اردوان که دیگر اثری از بیماری در چهره اش نبود گفت :
-مردم از فضولی پاشو ببینم چه خبر بوده که خانم افتخار دادن و توی رختخواب من خوابیدن !
-اگر به اون سرمی که تو دستت بود توجه می کردی می فهمیدی دیشب چه خبر بوده
اردوان خندید و گفت:
-یعنی به بهانه ی سرم خودت رو مهمون رختخواب من کردی.
اخم کردم و بالشت کوچکی را به سمتش پرت کردم که جا خالی داد ودر حالی که بلند می خندید گفت:
- ان قدر دیشب حرصم دادی تو خواب هم این کوروش ننه مرده رو می دیدم که تو اتاقم چرخ می زنه و مرتب صداش تو گوشم بود.
با اخم نگاهش کردم و گفتم :
- نه خیر خواب ندیدی اردوان خان ! فقط با مریضی بی موقع تون یکی از خواستگارهای خوبم رو پروندی.
- عجب ! فکر کردی من شلغم بنفشم که خانم برای خودشون بساط عروسی راه بیندازن.
- چیه نامزد جونتون عیادت اومدند که این قدر با دمت گردو می شکنی.
اردوان بلند تر خندید و گفت:
- وقتی حسودی می کنی قیافت خوشگل تر می شه ولی محض اطلاع خانم دوست عزیزم دکتر کوروش یک ساعت پیش اومدند عیادتم و حالم رو حسابی خوب کرد .جدا وقتی می گن دست دکتر شفاست درسته الان انگار دوپینگ کردم این قدر شادم.
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم