ملکه جنوب
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2193
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 4 خرداد 1391 - 06:07 ب.ظ
ملکه جنوب

گندم
تاریخ ارسال: 4 آذر 1390 - 6:00 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 142
اعتبار: 182

755 مرتبه در 144 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1356 مرتبه تشکر کرده است.

حتما بخونیدش واقعا زیباست


از غوغای زندگی تا سکوت مرگ ، خرابتم خدا جون
بالای صفحه

 

nilofar
تاریخ ارسال: 14 آذر 1390 - 2:22 AM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 162
اعتبار: 122

968 مرتبه در 177 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1062 مرتبه تشکر کرده است.

من  خوندمش خیلی خوشم اومد خدا رو شکر بعد از مدتها موضوعی جدید داشت


از دلتنگی هام بادبادکی خواهم ساخت و اون رو در هوای بی خیالی پرواز خواهم داد
بالای صفحه

 

bahar58
تاریخ ارسال: 25 دی 1390 - 10:57 PM
عضو سایت
موقعیت: لس آنجلس
تاریخ عضویت: 23 دی 1390

پیام های ارسالی: 16
اعتبار: 7

58 مرتبه در 17 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 36 مرتبه تشکر کرده است.

داستان قشنگ و تازه ای داشت ولی اشکالاتش طوری بود که یه خورده زد تو ذوقم. یعنی وقتی دیدم خرمشهر کنار دریاست... راستش خیلی برام ثقیل بود!

بالای صفحه

 

نیکی
تاریخ ارسال: 5 بهمن 1390 - 7:33 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 5 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 7
اعتبار: 4

30 مرتبه در 7 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 24 مرتبه تشکر کرده است.

قبول دارم اشکالاتی داشت ولی زیبا بد و صحنه های جنگش در یاد میموند.


محبت زیباترین آفریدهء پروردگار است.
بالای صفحه

 

راسپینا
تاریخ ارسال: 17 بهمن 1390 - 11:23 AM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 2 مهر 1390

پیام های ارسالی: 96
اعتبار: 88

647 مرتبه در 109 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1236 مرتبه تشکر کرده است.

رمان قشنگی بود و داستان قشنگی هم داشت!!! من دوستش داشتم...

اما... هر طوری که نگاه می کنم نمی تونم از قضیه ساحل خلیج فارس بگذرم...

خصوصاً‌ که خانم اکبری عزیز هم توضیح قانع کننده ای ندادن!!! به نظرم بهتر بود بگن نمی دونستن این موضوع رو!!!

به هر حال که من دوستش دارم! علارغم این که اشکالات بزرگ زیادی داشت!!!


پاینده باشید دوستان کتاب خوان! سپیده!!!
بالای صفحه

 

طیبه فرشی
تاریخ ارسال: 17 بهمن 1390 - 11:48 AM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 20 آذر 1390

پیام های ارسالی: 70
اعتبار: 38

363 مرتبه در 82 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 259 مرتبه تشکر کرده است.

سلام کتاب خوبی بود ومن هم خوشم امد مخصوصا از علی موسوی که در همه جا یک رزمنده بود


زندگی سیبی است که باید گاز زد با پوست
بالای صفحه

 

مریم ماندگار
تاریخ ارسال: 17 بهمن 1390 - 5:27 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 8 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 68
اعتبار: 24

513 مرتبه در 76 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 630 مرتبه تشکر کرده است.

سلام دوستان

رمانی زیبا و تامل برانگیز، واقعیتی از حوادث تلخ جنگ،  

رمانی بسیار خواندنی که توی اون می تونی دوست داشتن، حقارت،نفرت، عشق، شاید بی کسی و نداشتن کسی غیر ازخدا  را با بند بند وجودت حس کنی. در آخر "علی موسوی"  دوست داشتنی که به معنای کلمه انسان بود انسانی که ...  

موضوع بسیار نوین و جذاب بود .

امیدوارم ارخواندن این رمان لذت ببرید .


باز باران بارید، خیس شد خاطره ها... مرحبا بر دل ابری هوا... هرکجا هستی باش، آسمانت آبی و دلت از غصه دنیا خالی...
بالای صفحه

 

گندم
تاریخ ارسال: 20 بهمن 1390 - 4:28 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 142
اعتبار: 182

755 مرتبه در 144 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1356 مرتبه تشکر کرده است.

دوباره سلام

داستانش بکر بود بخصوص برای من و کسانی که خاطرات تلخ جنگ رو به یاد دارن

رامش ها و علی موسوی های زیادی بودند و هستند که کسی دردشون رو نفهمیده .....

مهم نیست که خرمشهر کنار دریا هست یا نه . بعضی وقتها میشه تخیل رو قاطی واقعیت کرد . مهم اینه که اکثرمون رامش رو با قلبمون حس کردیم و با تمام دردها و رنجهاش ، رنج بردیم

 

دست نویسنده ی عزیز رو به خاطر این رمان زیبا می بوسم


از غوغای زندگی تا سکوت مرگ ، خرابتم خدا جون
بالای صفحه

 

Ana
تاریخ ارسال: 18 بهمن 1390 - 1:10 AM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 22 دی 1390

پیام های ارسالی: 96
اعتبار: -6

684 مرتبه در 122 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 727 مرتبه تشکر کرده است.

سلام

کتاب کتاب خوبی بود,به خصوص برای ما که جنگ و ندیدیم و اطلاعات ما همین چیزاییه که تلویزیون نشون میده و تو داستانا نوشته میشه,اما علاوه بر نشون دادن رشادت زن ها و مردها در این کتاب به موضوعی اشاره شده  که برای شخصیت اصلی داستان پیش میاد که  این موضوعیه که کمتر به اون پرداخته شده و شاید برای خیلی ها در اون زمان پیش اومده باشه.موضوع جدید و نویی بود. به ر.اکبری برای این کتاب زیبا تبریک میگم.


در دل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح،وچنان بی تابم،که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه،دورها آواییست،که مرا میخواند.
بالای صفحه

 

گندم
تاریخ ارسال: 18 بهمن 1390 - 4:25 AM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 142
اعتبار: 182

755 مرتبه در 144 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1356 مرتبه تشکر کرده است.

anaعزیزم

همون بهتر که جنگ رو ندیدی و انشاءاله که هیچ وقت نبینی . تمام چیزهایی که در تلویزیون میبینی و یا می شنوی اصلا نمی تونه این حقیقت تلخ  رو به شما بشناسونه

ولی احساست خیلی به دلم نشست .


از غوغای زندگی تا سکوت مرگ ، خرابتم خدا جون
بالای صفحه

 

هدا
تاریخ ارسال: 27 فروردین 1391 - 8:50 PM
عضو سایت
تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 62
اعتبار: 27

369 مرتبه در 63 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 343 مرتبه تشکر کرده است.

کتاب بی نظیری به ویژه اینکه تا حدودی درباره هشت سال دفاع مقدس گفته

من جنگ و تا حدودی یادم هست ولی مشکلات و تلخی ها و بعضی از شیرینی های آن را با پوست و گوشت و خونم لمس کردم و هنوز هم برام ادامه داره و امیدوارم برای هیچکدوم از دوستانم این اتفاقات رخ نده

امثال علی موسوی برای من همیشه عزیز هستن

ممنون از خانم اکبری برای این کتاب بسیار زیباشون

عضو سایت موقعیت: 23
تاریخ عضویت: 8 مهر 1390

پیام های ارسالی: 51
اعتبار: 67

1218 مرتبه در 223 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4577 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 26 خرداد 1391 - 01:42 ق.ظ

با سلام خدمت دوستان

منم چند روزه که ملکه جنوب رو خوندم و خیلی خوشم اومد البته نکته ای که دوستان گفتن رو قبول دارم اما در کل به موردی در جنگ پرداخته بود که شاید تا بحال صحبتی در مورد اون نشده باشه و موضوعی جدید داشت و در کنار یه داستان عاشقانه خیلی خوب به جنگ و تبعات اون و اسیبهایی که زده پرداخته بود و در کل فکر کنم از خوندن این کتاب لذت ببرید


به پندار تو جهانم زیباست جامه ام دیباست دیده ام بیناست زبانم گویاست قفسم هم طلاست بر این ارزد که دلم تنهاست
عضو سایت تاریخ عضویت: 23 تیر 1391

پیام های ارسالی: 14
اعتبار: -11

66 مرتبه در 25 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 8 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 13 مرداد 1391 - 02:26 ق.ظ

با سلام

کتاب با موضوعی متفاوت  بسیار دلنشین بود واقعا آدم رو می برد به اون روزها ما که ندیدم اما حس کردیم ممنون از خانم اکبری که این موضوع رو نوشتن با قلم توانا  و شیرینشون هم لطیف هم خشن و هم عاشقانه و دردناک با یه پایان عالی دستتتون درد نکنه خانم اکبری خدا قوت

عضو سایت تاریخ عضویت: 26 دی 1390

پیام های ارسالی: 107
اعتبار: 84

1949 مرتبه در 357 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1174 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 آبان 1391 - 04:37 ب.ظ

گذشته  از مسئله دریا و اسکله خرمشهرو مسافت ها که ممکنه از این اتفاقات پیش بیاد یا بادلیل یا بی دلیل داستان اونقدر عالی بود که بشه راحت از این مسئله گذشت و من راحت گذشتم .

به نظرم شخصیت پردازی خیلی خوب بود با رامش گذر روزها رو حس کردم از نوجوونی به سوی جوونی حرکت کردم دختری که در عرض چند روز و بر اثرجنگ از یه دختر تنبل سربه هوا پوست انداخت و به یه زن مستقل تنها و زخم خورده تبدیل شد گاهی تحسینش کردم گاهی براش اشک ریختم .

مدام با فرشته خندیدم و  دوستیشو تحسین کردم

احساسات آرمین و عاشقانه هاشو ستایش کردم

علی موسوی که جای خود داره .

فضا سازی هم جالب بود کوچه پس کوچه های خرمشهر ،لهجه زیبای جنوبی هم برام ملموس بود. با اینکه سالها از روزهای جنگ گذشته  خانم اکبری خیلی خوب اون روزها رو یاد آو ری کردند .

فقط ندیدن پدر و مادر یکمی برام جای سوال داشت که اونم خیلی از واقعیت به دور نبود میشد دلایل نویسنده رو قبول کرد .(در ذهن میگنجید )

 با خوندن تک تک صفحات متوجه زحماتی که  خانم اکبری برای نوشتن این کتاب کشیدند شدم .

به خانم اکبری عزیزم خسته نباشید میگم .


هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست
عضو سایت تاریخ عضویت: 22 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 121
اعتبار: 87

1826 مرتبه در 367 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2462 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 آبان 1391 - 11:01 ب.ظ

من این کتاب رو خیلی دوست دارم واقعا لحظه به لحظه با رامش بودم خندیدم گریه کردم عاشق شدم درد کشیدم و صدام تو گلوم بریده شد وفریاد زدم وتنهایی کشیدم من رامش رو با گوشت و پوست و استخوانم حس کردم شاید تنها شخصییتی بود که من انقدر ملموس باهاش رابطه برقرار کردم

خانم اکبری عزیز این توانایی قلم شما رو نشون میده که من خواننده رو لحظه به لحظه با خودش همراه میکنه وممنون از قلم تواناتون

پیروز باشید


کتاب زندگی چاپ دوم ندارد,پس عاشقانه زندگی کن
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2193
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 9 شهریور 1392 - 11:07 ب.ظ

مجموعه قوانین تالار نقد کتاب

1: در این بخش کاربران فقط در مورد کتاب مورد نظر به بررسی می پردازند. و از مقایسه کتاب ها و نویسنده باید خودداری کنند .

2: با هر گونه توهین به نویسنده و نشر در این بخش بر خورد خواهد شد .

3: کاربران به بررسی و نقد کتاب بپردازند علاوه بر نکات منفی نکات مثبت را هم مطرح کنند

4: از توهین به نظرات یکدیگر جداً خودداری کنید .

5 : مطالبی که به تعریف داستان می پردازند حذف خواهد شد .

6: از برخورد سلیقه ای جدا خودداری کنید.

7: نقد مغرضانه در مورد کتاب ها در این بخش تایید نخواهد شد

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 22 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 141
اعتبار: 20

1427 مرتبه در 307 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2091 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 6 مهر 1392 - 04:57 ب.ظ

سلام خدمت خانم اکبری عزیز

ملکه ی جنوب عااااااااااااااالی بود ، از معدود کتابایی که خوندم و اشک ریختم گریه

واقعا متاسفم از اون چه که بر مردم خصوصا جنوبیهای عزیز گذشت .

انقدر خوشم اومد که جزو کتابایی شد که دوست دارم داشته باشمش چون این کتاب رو امانت از عزیزی گرفتم ، البته اینم بگم که واقعا 250 صفحه اول که کمم نیست  حرصم رو در آورده بود و به معنای واقعی داشت حوصلمو سر میاورد آخه همش دل و قلوه دادن و تعریف از لب خوشگل و ... بود ولی بعد واقعا یهو ورق برگشت و خوندنش برام معنا پیدا کرد .

مورد بعدی که منم باش مشکل داشتم قرار گرفتن منطقه زندگی رامش بود ، اگه این نکته هم رعایت شده بود دیگه واقعا محشر میشد .

ولی در کل خوب بود و خسته نباشید .

 

عضو سایت تاریخ عضویت: 5 مرداد 1391

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

441 مرتبه در 111 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 375 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 27 مهر 1392 - 04:54 ب.ظ

سلام به خانم اکبری عزیزم

رمان ملکه جنوب رمان زیبای که نگاهی نو به مسئله جنگ داره انسانهایی که جان مال خانوادشون فدای جنگ میکنند اما همین انسانها

در انتهای رمان مورد سرزنش فردی قرار می گیرند که خودش  جزئی از جنگ بوده آقای موسوی با سرزنش خانواده رامش سعی داره به اونها نکته مهمی رو یاد

آوری کنه می خواد بهشون بفهمون که جهادی که رامش داشت ارزشش بیشتر از جهاد اونهاست و اونها با کوتاهی کردن در مورد دخترشون زندگی فرزندشون به بازی گرفتند.

داستان دارای کشش زیادی من عاشق شخصیت آقای موسوی بودم .از خانم اکبری به خاطر قلم زیبا و رمانهای قشنگشون سپاس گزارم.


به یادت کوچه های خاطره را طی می کنم چه زیباست خاطره ها که چون سیلابی بی امان قلبم را زیر ورو می کند
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 آبان 1392

پیام های ارسالی: 37
اعتبار: 0

50 مرتبه در 36 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 آذر 1392 - 11:41 ب.ظ

کتاب خوبی بود مخصوصا شخصیت علی موسوی که واقعا ناجی رامش بود


من شبح مردی بدبختم که شما او را در سیاهچال قلعه دیف دفن کردید خداوند به این شبح برآمده از گور،ماسک کنت دومونت کریستو زد او را از الماس و طلا پوشاند تا شما او را فقط امروز بشناسید "من ادموند دانتس هستم"



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*