تمنا
شایدیکی ازاسمای قشنگ وپرمعناباشه که توی این همه رمان که خوندم خیلی دوسش داشتم
روابط پدرودختربیش ازحدصمیمانه وراستش یکم غیرقابل باوربودبرام
نیمه اول داستان تادلتون بخوادعصبی شدم ازدست بی عرضگیه تمنا ازدست شل بودنش اصن گیریم که بهرام همه جوره مخشومسلط میشده روش خب بچه توکه انقد بابابات راحت بودی چرابهش نگفتی !وکلی حرص دیگه که اصن مخم دردگرفته بود
بعدشم اخه بهراده خل ادم یکیودوس داره بعدمیدونه طرف هم دوسش داره به این راحتی میزاره این بلاهاسرش بیاد؟؟تازه اونم وقتیکه میتونه کمکش کنه !نه والله اخه ؟
اما نیمه دوم داستان ینی ازوقتی تمنا رفت توخونه زندایی برام جذاب شد کشمکشا لجبازیا جروبحثا و...کلادوسش داشتم یه جورایی انگاری تلافیه اول داستانوکرد
دیشب تاصب یه سره خوندمش دقیقا از12شب تا7صب که تموم شد نذاشتمش زمین میخوام بگم کشش داستان انقدری هس که نشه گذاشت زمین وکلا بااینکه همخونگیه اما بازم ارزش خوندن داره وخسته کننده نیست
درست متر کن !
آدم ها هم قد خودشان اند
نه هم قد تصورات تو
**********
...... یه روزی
...... یه جایی
...... به هردلیلی
اگرازته دل قلبت خندید
برای من هم تعریف کن