مریم جونی سلام خوبی عزیزم
امروز عصری مامانم صدام کرد و گفت هدا از کتابخونه ای که برای خودت درست کردی یک کتاب بده من بخونم
گفتم چه کتابی باشه با چه موضوعی
گفت یک چیز درست و حسابی
گفتم باشه مادر جان
منم اولین کتابی که به چشمم اومد کتاب "سایه ای در غبار" بود
این کتاب زیبای شما رو دادم بخونه عصری ازش پرسیدم مادر جان تا اینجای کتاب چطور بود
گفت بد نبود بذار بخونم بعد بهت میگم
حالا منتظر نظر مامان جانم هستم ولی خوشحالم که بعد از یک مدت طولانی کتاب زیبای شما رو دادم بخونه
البته من کلا نقش شعبه دوم کتابخونه ملی رو تو دوست و فامیل ایفا می کنم
یک روز در میون خاله ام میاد کتاب می گیره
اون هفته دختر عموهام اومدن 10 تا کتاب گرفتن البته نظرات اون ها هم برام مهمه
از شون میپرسم درمورد کتابی که خوندن
ببخشید خیلی حرف زدم
مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد