خنجر
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2193
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 مرداد 1391 - 11:12 ق.ظ

اثری از افسانه دهباشی

عضو سایت موقعیت: لس آنجلس
تاریخ عضویت: 23 دی 1390

پیام های ارسالی: 9
اعتبار: 32

136 مرتبه در 36 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 50 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 مرداد 1391 - 06:44 ب.ظ

میخوام خواهش کنم دوستانی که کتابو خوندن قسمتیشو اینجا بزارن تا ما هم بتونیم دورادور از اون نثر عالی و بی عیب و نقص کتاب که تعریفشو میکنین بهره ای ببریم و تا کتاب به دستمون میرسه طاقتمون تموم نشه.

mzm
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 74
اعتبار: 18

817 مرتبه در 193 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 735 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 3 مرداد 1391 - 08:29 ب.ظ

 سلام به دوستان گلم

کتاب خیلی قشنگی بود. از سبکش که زمان حالو به گذشته پیوند داده بود اونم خیلی جالب خیلی لذت بردم . در کل خیلی هیجان داشت .

دوستان گلم حتما خنجر رو بخونید.....

دوستدار همه کتابخوان ها مریم


دوستان پاک چوبهای خیسی هستند که با اتش نه می سوزند و نه خاکستر می شوند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 4 مرداد 1391 - 02:03 ق.ظ

ملیساسکوت کردوغم غریبی برچشمانش که خیره به دستش مانده بودنشست.آناهیداوراتکان دادوباهیجان گفت:

-ادامه بده...بگوبعدچه شد؟فرمانده چه کرد؟

- من دیوانه واردرحالیکه ازخشم تهمتی که به من زده بودبدنم می لرزیدگفتم که هیچ مردی جزتوتابه حال دستش به من نرسیده .شایدجرات کنم جام زهربه خوردت بدهم یانیمه شب باتبرتکه تکه ات کنم ولی هیچگاه نگذاشته ام دست ناپاک مردی به من برخوردکند.

ملیساکه گویی باخودش سخن میگفت آهسته ادامه داد:

-         مازیاردستانم رادردست گرفت ومرابه سوی خودکشیدوباتمام قدرتش مرادرآغوش گرفت.فقط برای یک لحظه کوتاه وسپس مرارهاکردآناهیت...کاش اورامی دیدی اشک درچشمان مغرورش نشسته بودوبابغضی که هنوزهم باورش نمیکنم گفت:

-         میدانستم ... فقط میخواستم اززبان خودت بشنوم

.

.

.

.

سکوتی طولانی برقرارشد.سپس ملیسادرچشمان آناهیت خیره شدوگفت:

-         فکرمیکنی اوازروی علاقه این کارهاراانجام داده یاغیرت؟

-         آرزومیکنیدازروی علاقه باشداین طورنیست؟

-         اومانندمن قلبی برای عاشق شدن ندارد.

ملیسازانوانش رادرآغوش گرفت وسرش رابرآن گذاشت.آناهیت درکنارپنجره ایستادوبه دوردستهاخیره شد.نمیدانست حالی که چشمان رسوای ملیساپرده ازاسرارقلبی اش برداشته چه دلیلی داردبه خودوبه اودروغ بگوید.قلب ملیسابرای اولین بار به لرزش افتاده بودولی همچنان نمیخواست باورکندکه مشتاق مهروتوجه مازیاراست.

 


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*