صفحه:   2
نمایش:   31 - 60
تعداد کل صفحه:   3
تعداد کل موضوع ها:   76


<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 3 

غرفه انتشارت علی
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 اردیبهشت 1391 - 10:48 ب.ظ

سلام به همه دوستان گلم

امروز که به ما خیلی خوش گذشت واقعا خوش گذشت و حسابی جاتونو خالی کردیم واییییی نمی دونید چقدر انرژی مثبت گرفتم اصلا خستگی راه و سنگینی کتابها خسته ام نکرد انگار نه انگار از کرج تا تهران و  بلعکس رانندگی کردم  از دیدن خانم نادریان عزیزو خانم سنگدویینی مهربون واقعا خوشحال شدم گندم و سپیده ومامان خوشگلش ومریم ماندگارو محیا  و پردیس وماهان  بچه های خوب غرفه نشر علی خیلی خیلی خوشحال شدم و احساس خیلی خوبی دارم که باهاتون آشنا شدم

وای اصلا نمی تونم احساسم رو بیان کنم

ولی از یک چیز خیلی دلخورم اینهمه راه رفتم اما نتونستم فرناز جون رو ببینم و از نبودن نیلو؛ زری و شریف عزیز و دیگر دوستانم که دیگه تک تک نام نمی برم ممکنه یکی رو از قلم بندازم هم خیلی دلگیرم امیدوارم روزی برسه که شما عزیزان رو هم از نزدیک ببینم

موفق و پیروز باشید دوستان گلم

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم ..........


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 اردیبهشت 1391 - 10:54 ب.ظ

سلام دوستان

من همین الان رسیدم خونه و اونقدر خسته ام که تقریبا دارم غش میکنم ولی در عین حال به قدری هیجان زده و شادم که طاقت ندارم برای نوشتن تا صبح صبر کنم.

امروز بهترین روزی بود که در عمرم تو نمایشگاه کتاب گذرونده بودم. چون امسال اونجا غیر از کتاب یه چیزی داشت که هیچوقت نداشت، دیدار دوستای خوب و مهربون و عزیزم. هنوز اونقدر گیجم که باورم نمیشه واقعا شما عزیزان رو دیدم و بغلتون کردم و از نزدیک باهاتون حرف زدم.

گندم نازنینم با همون قیافه ای که توصیف کرده بود فقط مقنعه اش کج نشده بود! مریم ماندگار نازنین، ماهان دوست داشتنی که غیر از شخصیت ماهش که احتمالا اسم پسرشو از اون گرفته موهاش اونقده خوشرنگ بود که آدم حظ میکرد! محیا تازه عروس ملوس خودمون که باز هم براش آرزوی خوشبختی در زندگی مشترک رو دارم، سپیده ملوسک عزیزم با مامان کتابخونش که یه همچین دختر خوبی تربیت کرده و واقعا جای تبریک داره، بهزاد خواجه وند گلم که واقعا مثل پسر نداشته ام دوستش دارم،شریف عزیزم که با برادرش اومد و وسط شلوغی بیشتر از دو کلمه نتونستم باهاش حرف بزنم و چون تو غرفه بودم حتی نتونستم بغلش کنم، هدای گلم که لطف کرد و وسط مشغلهء کاریش اومد دم غرفه و تونستم ببینمش ولی باز دو دقیه، همکارای خوبم افسانه جون، نگاه نازنین، نفیسهء دوست داشتنی که زحمت کشیده بود و این راه دور رو از گرگان اومده بود، و دل همه تون بسوزه خانم امیر جهادی که البته برنامه شون برای فردا سر جاشه و امروز فقط برای خرید اومده بودن و سری هم به ما زدن و سعادت دیدارشون رو پیدا کردم. با بقیهء همکاران اداری و فنی نشر هم که قبلا نمیشناختمشون آشنا شدم و اونها هم مثل بقیهء اهالی نشر علی مهربون و خوش برخورد و خلاصه ماه بودن. راستی مسئول کانون تبلیغاتی شیوا که این طرحهای خوشگل و خوشرنگ رو برامون میزنن رو دیدم و از آشناییشون خیلی خوشحال شدم. بذار ببینم کسی از قلم نیفتاده.... آهان، ادمین تالار رو هم دیدم! همونی که همه مون ازش حساب میبریم و هر لحظه منتظریم به دلیل تخلف بهمون تذکر بده! ولی بین خودمون بمونه، قیافه اش اصلا ترسناک نبود و خیلی دوست داشتنی به نظر میومد!!! البته فکر کنم تنها کسی که همزمان این همه آدم رو زیارت کرد من بودم چون امسال من خرید کتابایی که میخواستیم رو دربست واگذار کردم به دخترهام و خودم از اول تا آخر تو غرفهء نشر بودم و اونقدر تو غرفه موندم که ساعت کار نمایشگاه تموم شد و بیرونمون کردن!

ضمنا خیلی دلم سوخت که نتونستم سمانهء ماهدونه و پردیس نازنین رو ببینم. من دیر رسیدم و دیدار این دو تا عزیز رو از دست دادم.

باز هم کلی جای غایبین رو خالی کردم و امیدوارم ایشالا نمایشگاه سال بعد بتونم همه تونو ببینم. ضمنا غرفهء نشر علی شلوغترین جای نمایشگاه بود و هیچ لحظه ای جلوش خالی نمیشد. کلی از مردم سراغ رویای خام کتاب جدید خانم امیرجهادی رو میگرفتن و این اطلاع رسانی در عرض چند روز واقعا تعجب آور بود و محبوبیت ایشونو نشون میداد. بقیهء کتابا هم همین طور ردیف به ردیف خالی میشد و حتی بعضی از کتابا موجودیش در نمایشگاه تموم شده بود و هر کی میومد اقلا با سه چهار تا کتاب میرفت و کسانی هم بودن که ده دوازده تا کتاب میخریدن.

خلاصه امروز خیلی روز ماهی بود. بوس و بغل برای همهء عزیزان تالار. -0-


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
Ana
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 97
اعتبار: 96

2629 مرتبه در 456 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2332 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 اردیبهشت 1391 - 10:59 ب.ظ

سلام به همه دوستان عزیز

برای همتون خوشحالم که همدیگر رو دیدید و از این خوشی خوشحال شدید,امیدوارم همیشه خوش و خرم و خوشحال باشید(واج آرایی خ و ش ,شکلک چشمک)

به سمانه عزیزم هم دوباره به خاطر این ابتکار و خلاقیتش تبریک میگم.من اولین باری که اون متن رو خوندم,از زیبایی و سلیقه سمانه حیرت کردم و توی دلم بارها تحسینش کردم .امیدوارم همیشه موفق باشی سمانه جان

اما با کسب اجازه از سمانه گلم و اون ایده خیلی زیبا و قشنگش و دیدن اسم کتابهای جدید این نشر نمونه  این رو به متن زیبات اضافه میکنم,میدونم و مطمئنم که به زیبایی متن قشنگ تو عزیز نمیرسه اما حیفم اومد اسم این کتابها نباشه....

سهیلا گفت: بسامه  می شنوی؟ این روزها ,صدای پای عشق  به رویایی خام  تبدیل شده که در شنیدنش  تردید دارم .....

اما بسامه با آن قلب بلوری ,که همیشه امیدوار بود ,حتی به  شنیدن صدای پای عشق,اینگونه به او پاسخ داد که :نه سهیلا گر چه این شب تاریک است,دل قوی دار سحر نزدیک است.

چی شد....(نه خوبه نرفتم ادبیات بخونم)

بچه ها به محض تموم کردن هر کتابی بیاین و یه کوچولو ازش حرف بزنین(بابا خو دلمون آب شد....)


هیچ کس همراه نیست.....تنهای اول
عضو سایت موقعیت: ساری
تاریخ عضویت: 23 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 82
اعتبار: 22

978 مرتبه در 192 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 551 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 02:45 ق.ظ
سلام به دوستان خوبم به خصوص اونهایی که سعادت نداشتم ببینم همونطور که بقیه عرض کردن امروز فوق العاده بود حتی همین حالا هم نمی تونم احساسمو توصیف کنم و بی تعارف اصلا ناراحت نیستم مسیری طولانی رو برای یک نصف روز طی کردم البته باید دستهای مادرمو ببوسم که همراهیم کرد و با وجود خستکی و کمردرد تنهام نذاشت از ته دلم ازش ممنونم که امروز و این تجربه رو به من هدیه داد دیدن دوستانی که فقط ازشون نوشته دیده بودم و اشنایی با اسم هایی که خودم باورم نمیشد تک تک به یاد دارم دیدن افسانه خوبم که صمیمیت رفتارش هنوز هم لبخند به لبم میاره درست مثل همین لحظه که دارم می نویسم فرناز عزیزم که وقتی در اغوشم کشید موجی از ارامش و مهر رو به من منتقل کرد نکاه دوست داشتنی که هم اسمش خاص و زیباست هم خودش و بیانش و در اخر کارکنان مهربون و صمیمی نشرعلی و ارینا که با اون همه مشغله درتلاش بودند شرایط برای ما و دوستان خوب باشه یه تشکر مخصوص هم از خانم نوری دوست داشتنی به خاطر زحماتشون میکنم راستی در تایید حرف فرناز جون باید عرض کنم که ادمین تالار با اینکه از همه کارکنان جدی تر بود اما بسیار خوش برخورد و مهربون و دوست داشتنی بود ولی این دلیل نمیشه ازش حساب نبریم (خنده) از ادمین هم خیلی خیلی ممنونم فقط امیدوارم قولی که در مورد نود و هشتیا دادید یادتون نره راستی انای عزیزم خیلی دوست داشتم امروز ببینمت جات واقعا خالی بود امروز واسه من یه خاطره فراموش نشدنیه میدونم که واسه اونایی که حضور داشتن هم همینطوره اما خوبه که غایبین بدونن ما ازیادشون غافل نبودیم دوستون دارم تک تک لحظه هاتون رویایی
"حالم خوب است" هایم را ببخش! دروغ میگویم تا دلتنگی هایم را به رُخت نکشم... صمیم
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 09:25 ق.ظ

سلام دوستان

دیشب یه چیزی رو یادم رفت بگم. تجربهء دیروز که شامل چند ساعت دنبال جای پارک گشتن و بعد چند کیلومتر پیاده روی از جای پارک ماشین تا شبستان بود رو قبلا هم آزموده بودم و حتی تاولهای کف پا و کمر درد هم به نمایشگاه می ارزه فقط وقتی داشتم قول میدادم که هماهنگ میکنم و جمعه هم یه سر کوتاه میزنم به غرفه و سرپایی بقیهء دوستان رو میبینم، فکر یه چیزو نکرده بودم و اون اندازهء غرفه ست. همونطور که سپیده جونم گفت غرفه خیلی کوشولوئه و تقریبا بیشتر مساحتش رو تا ارتفاع  3 متر کتاب چیدن و اون ته در یک فضای فسقلی دو تا صندلی بچگونه به زور جا شده برای نویسندگان گرامی. در نتیجه با توجه به این که امروز قراره چند نفر از همکاران خوبم بیان غرفه، مطمئنم جا برای همه شون تنگه و اضافه شدن یکی دو نفر دیگه هم بی برنامه درست نیست. مخصوصا که دم غرفه هم به طور معمول در هر لحظه ای اقلا 50 نفر آدم هست و دیروز من و بچه ها گپ ها و بغلها و عکس گرفتنهامونو منتقل کردیم به جلوی غرفهء بغلی که بنده خدا نیم ساعت با صبوری ما رو تحمل کرد و دم نزد!

تازه به قول عاطفهء عزیزم به فرض هم که من امروز نباشم بالاخره سایر همکارا هستن و همه یکپارچه و یک خانواده ایم، پس زیاد فرقی نمیکنه.

روی ماه همه تونو از راه دور میبوسم عزیزانم.


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 16 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 2
اعتبار: 12

65 مرتبه در 6 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 5 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 11:16 ق.ظ

عزیزان مهربونم سلام به تک تک شماها دارم وهمینطور ممنون ومتشکرم که دیروز لطف کردید وازراه دور ونزدیک به نمایشگاه امدید منهم خیلی خوشحال شدم ولذت بردم که بین شما خوبان بودم هرچند که خیلی افسوس خوردم که به خاطر دیررسیدن روی ماه خیلی ازشماعزیزانی روکه تشریف اورده بودید ندیدم وفکرکنم همیشه این حسرت تودلم بمونه.

سپیده عزیزم واقعا دوست داشتم روی نازنین شماروببینم ،محیاخانم خیلی غبطه خوردم ندیدمتون،مریم جون نازنین که ازراه دور تشریف اورده بودید،گندم جون چه سعادتی روازدست دادم ،مریم خانم ماندگارنازنین واقعامشتاق به دیدارتون بودم،هدای گلم که امیدبه دیدارتون داشتم،پردیس خانم عزیزم ،ماهان جان نازنین،وهمه دوستانی که قدم رنجه فرموده بودیدتامن وهمکاران عزیزم رو ببینید واقعا به خاطرتاخیرزیادم منو ببخشیدبایدعرض کنم خودم خیلی غمگین شدم وهمیشه این حسرت دردلم میمونه.

دوستانی هم که دیروز سعادت دیدارشان راداشتم خیلی لذت بردم وتجربه شیرینی روبهم هدیه کردند که پیش ازاین هرگز نداشتم خانم نخعی نازنین واقعااز کنارشخصیت بزرگوار،مردمی ،صمیمی ومهربانی همچوشمابودن برایم ازبهترینهاست،خانم نادریان عزیزم احساسم ازدیدارتان رانمی توانم وصف کنم واقعا خانم برازنده وعزیزی هستیدکه همچنان دریاد وخاطرم ثبت شده اید خانم صمیمی خوبم که ازراه دورتشریف اورده بودید خیلی ازکناردخترخانم مهربون ونازی مثل شمابودن لذت بردم وباورکنیداصلا نمیتوانم احساس خوبم رااینجاشرح دهم فقط یک دنیاعشق تقدیم تک تک همه شما عزیزان چه انهاییکه روی قشنگ ومهربانشون رادیدم وچه انهاییکه سعادت دیدارشون رانداشتم.

خیلی دوستتون دارم وامیدوارم دربرنامه های بعدی همه شما عزیزان دلم را ازنزدیک ببینم هرچند که ندیده مهرتون تو قلبم ماندگاره وهرگزاسمهای قشنگتون فراموشم نمیشه.

دراخرازادمین عزیز وخانواده نوری دوست داشتنی وهمکاران محترمشون به خاطر اون یکی دوساعتی که فضا کوچکشون رو باما قسمت کردند بسیارممنونم وهمچنین ازدوست مهربانم فرناز خانم وهمچنین خانم نادریان گلم ونفیسه جان کمال تشکررا دارم ودیدار شون همیشه درخاطرم جاودانه.

همیشه غرق شادی ومهربونیهاتون باشید نگاه.

عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 11:41 ق.ظ

سلام ودرود به همه ی دوستان مهربون تالار

دیشب وقتی گزارش های قشنگتون رو از نمایشگاه می خوندم برای هزارمین بار افسوس خوردم که چرا نتونستم بیام ،وقتی سمانه و فرناز وگندم اسم بچه هایی رو که دیدن گفتن ،حسابی غصه دار شدم ولی یهو یک فرشته به کمکم اومدوپیامی برام رسید،شما ایمیل جدید دارین،اعتراف می کنم که هیچوقت به اندازه ی دیشب از دیدن ایمیل جدید خوش حال نشده بودم و وقتی اینباکسم رو باز کردم که..............

درسته که دیروز اونجا کنار شما نبودم  ولی دیشب بعد از دیدن روی ماه دوستان گلم برگشتم ودوباره پست هاتون رو خوندم واحساس کردم که در کنار شمام.

از این که به یادم بودید خیلی خیلی ممنونم .

قربون همه ی شما .نیلوفر


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 13 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 42
اعتبار: 33

1045 مرتبه در 177 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 541 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 01:24 ب.ظ

سلام به دوستان عزیزه دلم وای نمیدونین چقدر خوشحال شدم که دیدمتون وچقدر دلتنگ عزیزانی که نبودن شدم

من که اول رسیدم سپیده گلی رو دیدم با مامان نازش بعد هدا جونو بعد مریم ماندگار گلم که خیلی مهربونه بعد گندم عزیزه دل و با ماهان مهربون و دیدم دیگه کلی وایسادیم به حرف زدن بعدم مریم جون که چقدر ماه بود

بعدعکس انداختیم واسه نیلوفر عزیز که جاش خالیه خالی بود بعدش یدفعه دیدیم صمیم خانوم خوشگل اومد انقدر دختر ماهی بود که نگو و نپرس بعدش اگه گفتین کی

اومد خانوم نادریان عزیزم اومد ما شاالله عین یک دختر خانوم 18 ساله انقدر خوشگل و مهربون و ناز که هر چی بگم کم گفتم  دیگه جونم براتون بگه بعده چند دقیقه بعددیدیم یه خانوم نازو خوشگل با دو تا دختر ملوس اومدن

اگه گفتین کی بود ؟ بله خانوم نخعی عزیزه دلم چنان با عشق مارو بغل میکردن که آدم لذت میبرد انقدر خاکی و فروتن که آدم عشق میکرد

خلاصه عزیزان دل خیلی از دیدن همگی خوشحال شدم  خیلی


این نیز بگذرد
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 دی 1390

پیام های ارسالی: 107
اعتبار: 84

1949 مرتبه در 357 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1174 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 01:50 ب.ظ

سلام دوست های جون جونیم حالا دیگه احساس صمیمیتم به شما چندین و چند برابر شده دلمم زود زود براتون تنگ میشه دیشب بعد از برگشتن از نمایشگاه اونقدر خسته بودم که نفهمیدم چطور گذشت فقط تونستم یه تشکر کوچولو ازتون داشته باشم .

الان دوباره اومدم یک تشکر درست و حسابی اول از خانواده نوری ،پرسنل نشر علی و آدمین عزیز که خیلی به من لطف دارند و من اصلا ازشون نمیترسم (چه دل شیری دارم من ) داشته باشم .با اینکه قبلا دیده بودمشون ولی آشنایی دوباره باعث افتخارم بود کلی زحمت میکشیدند و تو اون فضای کوچیک غرفه شون به کارا سرو سامان میدادند .از اینکه من رو دعوت کردید ممنونم .با اون فضای کوچیک و مشکلات جا لطف شما بود که منو چند ساعتی تحمل کردید هر چند که منم اگه خجالت نمی کشیدم به کمکتون می اومدم و کنارتون می ایستادم و تو رسوندن کتابا به دست مردمی که بیصبرانه منتظر گرفتن کتاب درخواستیشون بودند کمکتون می کردم (فکر کنم یکی دوباری اینکارو کردم به اضافه چند خرابکاری ،سقوط ردیف کتابها )

بعد یک تشکردیگه از دوست جونام دارم اسمشونو تک تک نمی نویسم چون قبلا دوستان نوشتند خودشونم خوب می دونند هر چند شریف عزیزو چند نفر دیگه از دوستانو ندیدم به فرناز جون حسودیم میشه که بیشتر موندن و موفق به دیدار بقیه دوستان شدند .

امیدوارم دوباره چنین موقعیتی پیش بیاد و بتونم با شما عزیزان دیداری دوباره داشته باشم .دوستتون دارم خیلی خیلی زیاد .


هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست
عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 05:04 ب.ظ

سلام به همه دوستهای خوبم

دلم برای همتون تنگ شده .

دیشب تا صبح فقط شماها جلوی نظرم بودید . من شنبه و روزهای دیگه هم میرم اگه اومدنی شدید خبرم کنید .

نکته جالب دیروز این بود که لحظه به لحظه بهم اس ام اس میدادیم یا زنگ میزدیم تا همدیگرو پیدا کنیم . اما دلامون اونقدر بهم نزدیک بود که خیلی راحت همدیگرو شناختیم . من ماهان و سپیده رو خودم شناسایی کردم!!!!!!!!!! همسرم هم از دیروز کلی به من حسودی کرده بابت دوستای خوبم .

خانم صمیم گل ، افسانه خوشگل و مهربون و فرناز مهربون و عزیز دل همه انقدر مهربون و متواضع و خودمونی بودند که حسابی لذت بردیم

((پسرم هم که در سالن کودک و نوجوان به سوالهای مسابقه جواب داده بود و 15000 بن برنده شده بود . باعث شد که خوشحالی من بیشتر بیشه چون سوالاتی رو که پرسیده بودن اسم نویسنده و مترجم کتابهای هری پاتر بوده و خوب چون پسرم هم بلد بوده برنده شده . این هم هز مزایای دوست داشتن هری پاتر))

راستی من وقتی دوباره برگشتم پیش فرناز جون . اقای بهزاد خواجه وند رو هم دیدم ( گفتم چیزی از قلم نیفته!! )

 

 


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1391 - 11:36 ب.ظ

سلام دوستان

امروز کسی نرفته نمایشگاه؟! ما گزارش میخوایم یالاه! چه معنی داره میرین هیچگونه اطلاعی نمیدین که چی شد و چیکارها کردین و کی ها رو دیدین؟ در این لحظه لعیا و گندم تو تالارن. اگه نمایشگاه بودین لطفا سریع السیر نسبت به ارسال یک گزارش شاد و مفصل و خوشگل اقدام نمایید. ما منتظریم.


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت موقعیت: اتاوا
تاریخ عضویت: 4 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 3
اعتبار: 5

34 مرتبه در 8 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 17 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 12:00 ق.ظ

خوش به حالتون. خیلی خوش به حالتون.

همه ی پیاماتونو خوردم و غبطه خوردم. الان حاضرم هر چی دارم بدم که جای شماها باشم و بتونم برم نمایشگاه و کتاب بخرم.

باز هم میگم خوش به حالتون.


پشت دریا شهریست...
عضو سایت موقعیت: 23
تاریخ عضویت: 8 مهر 1390

پیام های ارسالی: 51
اعتبار: 67

1218 مرتبه در 223 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4577 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 07:43 ق.ظ

سلام خدمت دوستان عزیزم

کامنت های زیباتون رو خوندم و کلی لذت بردم و خودم رو در حال و هوای نمایشگاه دیدم و همون احساس ذوق زدگی رو پیدا کردم واقعا هیجان انگیز بوده گندم جان لطف کردن و عکس شما نازنینان رو برام فرستادن و نمیدونید چقدر خوشحال شدم هر چند که دوست داشتم یکا یک شما عزیزان دلم رو از نزدیک ببینم و حسابی در بغل بگیرمتون اما همین هم غنیمت و خیلی ممنون که به بیاد ما هم بودید ان شاا... که یه روز بشه و بتونم همه شما خوبان رو از نزدیک ببینم و از همین جا روی ماهتون رو میبوسم من هم به سهم خودم از ادمین جان و نشر خوب علی که این محیط دوستداشتنی رو برای ما بوجود اوردن بینهایت سپاسگزارم امیدوارم مثل همیشه موفق و پاینده باشند ارادتمند و دوستدار همگی شما مهربونا: بهاره


به پندار تو جهانم زیباست جامه ام دیباست دیده ام بیناست زبانم گویاست قفسم هم طلاست بر این ارزد که دلم تنهاست
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2136
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 10:31 ق.ظ

با عرض سلام خدمت نویسندگان گرامی و کاربران عزیز نشر علی

از کلیه نویسندگان محترم که قدم رنجه کردند و به غرفه تشریف آوردند و با حضورشان شوری وصف ناشدنی ایجاد کردند واقعا تشکر می کنیم و امیدواریم کوتاهی ما را  به دلیل کمبود امکانات در ایجاد فضایی مناسب،  به بزرگواری خود ببخشند.

از شما کاربران عزیز هم بسیار سپاسگزاریم که تشریف آوردید و این افتخار نصیب ما شد که شما رو از نزدیک زیارت کنیم و به خاطر داشتن چنین همراهانی واقعا به خود می بالیم.

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 24 آذر 1390

پیام های ارسالی: 10
اعتبار: 16

176 مرتبه در 43 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 69 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 12:55 ب.ظ

سلام عرض شد

خیلی ممنون که کسی ما رو قاطی آدم به حساب نیاورد! ناسلامتی من هم پنجشنبه رفته بودم نمایشگاه و هر چند که موفق نشدم هیچ کدوم از دوستان تالارو ببینم ولی فرناز و نگاه عزیزمو دیدم و خیلی ذوق زده شدم. اونا هم منو دیدن و خودمو معرفی کردم و با هم حرف زدیم حتی دخترمو کلی تحویل گرفتن ولی امروز هر چی تو پستهای نمایشگاه نگاه کردم دیدم کسی یادش نمونده من هم بودم. ( شکلک گریه)

لذا بدینوسیله به اطلاع میرساند که اینجانب مژگان فلاحی هم روز پنجشنبه در مقابل غرفه ی نشر علی حضور داشتم. تقاضا دارم نام مشارالیها را در فهرست حاضرین درج نمایید.

خیلی دوست داشتم همه تونو میدیدم بچه ها حیف شد دیر اومدم. ولی شما شیطونها نمیشد یک کلمه اینجا بنویسین چه ساعتی قراره برین؟

عضو سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 104
اعتبار: 111

3585 مرتبه در 503 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3807 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 05:43 ب.ظ

سلااااااااااااااااام دوست جونیای نازنین-0- خوبید!؟

این واسه همه دوست جونای گلم که دیدمشون و البته اونایی که سعادت نداشتم ببینمشون-----------0-----------0-----------0----------- (این یعنی خیلی بغل:)

پیرو دستور فرنازبانو-0- تشریف فرما شدم از برای ارائه گزارش:) امروز من و مامان ودوستان:) رفتیم نمایشگاه:) دوستان رفتن غرفه کودک و نوجوان و من و مامان جونم هم رفتیم سمت غرفه نشر خوب علی:) با گندم جون از قبل صحبت کردیم و قرار شد اگه رسیدیم همدیگه رو دم غرفه ببینیم:) که سعادتی دست داد و دوباره روی ماهش رو دیدم... عاااااااااااااشقتم گندمی-0-همسر نازنینش هم بود. بعدش دیگه گندم جون خیلی زود رفت چون خیلی وقت بود اومده بود:) هدا خانوم گل رو دیدم-0- دوباره و با هم چاق سلامتی کردیم و اونم زودی رفت:) بچه ام کار و زندگی داشت خب:)) بعدش دیگه من رفتم پیش خانم منجزی عزیزم-0- سلام کردم و خودمو معرفی کردم:) ایشونم منو شناختن بعدش دیگه بوس و بغل و این حرف ها:))) رمان تیه طلا رو برده بودم که برام توش یادگاری بنویسن و لطف کردن با خط خوشگلشون توی رمان واسم یه بیت از حضرت حافظ نوشتن-0- بی نهایت دوست داشتم صبر کنم تا معصومه جونم هم بیاد:( ولی دوستانی که رفته بودن غرفه کودک و نوجوان یه کودک باهاشون بود که اعصاب نداشت:))) انداخته بود رو دنده کولی بازیش:)) زودی اطلاع رسانی شد که آب دستتونه بذارید زمین بدویید پارکینگ:) خلاصه زودی با خانم منجزی خداحافظی کردم و رمان این روزها رو هم خریدم و دیگه از نمایشگاه اومدیم بیرون:( من دوست داشتم ببینمت معصومه خانم گل-0- کاش فرصت دوباره ای دست بده:))) خانم منجزی دقیقاً همون طوری بودن که شنیده بودم... مهربون, خنده رو و بسیار با شخصیت-0- و من چقدر خوشحالم به خاطر دیدنشون-0-

و این بود خاطره من:))) راستی امروز نسبت به پنج شنبه غرفه نشر علی خلوت تر بود:) ولی باز هم توی کل راهرو, شلوغ ترین غرفه بود:)))

پاینده باشید و مانا عزیزان دلم-0-


...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...
عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 07:18 ب.ظ

سلام به همه

من امروز ظهر نمایشگاه بودم . کلی چرخ زدم و وجب به وجب شبستان رو گز کردم . ساعت دو رفتم غرفه ی علی و خانم میان ابی عزیز رو ملاقات کردم . دوباره رفتم سالن کودک . بعد به هدی و سپیده جون زنگ زدم . ساعت 3.30 برگشتم علی و هدی جون هم اومده بود .که چشمم به جمال خانم منجزی عزیزم روشن شد . پریدم بغلش کردم و ماچ و بوسه!!!! بعد کتابهای شاه ماهی و پرنده ی بهشتی رو ((که از خونه برده بودم )) دادم ایشون امضا کردند . سپیده ی گلم هم با مامام خوشگل و مهربونش رسید . اما من دیگه باید میرفتم . چون حسابی خسته شده بودم .  وسط پله ها بودم که دوباره برگشتم و با ایشون چند عکس یادگاری گرفتم .

این گزارش امروز .... روزهای اینده رو هم حتما می نویسم . بوووووووووووووووووووس

راستی عاطفه جون با خواهر خوشگلش اومده بود .


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 24
اعتبار: 13

408 مرتبه در 95 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 102 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 07:20 ب.ظ

سلام بر همگی دوستانی که بنده فقط از طریق نوشته هایی که در این تالار هستش وخوندم میشناسمشون

من هم مثل اکثر دوستان قرار بود به اتفاق همسر و دخترم در روز پنجشنبه خدمت نویسندگان خوب و محبوبم برسیم که متاسفانه ماشین همسرم خراب شد و ما نصفه راه برگشتیم ومن کلی حرص خوردم وتو خماری ماندم در ضمن دخترم کوچولو وگرنه خودم می امدم امیدوارم در روز های باقیمانده نمایشگاه این توفیق نصیب بنده بشود   این هم یک خاطره کوچک  خیلی خیلی خوب و محترم هستید هم اعظای تالار وهم نویسندگان وهم نشر علی         مرسی

عضو سایت تاریخ عضویت: 20 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 6
اعتبار: 1

37 مرتبه در 7 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 240 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1391 - 09:41 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااام به دوستان گل...
من هم امروز رفتم نمایشگاه ولی به طور خیلی اتفاقی به خاطر همین پول هم خیلییییی نداشتم (از این شکلک خیلی ناراحتاااا) آره خلاصه رفتم و جلو غرفه هم که خب طبق معمول شلوغ بود منتظر شدم خانوم میان آبی عزیز هم اونجا بودن که چقدر هم خانوم خوب و باوقاری بودن بعدش هم که دو تا کتاب گرفتم و خدافظی کردم و رفتم....
ولی این حساب نبود حالا ایشالا سه شنبه ایناااا دوباره میرم با جیب پر پول که هر چی کتاب توو غرفه بود بخرم و با دست پر برگردم.....ولی خب از یه چی خیلییییی دلم سوخت اونم اینکه سعادت دیدن شما دوستان خوب و نویسنده های عزیز رو نداشتم....ایشالا سال دیگه از روز اول میرم دخیل میبندم تو نمایشگاه تا روی ماه همتون و ببینم....

حالا اگه سه شنبه اینا کسی میاد بگه  تا ایشالا همدیگر رو ببینیییییییییییم...


گوشهای خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه،آرزویی بکن...شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد....
عضو سایت موقعیت: بالاتر از مریخ
تاریخ عضویت: 7 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 3
اعتبار: 3

23 مرتبه در 5 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 17 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1391 - 06:22 ب.ظ

رفتم رفتی رفت

رفتیم رفتید رفتند

کجا؟

خب معلومه غرفه ی نشر علی در نمایشگاه

عالیتر از عالی بود

اونقدر کتاب خریدم که نمیدونم کدومو اول بخونم


هنر زیبا و ارزشمند است.
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1391 - 11:17 ب.ظ

مژگان فلاحی نوشت:
 

سلام عرض شد

خیلی ممنون که کسی ما رو قاطی آدم به حساب نیاورد! ناسلامتی من هم پنجشنبه رفته بودم نمایشگاه و هر چند که موفق نشدم هیچ کدوم از دوستان تالارو ببینم ولی فرناز و نگاه عزیزمو دیدم و خیلی ذوق زده شدم. اونا هم منو دیدن و خودمو معرفی کردم و با هم حرف زدیم حتی دخترمو کلی تحویل گرفتن ولی امروز هر چی تو پستهای نمایشگاه نگاه کردم دیدم کسی یادش نمونده من هم بودم. ( شکلک گریه)

لذا بدینوسیله به اطلاع میرساند که اینجانب مژگان فلاحی هم روز پنجشنبه در مقابل غرفه ی نشر علی حضور داشتم. تقاضا دارم نام مشارالیها را در فهرست حاضرین درج نمایید.

خیلی دوست داشتم همه تونو میدیدم بچه ها حیف شد دیر اومدم. ولی شما شیطونها نمیشد یک کلمه اینجا بنویسین چه ساعتی قراره برین؟


سلام
 

ببخشید که اسمتو از فهرست حاضرین جا انداختیم مژگان جون. بذار به حساب گیجی و کم حافظگی. بدینوسیله اعلام میکنم که از دیدار شما و دختر نازتون در غرفهء نشر علی بسیار مسرور شدم. اینو از طرف نگاه عزیز هم میگم چون اون هم یه دخترک ناز داره که تقریبا ماهی یه بار بهش مهلت میده بیاد تو اینترنت!

 


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 1 آبان 1390

پیام های ارسالی: 40
اعتبار: 59

1204 مرتبه در 184 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 889 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1391 - 11:26 ب.ظ

عرض ادب و احترام خدمت همه ی هم تالاری های عزیزو مخاطبینی که به عنوان مهمان به این تالار سر می زنند.

وظیفه ی خودم می دونستم که دروهله ی اول از مسئولین نشر علی ؛خانواده ی نوری و همینطور همکارن خوب و صمیمی شون تشکر ویژه داشته باشم که با وجود کثرت کاری که داشتند،با تواضع و خوش رویی تمام پذیرای ما بودند (یک دنیا سپاسگزارم )

و در وهله ی دوم هم ،یک عذر خواهی عمیق و صمیمانه از مخاطبنی داشته باشم که به قصد دیدار با ما به نمایشگاه اومده بودند و با جای خالی ما رو به رو شدند.متاسفانه با توجه به فشارهای جانبی که از جهت مسئولین  برگزاری نمایشگاه به مسئولین نشر علی جهت خلوت شدن جلوی غرفه وارد شده بود ما صلاح دیدم که زودتر غرفه رو خلوت کنیم. از جهتی هم با سر درد سنگینی که درست از صبح گریبان گیرم شده بود،حتی نتونستم همون اطراف غرفه جایی بمونم تا شرمنده ی دوستان گلم نباشم!به هر حال امیدوارم عرض پوزش و عذر خواهی منو به خاطر کوتاهی بپذیرید و در شرایط بهتر و مناسب تری بتونم تمام و کمال در خدمت شما عزیزان باشم.

مجداداً از  دوستان مهربون و گلی که درست ساعتی بعد از رفتن من به نمایشگاه رسیده بودند و نتونستم در خدمتشون باشم ،واقعا عذر تقصیر می خوام..

ارادتمند همه ی شما خوبان: عاطفه


از من تا خدا راهی نیست....فاصله ایست به درازای من تا من و در این هیاهوی غریب، من این من را نمی یابم!
عضو سایت تاریخ عضویت: 8 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 49
اعتبار: 61

1582 مرتبه در 293 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2325 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1391 - 11:42 ب.ظ

سلام به همه دوستان عزیزم

دوستان خوبم شرمنده ام که نتونستم تو این چند روز بیام و از روز پنج شنبه بنویسم. پنج شنبه برای من واقعا روز خیلی خوبی بود چرا که سعادت پیدا کردم دوستان خیلی خوب و نازنینی رو درنمایشگاه ببینم . اول ازهمه سپیده نازنین که وقتی من داشتم از فروشنده نشر علی می پرسیدم که : کسی از بچه های تالار نیومده؟ یکدفعه یه خانوم خوب و نازنین گفت : سپیده جان انگا با تو کار دارند. و من فهمیدم این خانوم خوب مامان سپیده نازنین هستن بعد هم با سپیده جان آشنا شدم و بعد با محیا نازنین و هدای خوبم آشنا شدم

گندم عزیز و سمیه خوب رو در کنارهم دیدم و خیلی از دیدنشون خوشحال شدم . سمانه خانم نازنین رو هم دیدم و خیلی خوشحال شدم که تونستم اینهمه دوست خوب ودوست داشتنی رو ازنزدیک ببینم و بیشتر باهاشون اشنا بشم

ازنویسنده های گل و نازنین درروزپنجشنبه من افتخار داشتم که در خدمت خانم صمیم عزیز و خانم نادریان دوس داشتنی و خانم فرناز نخعی نازنین باشم و متاسفانه افتخار آشنایی با خانم عدل پرور عزیز رو ازدست دادم، نگاه جان خیلی دوست داشتم ببینمت

و اما روزشنبه

چون قرار بود با مامانم بریم توافق کردیم اول بریم غرفه نشر علی تا من رمان "این روزها" رو بخرم بعد نمایشگاه رو بچرخیم. متاسفانه از دوستان خوبم کسی رو پیدا نکردم اما به محض رسیدن دیدم توی غرفه یه خانم خیلی خوب و نازنین نشسته فوری حدسم به یقین تبدیل شد و من تونستم خانم منجزی دوست داشتنی رو ازنزدیک ببینم و بعد هم خانم بهارلویی  نازنینم که از دیدنشون خیلی خوشحال شدم 

خلاصه دوستان نمایشگاه امسال خیلی خوب و پر بار بود و جای تمامی شما عزیزان که نتونسته بودید بیایید حسابی خالی بود از جمله بهاره عزیزم، زری گلم، نیلوفر خوبم و.......

در پایان ازنشر خوب علی ممنونم که این امکان رو فراهم کرد تا بتونیم ازنزدیک نویسنده های محبوب و دوستان دوست داشتنی رو ازنزدیک ببینیم.

 

فقط گوشه چشمی از نگاه خداوند برای خوشبختی کافیست، تو را به تمام نگاهش می سپارم

ماندگار باشید. 


بی انتهاترین جاده دنیا، جاده معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن آن است... آهای تو که آخر جاده ای سلام...
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 اردیبهشت 1391 - 03:34 ب.ظ

سلام به همه هم تالاریای خوشگل موشگل

باباخیلی نامردین همتون چندباررفتین نمایشگاه همدیگرودیدین بعدشم میاین تعریف میکنید خوب نمیگید آدم دلش آب میشه !!!!!!!!!!!!!!!باباانصاف داشته باشید! من دیگه حنام رنگ نداره مامی روهرچی التماس میکنم میگه اونروز این بچه ات دیواراروجویده!!!!!!!!!!دیگه نگهش نمیداره من بازم بیام(شکلک گریه شدید)

دلم براهمتون تنگ شده حتی براغرفه کوچولوی پرازکتابومشتری علی هم تنگ شده

ای روزگارخوششششششششششششششششششش به حالتون که بازم رفتید


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 12 دی 1390

پیام های ارسالی: 7
اعتبار: 10

80 مرتبه در 16 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 57 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 اردیبهشت 1391 - 06:16 ب.ظ

سلام سلام صد تا سلام

خوش به حال همه شما که رفتین نمایشگاه و بقیه رو دیدین و گشت زدین و خندیدین و خوش گذروندین. ما بیچاره ها در تبعید به سر می بریم و ممنوع النمایشگاهیم!(شکلک گریه)

مرگ بر امتحان معرفی و بعد هم امتحان نهایی! البته مامان خوبمون یه روز صبح که ما مدرسه بودیم رفت نمایشگاه و همه ی کتابای نشر علی رو برامون خرید و قول داده سهیلا و رویای خام هم پنجشنبه بیاد برامون بخره ولی عوضش ازمون قول گرفته تا آخر خرداد دست به کتابا نزنیم. خب ما هم قول دادیم هر چند که دلمون داره واسه رمان خوندن غش و ضعف میره. البته گاهی آخر شب گریز میزنیم و کتابای خوشگلو ورق میزنیم و طرح جلدهای قشنگشو تماشا میکنیم.

این بود انشای ما در مورد نمایشگاه. دعا کنین امتحانا رو خوب بدیم وگرنه ممکنه تا آخر عمر ممنوع الکتاب بشیم.


دوقلو های همیشه در کنار هم، سارا و سمیرا!
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 24
اعتبار: 20

465 مرتبه در 78 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1952 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 اردیبهشت 1391 - 08:04 ب.ظ

سلام خوشبحال همتون که رفتین نمایشگاه

واقعا خوشبحالتون من کلی حسودیم شد (شکلک گریه ) :((((((((((((((((((((((

ای خدا جونم چرا امسال برنامه من همش به هم می خوره نمی تونم برم نمایشگاه

به خدا وقتی نوشته هاتون رو خوندم کلی ناناحت شدم و گریه کردم که نتونستم بیام ازنزدیک ببینمتون

امیدوارم این چند رو ز باقی مونده یه فرجی بشه

ای خدا جونم :(((((((((((((((((


برای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید. دیل کارنگی
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 10
اعتبار: 12

129 مرتبه در 30 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 53 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 19 اردیبهشت 1391 - 09:13 ب.ظ

بالاخره امروز رفتم نمایشگاه! آخ جون!

دم غرفه طبق معمول دو پشته آدم بود ولی من چون با کمک و راهنمایی سپیده جون کتابامو از قبل انتخاب کرده بودم زیاد معطل نشدم. رویای خام و بسامه رو خریدم و سریع پریدم بیرون! حالا اونقدر مشتاقم که نمیدونم کدومو اول بخونم.

از سپیده عزیزم هزار تا ممنونم که در انتخاب کتاب کمکم کرد چون فقط واسه دو تا کتاب بودجه داشتم و سردرگم مونده بودم.

همچی که بخونم میام اطلاعات میدم!


خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 122
اعتبار: 47

1686 مرتبه در 372 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4875 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 20 اردیبهشت 1391 - 06:09 ب.ظ

منم روز یکشنبه رفتم نمایشگاه ولی متاسفانه به جز مسولین غرفه کسی اونجا نبود من هم دوتا کتاب خریدم وکمی وایستادم  ونوشته سمانه جون هم که بنر شده بود رو دیدم   راستی یه گروه از نویسندههای دیگه مثل خانم حمزه لو وشیردل وهمراهان هماومدن دم غرفه وچاق سلامتی کردن ورفتن وبه نظرم این از معروفییت نشر علیه   در ضمن شبستان رو دو سه بار بالا وبایین رفتم ولی کتاب  تیه طلا  ومسافر کوچه های عاشقی رو بیدا نکردم  اگه میتونید راهنماییم کنید  مرسی


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 13
اعتبار: 16

262 مرتبه در 42 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 261 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 20 اردیبهشت 1391 - 10:07 ب.ظ

باسلام خیلی خوشحالم که بعداز چند روزی امدم پیش شمادوستهای مهربونم.

بالاخره امروز خودم رو. رسوندم به نمایشگاه وازخرید اینهمه عنوان جدید واقعا ذوق زده شده بودم الان هم نمی دونم ازکدوم شروع کنم به خوندن ولی همین عنوانهای جدید بااسمهای بزرگ که روی میزم نشسته کلی بهم انرژی میده واقعا ازنشرخوبمون ممنونم.

خب زودتر همشون رو می خونم ونظرم رو میزارم .

خیلی دوستتون دارم دوست جونهای خودم.


زندگی زیباست ای زیباپسند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 21 دی 1390

پیام های ارسالی: 10
اعتبار: 34

199 مرتبه در 43 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 71 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 اردیبهشت 1391 - 11:09 ق.ظ

من دارم باز میرم نمایشگاه و قراره چند تا از دوست جونایی که تا حالا ندیدم رو ببینم. اونقدر هیجان زده ام که حد نداره و همش دعا میکنم همه شون بیان. هنوز باورم نمیشه این آدما قابل رویت هستن! وقتی برگشتم میام مشروح گزارش دیدارو مینویسم.

راستی زری جون و آنای عزیز اگه خبر میدادین خب ما هم دیروز میومدیم که از فیض دیدار شما هم محروم نمونیم. واقعا خیلی خوشحال میشدم ببینمتون.


از گذشته پند بگیر و برای آینده تلاش کن اما در امروز زندگی کن و از آن لذت ببر.

<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 3 


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*