درود به همخونه های گلم
قبل از این که چیزی در مورد خود کتاب بگم،می خوام متنی رو که خانم میان آبی عزیز تو قسمت تقدیم نامه اش نوشته رو بنویسم ،من که بارها و بارها خوندمش و خیلی دوسش داشتم.
تقدیم به آرام جانم
گاهی شب می گسترد بر بام های کوچک ما و خاموش می گذرد بی ستاره ای
گاهی پاییز دل اندوهگینش را می سپارد و پاورچین پاورچین می گذرد بی عبور کلاغی
گاهی هم تو می آیی می نشینی بر نیمکتی و می گذری بی کلامی
و اما خود کتاب:
قلب بلوری از اون دست رمان هایی که قهرمانانش رو بارها وبارها دیدیم ولی بهشون توجهی نکردیم و از کنارشون گذشتیم!نمی دونم دلیلش چیه یا مقصر این کوتاهی کیه؟ اگه میدونستمم نه این جا جای مطرح کردنش بود و نه وقتش ! اما می دونم که با خوندن این اثر با نمونه ای از این قهرمان ها آشنا می شیم که خیلی شریفن و خیلی به دل میشینن و به همون اندازه ای که سوگل تحت تاثیر اون (حامد)قرار گرفت ما هم از شخصیت اون متاثر خواهیم شد.
قلب بلوری یه قصه ی ساده و روونه،یه روایت زیبا از آدمهای زیبا و فرشته گون .....آدمایی مثل حامد ،عمه، جاوید وحتی سوگل.
ممکنه شما هم مثل من با فهمیدنه موضوعش یا خوندن چند صفحه ی اولش،با خودتون بگین:" ای وای باز یه رمان تکراری!!" ولی یه کم که پیش برید متوجه می شید ،علیرغم مشابهت موضوع کلیش با چند کتابه دیگه،ولی قصه ای متفاوت داره که با تموم سادگیش کلی حرف توشه.
به امید این که همه ی ما قلبی بلوری داشته باشیم.
قربون شما .نیلوفر
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم