سلام...
احتمالا خیلی دیره ولی من دیشب تازه برای اولین بار این کتابو خوندم....
چقدر از دستم رفته بود!.....(فکرکنم جمله ام غلطه!)
نمیدونم بگم بعد از چه مدته زیادی یه کتاب تونست روم تاثیر بذاره و برام مهم باشن شخصیت هاش و قصه شون....
خیـــــــــــــــــــــــلی قشنگ بود!خیلی!....من خیلی دوستش داشتم...
و...در کلِ کتابایی که تو عمرم خوندم از معدود کتابایی بود که واقعا غمگینم کرد....این خوب بود!....که ناراحت نشم...غمگین شم و عاشقه یه کتاب...حرص نخورم...بی اهمیت نشم...استرس بگیرم ولی اعصابم خورد نشه... اینکه همه ی قصه رو قبول کنم...اینکه لذت ببرم از خوندنش نه اینکه فقط بخونم که تموم شه و ببینم چی میشه آخرش....اینکه آخرش نگم مسخره...به جاش دلم مچاله شه و حتی گریه کنم!...اتفاقی که فقط چندبار افتاده...اینکه همه ی لحظه های کتابو حس کنم و.....خیلی همه چیز خوب بود....واسه من که اینطوری بود....
اینکه عزیزان گفتن جلد دوم...با سپیده موافقم...اصلا به هیچ وجه دلم جلد دوم نمیخواد...البته از چاپ کتاب تاحالا که جلد دومی نیومده....
اووووم...رمانم رمانای قدیم...مثل تمامه چیزایِ دیگه ی زندگی........
به امیده خوندنِ کتابای خوب...خیلی خوب....
ببخشید خیلی حرف زدم...آخه خیلی دوستش داشتم...
ممنونم از خانوم آرامشِ عزیز...موفق باشین...
ای جان غم گرفته...بگو دور از آن نگاه، در چشمه کدام تبسم بشویمت......