برو اینا رو برای یکی دیگه که دلت رو برده بگو.
_این حرفا چیه؟کی دل منو جز تو می تونه ببره؟
_گمشو عوضی!بیشرف،شرف نداشته ات رو واسطه کردی زندگیمو به بازی بگیری که گرفتی.فکر کردی برق پولت چشمم رو گرفته بودکه با پول می خواستی کنارم بزنی!
با کلافگی داد زد:
_لیلا صبر کن منم حرف بزنم،تو که هر چی خواستی گفتی.این حرفا رو کی گفته؟
دیگه داشتم می افتادم،به علاوه نفسم هم به شدت گرفته بود تمام نیروی نداشته ام رو جمع کردم وداد زدم:
_تف به تو وهر چی پوله بیاد که جلو چشما تون رو گرفته!...من می رم ولی آهم هیچ وقت نمی گذاره روی خوش تو زندگیت ببینی.
در همان لحظه زانوهای لرزانم تا شد،دستم را به ماشین گرفتم و دوزانو شدم.ایلیا هراسان به طرفم آمد وگفت:
_لیلا تو حالت خوب نیست!
نالیدم وگفتم:
_به من دست نزن کثافت!
صدای مهربان راننده به دادم رسید که گفت:
_ولش کن آقا چی کارش داری؟
پتو را روی شانه ام انداخت واز شانه هایم گرفت وگفت:
_بلند شو دخترم!
ایلیا گفت:
_این خانم همسرمه آقا!
التماس کنان به راننده گفتم:
آقا بریم،خواهش می کنم. نمی خوام ببینمش.
ایلیا پشت سرمان آمد وگفت:
_لیلا باید ببرمت بیمارستان،حالت خوب نیست!
راننده در صندلی عقب را برایم باز کرد وکمکم کرد بنشینم،چشم های خسته ام را بستم واز جیبم کپسولم را در آوردم.
ایلیا به راننده توپید وگفت:
_آقا زنمه حالش خوب نیست مگه نمی بینی؟
راننده با عصبانیت جواب داد:
_تو که می بینی برو کنار.مگه نگفت که نمی خواد ببیندت،خوب راحتش بذار!
ماشین که روشن شد فقط صدای لیلا لیلا گفتن ایلیا را شنیدم.
نیازی نیست اطرافمان پر از آدم باشد،همون چند نفری که اطرافمون هستن آدم باشن ...کافیه!