در یک لحظه هر دو با هم از جا کنده شدیم,هرچقدر به هم نزدیک تر میشدیم خیسی چشمان پر از اشکش دیوانه ترم می کرد,دسته چمدان را رها کردم.به سمتش دویدم و بغلش کردم.محکم و پر مهر. سامان با لحن مرتعشی کنار گوشم زمزمه کرد:رز یعنی هوار تو سرت با این بغل کردنت تو که له ام کردی رفت جون داداش نقطه چینم دراومدباز خوبه اینجا شلوغ بودصدا به صدا نرسید وگرنه حالا همه با انگشت نشونم میدادن و میگفتن نقطه چینو...... نقطه چینو. حلقه دستهایم را از دور گردنش رها کردم با پشت انگشت اشاره خیسی زیر چشمش را پاک کرد.بعد ناگهان مچ دستم را گرفت و من را به دنبال خودش کشید:بیا ببینم. کجا سامان.....چمدونم.سامان ایستاد به عقب برگشت و با اخمی واقعی جواب داد:میریم جایی که هیچ نا محرمی نباشه تا من بتونم حسابی ادبت کنم. صدای آشنای اشتیاق نگاه هر دویمان را به سمت خد کشاند.او چمدانم را کنارم روی زمین گذاشت و برگه کاغذ را به سمتم گرفت:شماره تلفن و آدرسمه آشنا شدن بیشتر با چنین عشاقی برای ما سوخته دلام بد نیست. لبخند به لب کاغذ را از دستش گرفتم و گفتم:اونی که میگفتم خرش کردم همینه ازت ممنونم. اشتیاق همانطور که دور میشد دستی در هوا تکان داد و گفت:قابلی نداشت بپا دزد نزنه.هنوز برایش دست تکان میدادم که سامان دستم را کشید و گفت:دیگه واجب شد ادبت کنم ...بیا باید با همون هواپیما میرفتی بدبخت,چون خوابای بدی برات دیدم. همانطور که دنبالش کشیده میشدم گفتم:اگه بگم دوستت دارم چی؟سامان به سمت من برگشت لحظه ای نگاهم کرد بعد دستش را روی سرش گذاشت و گفت:ای هوار به سرم شد رفت. ماشینو بد جا پارک کردم.
و من میان خنده باز به عقب برگشتم و ملتمسانه نالیدم: سامان چمدونم.
هیچ کس همراه نیست.....تنهای اول