کت وشلوار خاکستری واقعا برازنده اش بود. نگاهی به من کرد و با جدیت گفت: چه قدر دیر کردید خانم آریان پور؟ یه جور حرف می زد که انگار باهاش قرار داشتم و دیر کردم ........... گفتم: متاسفم! سری تکون داد و گفت: پس من هم متاسفم، نمی شه توی کلاس بیایید، گفته بودم من آدم مقرراتی هستم و کسی دیر بیاد همون بهتر که نیاد.
مغزم سوت کشید .چند لحظه اصلا درک نکردم چی گفت. فقط نگاهش کردم یک دفعه به مرز انفجار رسیدم ، مردک عوضی! ......... منتظر ایستاده بود که ازش خواهش کنم اما من با صدایی که سعی کردم بی تفاوت باشه گفتم: مهم نیست.
بعد برگشتم و با قدم های سریع به طرف سالن رفتم لحظه آخر برگشتم و دیدم همون طور ایستاده و تحقیر شدن منو نگاه می کنه ناخودآگاه اشکم در اومد. تا به حال این طور تحقیر نشده بودم.
...........
بی انتهاترین جاده دنیا، جاده معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن آن است... آهای تو که آخر جاده ای سلام...